💢شهیدی که محل و نحوه ی شهادت خود را به مادرخود نشان داد..
#مادر_شهید تعریف میکرد:
از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمیگفت و دوستش که در #سوریه با او بود از جواب دادن طفره میرفت
هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمدو به صورت واضح میگفت: «فلانی را اینقدر سوالپیچ نکن وقتی سوال میکنی اون غصه میخوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت میگویم» و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه #شهادت و پیکرش را به من نشان داد که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳
و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#یاد_شهدا_صلوات
✍بعضے لباس دامادے هم
گرفتہ بودند...
ولے لباس غواصے
پوشیدندوبہ معشوق رسیدند..
#مادر_شهید:
ازجوونے ڪہ گناه ڪنہ
راضے نیستم
شهدا ما شرپنده ایم
#هفته_دفاع_مقدس
{بسم رب الشهداء والصدیقین}
«هدیه به تمامی مادران گرامی شهدا»
#مـــادر_شهیـــد
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
قصــــهٔ داغِ یک شقــــایق را
مــادر یک شهیــد می فهمــــد
انتـــــظار و تـبِ دقــــایــق را
اشکِ چشمِ سفید می فهمــــد
دیــده بودم که مــادری ، روزی
لالــه اش را قـدم قـدم بوسیـد
ردّ ِ پــاهـــای آسمـــانـــی را
بر زمیــن ، بعدِ رفتنــش بویید
دیده بودم چگــونه با حســرت
بوســـه بر گـــونهٔ پســر می زد
بعد از آن کار او فقـــط این بود
بر مـــزاری مُـــدام ســر می زد
چشم او چشــمه سار جاری بود
از لبش نغمــــهٔ غزل می ریخت
عطـــر ناب گـــلاب کاشـــان را
روی سنگی بغل بغل می ریخت
نذر تسبیــح می زد او هر بار
نغمـــهٔ ذکرهــاش دل می برد
گوهر چشــم خویش را انگار
دانه دانه به رشتــه می آورد
سالهــا رفتـــه از همــان ایــام
حال،مادر در آن حوالی نیست
گرچه مــادر ، نمــی رود امــا
روی سنگ مزار، خالی نیست
آسـمان ، سایه بر سرش دارد
بـاد ، عطــر گـلاب می ریــزد
جــای چشمــان خستهٔ مادر
ابر ، بــاران نــاب می ریــزد
بی خبــر نیستــم از آن مادر
گاه سر می زنم به چشمانش
اشک هـایــی گِــرِه زده دارد
روی گلبــرگ هـای دامــانــش
بغض و فریادهــای تلــخش را
پیش ما جای گریه ، می خندد
راه هـــر گــونه ناسپـــاسی را
بر دلش خاشـــعانه می بنـدد
بر خطوطِ عمیقِ صـورتِ او
ردّ ِ اشــک زلال جــــا مـانده
بر تَــرَک های روی لبهـــایش
آهِ ســــرد مــلال جـــا مانده
پینـــهٔ دستهـــای ایـن مــادر
لایــقِ بوســـهٔ کبـــوترهاست
قامتش گرچه خَم شده ، اما
زیر پایش همه صنوبرهاست
گفتمـــش توی آخــرین دیدار
در نمــازت کمی ، دعـایـم کن
با دل عاشق و شکســتهٔ خود
آرزوی خــوشـــی برایــم کـن
مادرم ! آرزوی من این است
تا خدا خواهد و شهید شوم
لااقل با همـــه ، سیــاهیهـــام
زیر پـای تو ، رو سفیـــد شوم
از شهیــدت بخــواه در دنیــا
"کیمیـــا"ی سعـــادت مـــا را
در بهشــت خــدا کند امضــا
پــای برگ شفـــاعت مـــا را
𖠇
࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
✍ رقیه سعیدی(کیمیا)