#روشنفکران_بخوانند
#دکتر_علی_شريعتی
💢من بی حسین هیچ کس و هیچ چیز را نمی پذیرم...
اگر میخواهی باور کنم که از مایی، وقتی از محمد می گویی، باید به #کربلا گریز بزنی، از ائمه می گویی، از قرآن می گویی و از هرچه می گویی، باید به کربلا گریز بزنی، بر هرچه می کنی و بر هرچه می گویی، باید امضای #کربلا باشد تا #سندیت داشته باشد و قبول کنم.
محمدی را قبول دارم که رسالتش در #عاشورا تجلّی می یابد.
نبوّتی را می پذیرم که پیامش را در عاشورا کمال می بخشد.
قرآنم، #قرآنی است که به کربلا وصل می شود.
ابراهیمم، ابراهیمی است که به حسین می پیوندد.
و اسماعیلم، اسماعیلی است که به پسر حسین می رسد.
من بی حسین #هیچ کسی را و هیچ چیزی را نمی پذیرم.
در وارث آدم هم گفته ام که چون حسین از #طواف بیرون می آید و صف حاجیان را می شکافد و به سوی دیگر می شتابد، تو چه طوافی می کنی و بر گِردِ چه می چرخی؟ اگر به راه حسین نمی روی و به کربلا نمی رسی...بچرخ تا #سرگیجه بگیری، آنقدر که اگر در زیرت دانه های روغنی بریزند، چندین میلیون تن روغن نباتی تولید کنی و تمام ارزش طوافت نیز جز این نمی تواند باشد و نیست.
این است که #اساسی ترین کار تبلیغی شیعه، ذکر است، یادآوری آنچه دستگاه، اساسی ترین کاری تبلیغی اش از یاد بردن آن است. و این است که اگر از خدا و قرآن و پیامبر نیز می گوید، به حسین ختم می کند و به #کربلا گریز می زند، چه دستگاه زور و جنایت و جلاد حکومت نیز از خدا و قرآن و سنت پیامبر می گوید. حسین، مرز فاصل حقیقت و دروغ و دیوار جداکننده ی #جلاد و #شهید است، در نظامی که هم شهید و هم جلاد، یک کتاب دارند و یک پیامبر و یک دین.
#علی_شریعتی
📚کتاب #شیعه ، صص ۲۱۹ - ۲۲۰
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_جالبِ_طلبهٔ_جوان_با_دختر_فراری
🌼🍃نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند #طلبه جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان #دختری زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در اتاق را بست،با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید.دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟
🌼🍃#طلبه جوان هاج واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود،هرچه غذا داشت برای دختر آورد.دختر جوان که #شاهزاده آن شهر بود قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن #طلبه جوان،به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و به #طلبه اعتماد کرده بود
🌼🍃 اما صبح که از خواب بیدار شد آنچه که نباید اتفاق بیفتد اتفاق افتاده بود.
🌼🍃 مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و #طلبه جوان گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست #جلاد خواهد داد!
🌼🍃شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از#طلبه جوان پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟
🌼🍃 طلبه جوان 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش #سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه میکرد، هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم #آتش_جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
🌼🍃#پادشاه از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد طلبه جوان در آوردند
🌸🌸🌸