eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
محیا نگاهی به منیژه که با نگاه خیره و عصبانی او را می نگریست، کرد و نگاهی هم به آن پسرک هراسان که دل در دلش نبود تا خواهرش را نجات دهد، نمود، یک آن تصمیم خودش را گرفت به سمت منیژه رفت و صادق را در آغوش منیژه گذاشت و بسته ای را که از داروخانه پر کرده بود به دست گرفت همانطور که به پسرک اشاره می کرد تا بایستد دستش را روی شانه منیژه گذاشت و آهسته چیزی در گوشش زمزمه کرد. منیژه با تعجب به سمت او برگشت و گفت: چی داری میگی؟!محیا میخوای اینجا بمونی و من بچه رو ببرم؟ یعنی چی؟ مگه نمی خوای از این جنهم سوزان نجات پیدا کنی؟! بعدم من خودم یه دختر بچه دارم از سرمم زیاده، این یتیم مادر مرده را من کجا ببرم؟! و بعد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: اصلا من صادق را نمیبرم، تو خودت به دنیاش آوردی، خودت نجاتش دادی و میگفتی خودت بزرگش می کنی، پس من نیستم، اگر می خواهی بمونی، بمون، اما صادق هم پیش خودت نگه دار. محیا با لحنی مملو استیصال گفت: منیژه! وضع این مردم را ببین، اینا به کمک پرستار و دکتر احتیاج دارن، من درس خوندم تا در چنین مواقعی کمک همنوع خودم باشم، یه خدمت به خلق الله کنم،حالا تو قبول کن صادق را ببری، ادرس خونه مامانم را مشهد میدم، صادق را به دستش برسون و بگو بچه محیاست، بگو بوی محیا را میده، بگو برسونتش دست همسرم مهدی تا من میام. بالاخره منم میام منیژه، حالا یکی دو روز دیرتر و بعد لحنش را آرام تر کرد و گفت: اصلا خودت و دخترت هم پیش مامان رقیه بمونید، خونه ما خیلی بزرگه و‌جا برا همه داره، منیژه ! جان دخترت...فقط صادق را برسون دست مادرم ...همین منیژه اوفی کرد و گفت: چقدر تو لجبازی...باشه میبرم، من فقط صادق را به دست مادرت میرسونم و اگر قبولش نکرد همون توی کوچه رهاش می کنم هااا محیا بسته دستش را زمین گذاشت و دست زیر مقنعه سورمه ای رنگش برد و چیزی را از گردنش درآورد و بعد زنجیر نقره ای رنگی که ایه وان یکاد روی پلاک اویزان به ان به چشم می خورد را گردن صادق کرد و زنجیر دقیقا هم قد نوزاد بود، منیژه خنده کوتاهی کرد و گفت: عجب مادر مهربانی! بچه را حصارش هم میکنه اما این حصار برا صادق بزرگه کاش به من میدادیتش... محیا سرش را تکان داد و گفت: می خوام تا دوباره صادق را میبینم این زنجیر گردنش باشه، برای صادق هست و با زدن این حرف حلقه دستش را در آورد و بعد گوشواره های گوشش هم بیرون کشید، هر دو را در مشت منیژه گذاشت و گفت: گوشواره ها مال خودت، حلقه هم بده به مادرم تا برسونه به مهدی تا وقتی خودم برمیگردم امانت دستش باشه و بعد آدرس خونه مامان رقیه را داد و بی آنکه بگذارد منیژه حرفی بزند، به طرف پسرک برگشت و گفت: بریم عزیزم، بگو از کدام طرف باید بریم. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
🎬: منیژه در حالی که صادق را در آغوش گرفته بود و بسته کوچکی به دست دیگرش بود؛ سوار بر مینی بوس شد مینی بوسی جای سوزن انداختن نبود منیژه جلو و جلوتر رفت، می خواست خودش را به آخر مینی بوس برساند و با این حال در باز بود و هنوز راننده مسافر روی مسافر سوار می کرد که ناگهان با صدای انفجار مهیبی که از کنارشان برخاست، در بسته شد و می نی بوس به سرعت حرکت کرد ماشین که حرکت کرد هم همه ای در می نی بوس به پا شد، هر کسی حرفی میزد، یکی صلوات میفرستاد یکی یا حسین می گفت و زنی هم صدا زد آهای راننده! بایست همسر و پسرم جا ماندن، بایست تو را خدا.. راننده دستی تکان داد و گفت: نمی شود؛ می بینی که وضعیت شهر را ، آنها هم بالاخره خودشان را با ماشینی چیزی به آبادان خواهند رساند، بذار جان این مسافران را نجات دهیم در همین چاله ای که در جاده ایجاد شده بود باعث شد تا ماشین یک وری شود، منیژه که هنوز وسط می نی بوس حیران ایستاده بود، به سمتی پرت شد و روی سر زن و بچه ای دیگر افتاد که صدای آنها هم در آمد. در این هنگام، صدای گریه صادق هم بلند شد، منیژه همانطور که سعی می کرد کمر راست کند و تعادل خودش را حفظ کند، اوفی کرد و گفت: توی این وضعیت همین گریه تو را کم داشتم. پیرمردی که عصای چوبی داشت از جا بلند شد و به منیژه گفت: بیا دخترم! بیا جای من بشین و به بچه ات شیر بده.. منیژه نگاهی سپاسگزارانه به پیرمرد کرد و گفت: ممنون! خدا خیرت بده پدرجان، این کودک بینوای مادر مرده را باید برسانم دست اقوامش، مادرش نیستم اما مامورم که این بچه را نجات بدم و با زدن این حرف روی صندلی پیرمرد نشست و متوجه زنی شد که کنارش به او چشم دوخته بود، زن به کمک منیژه آمد و شیشهٔ شیر را از داخل پلاستیک دستش، پیدا کرد و به منیژه داد. منیژه تشکر کوتاهی کرد و مشغول شیر دادن به صادق شد، زن آهی کشید و گفت: این بچه را کجا باید ببری؟ آبادان؟ اهواز؟! منیژه سرش را بالا گرفت و گفت: اگر زنده بمانیم باید بریم مشهد... لبخندی روی لبهای بی روح زن نشست، انگار از شنیدن نام مشهد، شیرینی در وجودش پیچیده بود، سری تکان داد و گفت: خوش به حالتان و در همین حین صدای زوزهٔ بمبی دیگر بلند شد و پشت سرش می نی بوس تکان شدیدی خورد و چند معلق زد، متوقف شد، انگار زمین و زمان بهم آمیخته بود.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
🎬: منیژه آهسته در خانه را که مثل همیشه، عمه خانم بهم آورده بود و درست بسته نشده بود را باز کرد و داخل شد و دوباره در را بهم آورد و با سرانگشتان پا آهسته آهسته به طرف اتاقی که تحت اختیار داشت و درش از داخل حیاط باز میشد، حرکت کرد. از حوض گرد و بزرگ آب وسط حیاط گذشته بود که صدای عمه خانم اونو میخکوب کرد: به به! چه عجب خانم خانما بعد از ده روز پیداشون شد، تو که رفتی دو روزه برگردی، چی شد طول کشید؟ نکنه سفر قندهار رفتی و بعد همانطور که دمپایی هایش را می پوشید آاخ و اوخ کنان از پله ها پایین آمد و گفت: ببین من گناه کردم که عمه تو شدم؟! من گناه کردم که بهت پناه دادم و خونه ام را تحت اختیارت قرار دادم؟! من گناه کردم که اون دخترهٔ ورپریده ات را که از دیوار راست بالا میره نگه داشتم هااا؟! منیژه آب دهانش را قورت داد و به سمت عمه خانم برگشت و گفت:س..س..سلام عمه خانم.. عمه خانم تا صورت منیژه را دید زد توی سرش و گفت: ای وای خدا مرگم بده، چی شده عمه؟! چرا صورتت را با باند پوشوندی و بعد با صدای گریه بچه روی بغل منیژه با تعجبی بیشتر گفت: ای..این دیگه چیه؟! بچه؟! مال کیه؟! یه حرفی بزن دختر تا سکته نکردم. در همین حین دخترکی سه ساله و ریز نقش با پیراهن چین چین صورتی از پله ها پایین اومد و با لحن شیرین کودکانه ای گفت: سلام مامانی، کجا بودی دلم برات تنگ شده بود. منیژه لبخندی زد و گفت: سلام دختر کوچولوی خودم، سلام هدیه خانمم، خوبی دخترم؟! دختر اشاره ای به صورت مادرش کرد و‌گفت: آخ مامان صورتت زخمی شده؟ و بعد متوجه دست های صادق که الان در هوا معلق بود شد و گفت: آخ جونم، عروسک برام آوردی؟! منیژه روی زانویش نشست و بوسه ای از گونه دخترک گرفت و گفت: عروسک نیست مامانی! یه نی نی واقعی هست! هدیه که باورش نمیشد، جلوتر آمد دستش را روی گونه صادق کشید و با خوشحالی شروع به دویدن کرد و همانطور که دور تا دور حوض آب میگشت گفت: آخ جون، یه نی نی واقعی...من نی نی خیلی دوست دارم. عمه جان با توک پا به پشت منیژه زد و‌گفت: بگو ببینم با این وضعیت از کجا میایی و این بچه را از کجا آوردی؟! منیژه از جا بلند میشد و‌گفت: قضیه اش مفصله عمه خانم تو رو خدا بزار یه کم استراحت کنم بعد همه چی را برات میگم عمه خانم جلوی راه منیژه را سد کرد و گفت: تا نگی چی به چیه اجازه نداری یک قدم برداری! منیژه اوفی کرد و صادق را روی بغل عمه تپاند و گفت: من از میدان جنگ میام!حتما خبرای حمله صدام را شنیدی! بزار یک ساعت بکپم بعد میام همه چی را بهت میگم، فعلا به این بچه برس و با زدن این حرف از عمه خانم که مبهوت به صادق نگاه می کرد گذشت و در اتاقش را باز کرد. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
کمک رسانی امام زمان(عج) - مرحوم کافی.mp3
2.92M
⭕️ کمک رسانی امام زمان(عج) به در راه مانده 🎙مرحوم کافی (ره) 🏷 عجل الله تعالی فرجه
ای احمدیان به نام احمد صلوات بر جعفر صادق محمد صلوات از یُمن ورودشان به عالم نور است زنگار ز دل زدا به نور صلوات 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🎉✨💐🎈🎊 خجسته سالروز میلاد رسول مهربانی و اسوه اخلاق، حضرت محمد مصطفی (ص) و احیا کننده مذهب تشیع امام جعفر صادق (ع)، بر حضرت صاحب الزمان (عج) و همه ی منتظران ظهور حضرتش مبارک باد. 🏷 (ص) (ع)
4_5902049577472624406.mp3
2.42M
چرا غیبت عج برای ما عادی شده؟ سخنرانی🔊حجت‌الاسلام👇🎙این هم گذشت و نیامدی یابن الحسن🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در خلوت شب آمنــه زیبـا پسـري زاد 🌸 💫تنها نه پسر بر بشـریت پــدري زاد 🌸 💫در فتنه بیدادگران دادگـري زاد 🌸 💫 چشم همه روشن كه چه قرص قمري زاد 🌸 💫میلادحضرت رسول اكرم (ص) مبارک باد🎊 💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉الهی در این شب 🌹مبـارک و فـرخنــده 🎉هرچی خوبیه وخوشبختیه 🌹خدای مهربون 🎉براتون رقم بزنه 🌹کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه 🎉و آرامش مهمون همیشگی 🌹خونـه هاتون باشه شبتون شـاد🌹 و عیـدتون مبـارک💐💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام 🌸میلاد پیامبر اکرم (ص) 🌸و امام صادق (ع) مبارک باد💐 🗓 امروز شنبه ☀️  ۳۱ شهریور   ١۴٠۳  ه. ش 🌙  ۱۷ ربیع الاول   ١۴۴۶  ه.ق  🌲 ۲۱  سپتامبر  ٢٠٢۴    ميلادی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بر خلق خوش وخوے 💚محمد(ص) صلواتـ 🌷بر عطر گل روے 💚محمد(ص) صلواتـ 🌼در گلشن سر سبز رسالتـ گوييد 🌷بر چهره گل بوے 💚محمد(ص) صلواتـ نثار پیامبر مهـربانے‌ها ۵ گل‌صلواتـ🌷🎊🌼 🍃🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌷وَ آلِ مُحَمَّد 🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُم 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍🌸🍃ســلام✋ صبح زیبـاتون بخیر☕️ 🍁دیگه چیزی تا پاییز نمونده🍁 از این آخرین دقایقِ آخرین روز تابستان لذّت ببر 🍂 آرزوی من برای شما🙏 الهی بهترین ها براتون رقم بخوره🙏 ان شاءالله همیشه لحظه هاتون سرشـار از آرامـش باشـــه 🌸🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَہ برگِ گلے …🍁 بہ شاخہ‌ها مےماند 🍂 نَہ هیچ ڪَسے بہ جز …🍁 خــــــدا مےماند !🍂 خوش باش و بدے مڪن …🍁 ڪہ از ما تنها …🍂 یڪ خوبے و …🍁 یڪ بدے بہ جا مےماند🍂 پیشاپیش پاییز تون زیبا 🍁🍂🍁 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷در آخرین روز 🌸از فصل تابستان 💗ناب ترين دعاهايم 🌷را برتار خورشيـد 🌸و عرش كبريايی 💗به وديعه ميگذارم 🌷تا همای سعادت بر 🌸زندگيتان لانه كند 💗 صبحتان عالی همراه با لطف خداوند 💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام برآنهایی که رفتند تا جاودان بمانند 31 شهریور، سالروز دفاع مقدس است. یادهمه شهدا و سربازان وطن گرامی باد🌹 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهریور و تابستان ۱۴۰۳ 🌼به پایان رسیـد 🌷خـدایـا 🌼برای دوستانم 🌷پایان فصـل 🌼پایان ناراحتی 🌷پایان مشکلات 🌼پایان مریضی 🌷پایان بی پولی 🌼و پایان تمام گرفتاری ها باشه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🕊در سرای زندگانی "جنگ قدرت" تا به کی.. این همه تعجیل کردن "بهر ذلت" تا به کی.. 🌸🕊با "محبت" دشمنی نابود و خنثی می شود.. زندگانی بهر "صلح" است ، "جنگ و نفرت" تا به کی... 🌸🕊۲۱ سپتامبر روز جهانی صلح گرامی باد🕊 🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَہ برگِ گلے …🍁 بہ شاخہ‌ها مےماند 🍂 نَہ هیچ ڪَسے بہ جز …🍁 خــــــدا مےماند !🍂 خوش باش و بدے مڪن …🍁 ڪہ از ما تنها …🍂 یڪ خوبے و …🍁 یڪ بدے بہ جا مےماند🍂 پیشاپیش پاییز تون زیبا 🍁🍂🍁 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تابستان هم به پایان رسید !🍁 ❣امیدوارم شروع زیبایی در پاییز داشته باشید ❣امیدوارم عشقی واقعی را در مهر ماه پیدا کنید ❣امیدوارم در آبان ماه، زندگی پر از هیجان و لذت بخشی داشته باشید ❣امیدوارم در آذر ماه هرگز مشکلات به سراغت نیایند ❣امیدوارم دی ماه خبرهای خوبی برایتان داشته باشد ❣امیدوارم بهمن ماه خاطرات لذت بخشی برایتان به جا بگذارد ❣و در آخر امیدوارم در اسفند ماه به یک سال گذشته تان نگاه کنید و بگید"چه سال شگفت انگیز و خوبی داشتم !❤️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز🍁 پشت پنجره است آغوشت را آماده کن بگذار عطرخاک باران خورده اش🌨 وجودت را پرکند درخیابانهای پاییز راه بیفت به همه لبخندبزن😊 مهربان باش این خصلت پاییز است عاشقت میکند و مهر میاورد🍂 پیشاپیش پاییزتون مبارک 🍂🍁 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗حق چو دید 💫آن نور مطلق در حضور 🌸آفرید از نور او صد بحر نور 💗آفرینش را 💫جز او مقصود نیست 🌿پاک دامن تر ز او موجود نیست 💫🎊میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق (ع) مبارک باد🎉💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️یه قـلــب عـاشـق 🌷یه زنـدڪَی آروم 💕یه دنـیـا شـادی 🌷یه دریـا خوشـبـختی ❤️یه آسـموڹ آرزوی زیبا 🌷همه تـقـدیم به 💕قـلــب مهربون شـما 🌸🍃
سعی کن کسی که تو را می‌بیند، آرزو کند مثل تو باشد. از ایمان سخن نگو، بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند. از عقیده برایش نگو، بگذار با پایبندی تو، آن را بپذیرد. از عبادت برایش نگو، بگذار آن را جلوی چشمش ببیند. از اخلاق برایش نگو، بگذار آن را از طریق مشاهده‌ی تو بپذیرد. از تعهد برایش نگو، بگذار با دیدن تو از حقیقت آن لذت ببرد. بگذار مردم با اعمال تو، خوب بودن را بشناسند … 🌸🍃
خدایا❤️🌷❤️ خوشبختی یعنی داشتن پدرومادر❤️ یعنی داشتن همسرمهربان❤️ یعنی داشتن اولادسربراه یعنی داشتن کارخوب❤️ یعنی داشتن زندگی ارام خدایا این خوشبختی❤️ رابه ماببخش.🌷 🌸🍃
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺پیامبر گرامی ﷺ فرمودند: 🌷➰🌼آيا شما را از شبيه‌ ترينتان 🍃 🌷به خودم با خبر نسازم؟ 🍃 🌷گفتند: آرى اى رسول خدا! 🍃 🌷پیامبر ﷺ فرمودند: هر كه؛ 🍃 🌷خوش اخلاق‏‌ تر، 🍃 🌷نرم‏خو تر، 🍃 🌷به خويشانش نيكوكار تر، 🍃 🌷نسبت به برادران دينى‏‌اش دوست‌دار تر، 🍃 🌷بر حق شكيبا تر، 🍃 🌷خشم را فرو خورنده ‏تر، 🍃 🌷با گذشت ‏تر، 🍃 🌷و در خرسندى و خشم 🍃 🌷با انصاف‌ تر باشد! 🌸🍃