eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.7هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
👌👌 "آهو در طویله خران" صیادی، یک "آهوی زیبا" را شکار کرد و او را به "طویله خران" انداخت. در آن طویله، "گاو و خر" بسیار بود. آهو از "ترس و وحشت" به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب "مرد صیاد،" کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، "رم می کرد" و از این سو به آن سو می‌گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می‌داد. چندین روز "آهوی زیبای خوشبو" در طویله خران "شکنجه" می شد. مانند ماهی که "از آب بیرون بیفتد" و در خشکی در حال "جان دادن" باشد. روزی یکی از خران با "تمسخر" به دوستانش گفت: ای دوستان! "این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید." خر دیگری گفت: "این آهو از این رمیدن ها و جستن ها، گوهری به دست آورده و ارزان نمی‌فروشد." دیگری گفت: ای آهو تو با این "نازکی و ظرافت" باید بروی بر "تخت پادشاه" بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد.! آهو گفت که "دوست ندارم." خر گفت: می دانم که ناز می کنی و "ننگ داری" که از این غذا بخوری. آهو گفت: ای الاغ! این غذا "شایسته" توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بدبو بیایم در "باغ و صحرا" بودم، در کنار "آب های زلال و باغ های زیبا..." اگرچه از بد روزگار در اینجا "گرفتار شده ام" اما "اخلاق و خوی پاک من" از بین نرفته است. اگر من به ظاهر "گدا شوم" اما "گدا صفت" نمی شوم. "من لاله سنبل و گل خورده ام." خر گفت: هرچه می توانی "لاف بزن." در جایی که تو را نمی شناسند می توانی ""دروغ زیاد بگویی."" آهو گفت: من لاف نمی زنم. "بوی خوش مشک" در "ناف من" گواهی می دهد که من راست می گویم. * اما شما خران نمی توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید. * 📓مثنوی معنوی 💕💜💕
در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت: حالا که دیدار من از زمین پایان یافته ، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم. فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت: چه گلهای دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد! بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت: من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گلها در زمین ندیدم، این گلها را همراه خود به بهشت خواهم برد. اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گلگون در حال خندیدن به چهره مادرش دید. فرشته با خود گفت: آه! خنده این کودک زیباتر از این دسته گل هست من آن را هم با خود خواهم برد. سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت که مانند یک رودخانه در حال فوران به سوی گهواره و به سوی کودک سراریز می شد. فرشته با خود گفت: آه! محبت مادر زیباترین چیزی است که من تا به حال بر روی زمین دیده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد. به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالی زد و به سمت دروازهای مروارید مانند بهشت پرواز کرد. خارج از بهشت رو به روی دروازه ها فرود آمد و با خود گفت: قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری ها را ببینم. به گلها نگاه کرد. آنها پلاسیده شده بودند! به لبخند کودک نگاه کرد ، آن هم محو شده بود! فقط یکی مانده بود ... به محبت مادر نگاه کرد. محبت مادر هنوز آنجا بود با همه زیبایی همیشگی اش. فرشته گلها و لبخند محو شده کودک را به گوشه ای انداخت و به سمت دروازه های بهشت پرواز کرد. تمام بهشتیان را جمع کرد و و گفت: من چیزی در زمین یافتم که زیبایی بی نظیرش را در تمام راه ، تا رسیدن به بهشت حفظ کرد و آن محبت یک مادر است. ❄️🌨☃🌨❄️