👈 عبدالله پول حج مستحبی را به فقرا می دهد
علامه حلی در «کشف الیقین» و علامه نوری در «کلمه طیبه» نقل می کنند در بغداد شخصی بنام عبدالله بن مبارک یک سال در میان به زیارت بیت الله حج می رفت و طواف می کرد و مدت پنج(پنجاه) سال در این امر مشغول بود.
در سالی که نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود برداشت و متوجه بازار شد که تدارک سفر حج بنماید. پس در خرابه ای که بر سر راه او بود علویه ای را دید که مرغ مرده را برداشته و پرهای او را می کند و آن را پاک می کند.
عبدالله بن مبارک به نزد او آمد و گفت: برای چه این مرغ مرده را پَر می کَنی مگر در قرآن نخوانده ای که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِير»ِ (بقره/173) مگر نمی دانی خوردن میته حرام است؟
زن علویه گفت: از حال من سوال مکن و مرا به حال خود بگذار و از پی کار خود برو. عبدالله گفت: از سخن او چیزی بخاطر من رسید جویای حالش شدم تا اینکه گفت: ای عبدالله بدان که من زنی سیده و علویه هستم فرزندان یتیم دارم شوهرم از دنیا رفته این روز چهارم است که چیزی خوردنی به دست من و بچه هایم نیامده است و چون کار به اضطرار رسید این مرغ میته بر ما حلال است و من به غیر از این مرغ مرده چیزی به دست من نیامده اکنون می خواهم آن را پاک کنم برای بچه هایم ببرم.
عبد الله می گوید: چون این حکایت را شنیدم با خود گفتم وای بر تو ای عبدالله کدام عمل بهتر از رعایت این علویه و سادات خواهد بود پس آن علویه را گفتم دامنت را باز کن پانصد مثقال طلا که داشتم همه را در دامن علویه ریختم و آن سال مکه نرفتم و به منزل خود مراجعت کردم.
چون حجاج مراجعت کردند من به استقبال ایشان رفتم به هر کس از حجاج می رسیدم می گفتم خداوند حج ترا قبول فرماید دیدم او نیز به من همین دعا را می نماید. و می گوید: ای عبد الله آیا خاطر داری که فلان محل با ما چنین و چنان گفتی و مردم بسیار به من همین را می گفتند من تعجب کردم که امسال به حج نرفتم.
شب در عالم رویا دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را که فرمود: عبدالله عجب مدار بدرستی که چون تو به فریاد علویه و فرزندانش رسیدی من از خداوند متعال درخواست کردم که ملکی به صورت تو بفرستد برای تو حج بنماید.
📗 #داستانهای_تبلیغی
✍شیخ علی گلستانی همدانی