هدایت شده از منتظران ظهور
⭕️ قحطی های خیالی!
🔴 میگن که یروز خدا به حضرت موسی گفت: قحطی خواهد آمد، پس به قومت بگو آماده شوند....
🔔حضرت موسی هم به قومش گفت و بنی اسرائیل اومدن تو دیوار خونه ها سوراخ ایجاد کردن یجوری که تو روزهای سخت به داد هم برسن و بهم دیگه کمک کنن تا آن قحطی تموم بشه
یه مدت گذشت، ولی قحطی نیومد...
⭕️حضرت موسی علتش رو از خدا پرسید
خدا بهش گفت: من دیدم که قوم تو به یکدیگر #رحم کردند، حال من چگونه به این قوم رحم نکنم.
رفقای عزیز
تفاوت این داستان با ماجرای این روزهای کشور اینه که اون زمان، خدا بود که گفت قحطی تو راهه و به خاطر همدلی مردم، بلای قحطی رو برداشت و به خیر گذشت
⛔️اما امروز دشمن خداست که داره به ما #القا می کنه، قحطی در راه است.
پس اگه کسی به فریب شیطان گوش کنه و از ترس #قحطی_خیالی خونهش رو پر از اجناس مورد نیاز مردم بکنه
🔴 بعید نیست که خود خدا اون شخص رو به #قحطی_واقعی مبتلا کنه...
چرا که خود خدا در قرآن میفرماید👈 خداوند سرنوشت هیچ قوی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان سرنوشتشان را تغییر دهند...
بهتر نیست به اندازه بخریم و حق مردم رو تو خونمون انبار نکنیم؟!
#احتکار_خانگی
#ضرر_همگانی
#به_اندازه_بخریم
📚سه وصیت جوان معصیت کار
نجيب الدين نقل فرموده است: يك شب در #قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك #جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است.
اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان #بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان #اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او #رحم كن.
دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا #عذاب شوم.
سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من #توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان #اولياء_الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در #قبر گذاشتيم همين كه خواستم #لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد #اهانت قرار گيرد.
📚منبع : قصص التوابين، ص 110
🍁🍂🍁🍂