#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_شانزدهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
ماشین ایستادو سوار شدم.
_کجا برم خانوم
+مزارشهدای گمنام...
بغض غریبی گلوم و چنگ میزد...
دلم میخواست با تمام توان ضجه بزنم...
چشمام پر از اشک میشد و بااصرار های من بدون اینکه سرازیر بشن،برمی گشتن سرجاشون...
.
خودم به همون قبر رسوندم
همون#مزارعاشقی...
نشستم کنار سنگ قبر...
+سلام دوست جونیِ #سید
خوبی؟
گلاب و برداشتم و شروع کردم به شستشوی سنگ.
بغضم هر لحظه بیشترو بیشتر میشد.
+میگم شهید؟
تودلت نمیگیره؟
تنها نیستی؟
دلت زن و بچه ات یا مادرت و نمیخواد؟!
اصن شهید تو زن داشتی؟
شهید؟
یه سوال بپرسم؟
#عاشق_شدی ؟
بغضم ترکیدو سیل واشکها بود که گونه هامو خیس میکرد...😭😭
+شهید؟! بخداااا نمیتونم
باور کن بدون اون نمیتونم...
شهید؟
میتونم اسمتو بذارم محمد؟!😔
داداشمحمد؟!
بخدابدون اون برام سخته...
من اومدم که اونو از تو بخوام...😔
داداش...
کمکم میکنی؟!
داداش دلم شکسته...
کمکم کن...
هق هق زدم و اشک ریختم...😭😭
خدایا
چرا صدامو نمیشنوی؟!
.
خدایاااا.....😭
.
⬅ ادامه دارد...
•°•°•°•