eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.7هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
babolharam bazri.mp3
1.5M
#⃣ ‍#⃣ #⃣ (شب یلدای منه،شب هیئتت حسین شبی که سحر میشه،توی بین الحرمین)2 شبی که میگن میشه طولانی بی خیال رسم های ایرانی میخونم یه روضه ی طوفانی کنج خرابه شب یلدا شده (واویلا)2 عمه بیا گمشده پیدا شده (واویلا)2 ✅ سر سفره ی توام،روبراه حال من شعر کربلا بخون که همینه فال من شعر محتشم بخون،غم دارم با حسین حسین حسین،دم دارم ولی باز یه روضه رو (کم دارم) 3 در وسط معرکه غوغا شده (واویلا)2 پیکر اکبر اربا اربا شده (واویلا)2 ✅ چه شبهایی دور هم یه نفس سینه زدیم خوشبحال ما که خوب گریه کردن بلدیم بازم از دل خراب میخونم با خودم روضه ی آب میخونم واسه خاطر رباب (میخونم) 3 اصغر من کی به زبان آمده(واویلا)2 حرمله با تیر و کمان آمده(واویلا)2 وای من وای من وای من(واویلا)2 میخ در و سینه ی زهرای من(واویلا)2 در وسط کوچه تو را میزدند(واویلا)2 کاش بجای تو مرا میزدند(واویلا)2
babolharam taheri.mp3
1.95M
#⃣ ‍#⃣ #⃣ شب يلدایِ ما شام غريبونه حسينِ شبِ یلدایِ ما مویِ پریشونِ حسینِ شب یلدا ، تامیتونم ... یه دقیقه بیشتر اسمت رو میخونم ... «آقام حسین آقام حسین آقام حسین» ✅ شب يلدایِ ما سحر میشه با اشک و گریه شب يلدایِ ما میگذره با عشق رقیه شب یلدا ، شب عشقه دل کربلاییا باز تو دمشقه ... «آقام حسین آقام حسین آقام حسین» ✅ شب يلدایِ ما میگذره تو کنجِ خرابه شب يلدایِ ما با نورِ اشکایِ ربابه شب یلدا ، بیقرارم تویِ روضۀ تو تا سحر بیدارم ... «آقام حسین آقام حسین آقام حسین» ✅ شب یلدا شده غصه گرفته دلِ شیعه شب يلدایِ ما شبایِ تاریک بقیعِ شب یلدا ، پر داغم ... غصه دارِ قبر بی شمع و چراغم ... «آقام حسن آقام حسن آقام حسن» حسن بی حرم ... خدایِ کَرَم ... حسن .... ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
بابُ الحَرَم حدادیان.mp3
3.88M
#⃣ ‍#⃣ #⃣ اون شبایی که بساطه روضه و گریه مهیاست شب عشقه ، شب یلداست امشب یه دقیقه بیشتر از شبای دیگه عاشق ترم امشب یه دقیقه بیشتر از شبای دیگه میگم حرم آرزو دارم ، یه شبِ یلدا حرمت باشم ، ابی عبدالله .. «ابی عبدالله ...» ✅ اون شبهایی که تو هیئت روضۀ رقیه برپاست شب عشقه ، شب یلداست امشب یه دقیقه بیشتر از همیشه غرق تاب و تبم امشب یه دقیقه بیشتر از همیشه نوکر زینبم آرزو دارم ، یه شب یلدا حرم زینب ، باشم ان شالله «ابی عبدالله ...» ✅ ببینم شبی که تویه حرم فاطمه غوغاست شب عشقه ، شب یلداست امشب یه دقیقه بیشتر از همیشه تشنه کوثرم امشب یه دقیقه بیشتر از همیشه عاشق حیدرم آرزو دارم ، یه شب یلدا الهی باشم ، حرم مولا «ابی عبدالله ...» ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
مداحی آنلاین - یارا یارا ؛ شب یلدای مرا صبح سپیدی - حسینی.MP3
6.65M
یارا یارا ؛ شب یلدای مرا صبح سپیدی دریا دریا ؛ قطره قطره‌های اشکامو خریدی 🍉 🎙 ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
........ 🍉شعر طنز یلدای برقی 🍉.... باز یلدا آمد و از عمر ما یک سال رفت بی رئیسی برق ماهم دَم به دَم امسال رفت 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 گازِ ما هم شد دماسنجی در این بحران سرد روستایی زاده می‌لرزد در این تهران سرد 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 عاشق نهج‌البلاغه ، راه را گُم کرده است از برای درد و دل وِی چاه را گم کرده است 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 من نمیدانم چه گویم ، تا که آرامم کند یا چه شعری می‌تواند اَندکی رامم کند 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 در شب یلدا رفیقی گَشت ما را همنشین کُرسیِ ما برقی و مهمان ما کُرسی نشین 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 دورِ کُرسی ناگهان برقِ سرایِ ما پَرید اِستکانِ چای را مهمانِ یلدایم ندید 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 چای او از روی کُرسی ریخت بر دامان او سوخت در یلدای برقی ناگهان سامان او 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 لذت یلدا برایش سوز و ساز و آه شد از غمش تنها خداوند جهان آگاه شد 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 دَم به دَم ذکر لَبش نِفرین به برق و گاز بود طفلکی سوزان و نالان ، در پی پرواز بود 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 مانده بودم تا بخندم یا شَوَم همدرد او یا چو مسئولان نپرسم ذره ای از درد او 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 ناگهان آمد صدا ، حامد نکن ناشکریم برق تو دست منو من دکترای برقیم 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 میبَرم بَرق تو را ، یلدا فراموشت شود مثل مهمانت بسوزی غم هم آغوشت شود 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
yalda mahdavi.mp3
2.73M
🎉شعر یلدای مهدوی 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸وقتی که یلدا میشه 🌱 خونه مهیا می‌شه 🌸توو کشورِ ما ایران 🌱چه جشنی بر پا میشه 🌸🔸 🌸امشب‌که‌داره‌مهمون 🌱مامان جونِ مهربون 🌸دورهمی میخونیم 🌱دعایِ صاحبْ زمون 🌸🍃 🌸این شبِ اولِ دی 🌱بلندترین توو ساله 🌸انار آجیل‌ نخودچی 🌱دورِهمیش باحاله 🌸🔸 🌸دست میزنیم که یلدا 🌱اومده توو خونه ها 🌸بگو که فال حافظ 🌱برات بگیره بابا 🌸🍃 🌸میوه‌ی‌خوب‌وخوشرنگ 🌱تویِ سبد نِشَسته 🌸ما بچه ها دوس داریم 🌱نخودچی رو با پسته 🌸🔸 🌸مادربزرگ با لبخند 🌱به ما میگه‌ خوشامد 🌸قشنگه یلدامون با 🌱درودِ بر محمّد 🌸🍃 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر: سلمان آتشی 🎙خواننده: سید محمدصادق آتشی
شب یلدا انار و هندوانه تفال های شعرو شاعرانه غزل ازحافظ واز شاهنامه زپیران قصه های عارفانه بیاد آمد مرا آن عهد سابق شب مهمانی وشام ِ شبانه شب طولانی وکولاک وسرما محبت های گرم اهل خانه خیالم زنده شدآن خاطراتم تمام لحظه های کودکا نه تمام خاطرات تلخ وشیرین به قلبم آرزو شد این زمانه نه غم بود ونه بازارِ ازتورم درآن دلهای پا ک وخالصانه صفای برف و باران زمستان صدای آب جیحون و کرانه خوشیهای زمان دور ازمجازی چت ِ بی ریشه های عاشقانه سعیدی هستم از شهر تمدن همان شهری که بوده هگمتانه
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_نود_ششم🎬 دم دم های عصر بود، حضرت لوط به اتفاق دو تن از دخترا
🎬: یکی دیگر از فرشته ها قدمی پیش نهاد و گفت: منظورت چیست ای مرد؟! ما که با کسی جنگ و دعوا نداریم، پس چه کسی خواهان آسیب رساندن به ما است؟! حضرت لوط با اشاره به سیاهی شهر فرمود: این شهر سرسبز و زیبا که می بینید،جهنمی بیش نیست،جهنمی مملو از آتش که دامان رهگذران غریبه را میگیرد، خصوصا اگر مسافرین شهر جمال زیبایی چون شما داشته باشند و بعد صدایش را پایین آورد و ادامه داد: آیا نام شهر سدوم را تا به حال شنیده اید؟! فرشته ای دیگر گفت: چرا می گویی اینجا جهنمی برای ماست، مطلب را باز کن و بگو از چه جهت ممکن است ما به آتش سدومیان بسوزیم؟! حضرت لوط آهی کشید و هر آنچه از اعمال منافی عفت و ظلم و‌گناه مردم شهر سدوم می دانست گفت او انچنان سخن می گفت تا مسافران را از رفتن به سدوم بترساند. حالا که ملائکه، قصه مردم شهر سدوم را شنیدند، به دنبال مأموریتی که داشتند رو به لوط گفتند: ای مرد مهربان که به فکر جان مایی،می بینی که ما اینک در راه مانده هستیم و تا غروب آفتاب راهی نمانده، از طرفی نه مرکبی برای مسافرت داریم و نه توانی در پاهایمان برای پیاده روی و حرکت موجود می باشد. باید امشب را جایی استراحت کنیم و غذا و قوتی بخوریم و سپیده دم که هنوز ستاره های آسمان پیدا هستند، از اینجا می رویم. حضرت لوط سخت در فکر فرو رفت، چرا که سخن این مردان معقول بود، او باید کاری می کرد که هم مسافران از گزند سدومیان در امان باشند و هم رسم میهمان نوازی را به جا آورد. پس ناگاه فکری به خاطرش رسید و اتاقکی که با شاخ و برگ درختان در وسط زمین درست کرده بود تا روزها از گزند آفتاب به دور باشد را نشان داد و فرمود: ای میهمانان عزیز، همانطور که می بینید هوا خوب است و شما می توانید به جای اینکه به شهر سدوم بروید در همین اتاقک اندکی رفع خستگی کنید و من هم به نحوی خوراک و آذوقه برایتان فراهم می کنم. فرشتگان با لبخندی شیرین، نظر لوط را پذیرفتند و هر پنج نفر به سمت اتاقک یا همان آلاچیق وسط زمین رفتند. حضرت لوط حصیری که گوشه اتاقک بود را بر زمین گستراند و کوزه آب را به طرف آنها داد و فرمود: تا شما اندکی خستگی راه در می کنید و گلویی تازه می نمایید، من ترتیب غذایی ساده را می دهم و با زدن این حرف از آلاچیق خارج شد و دخترش را صدا زد. دختر حضرت لوط جلو آمد و از او دلیل فراخواندنش را پرسید و حضرت لوط به او فرمود: به خانه برو و بدون اینکه مادرت متوجه شود، چند قرص نان و مقداری غذا و خوراکی برای میهمانانمان بیاور. دخترک دستی به روی چشم نهاد و فی الفور حرکت کرد و حضرت لوط صدایش را بلند کرد و فرمود: فقط به یاد داشته باش، مادرت به هیچ عنوان نباید متوجه شود و از وجود این میهمانان با خبر گردد. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: ملائکه داخل آلاچیق نشسته بودند که دختر کوچک لوط در حالیکه کوزه شیر و بقچه ای از نان و خوراکی در دست داشت به طرف مزرعه آمد. حضرت لوط که بیرون آلاچیق ایستاده بود به محض اینکه دخترش را مشاهده کرد با سرعت خود را به او رساند و فرمود: خدا خیرت دهد دخترم، مادرت که چیزی متوجه نشد؟! دخترک سری تکان داد و گفت: سوالات زیادی از من پرسید اما از وجود میهمانان با خبر نشد و من این شیر و خوراکی ها را به دور از چشم او آوردم. حضرت لوط لبخندی زد و گفت: تو به خانه برگرد و اگر مادرت از من سوال کرد بگو که امشب به خانه نمی آیم، البته برای مادرت چیز عجیبی نیست که من شبی بیرون از خانه و بر سر مزرعه باشم. دخترک چشمی گفت و به سمت شهر حرکت کرد و حضرت لوط داخل آلاچیق شد و سفره را گستراند. ملائکه به امر خداوند از غذای حضرت لوط تناول کردند، آفتاب غروب کرده بود که آماده خواب شدند،اما از آنجاییکه خداوند اراده کرده بود حضرت لوط و قومش را بار دیگر امتحان کند، می بایست پای این ملائکه زیبا به شهر سدوم باز شود. در این هنگام طوفانی شدید وزیدن گرفت به طوریکه کل شاخ و برگی که سقف و دیواره های آلاچیق را پوشانده بود به اطراف پراکنده شدند و پشت سرش رعد و برقی در آسمان پدیدار شد و بارانی شدید باریدن گرفت. دیگر زمین زراعی جای امنی برای میهمانان حضرت لوط نبود. حالا لوط در مخمصه ای عجیب قرار گرفته بود، اگر میهمانان را در همین جا نگه می داشت به آنها آسیب می رسید و البته بی احترامی به مقام میهمانان میشد و اگر به خانه اش می برد، ترس از آن داشت که همسرش، مردم شهر سدوم را خبر کند و آنان که در گناه افسار گسیخته شده بودند، به هر کاری دست زنند تا به میهمانان زیبای لوط دست پیدا کنند. حضرت لوط سخت در فکر بود که یکی از ملائکه فرمود: ای مرد سخاوتمند، ما را به خانه ات ببر، در این باران شدید و تاریکی شب، مردم شهر سدوم اصلا از خانه هایشان بیرون نمی آیند که از وجود ما با خبر شوند تا بتوانند تعرضی به ما کنند. حضرت لوط که نمی خواست دست رد به سینه میهمانانش بزند، از جا بلند شد و فرمود: باشد، پس سریعتر حرکت کنید تا این باران شدید به وجودتان گزندی نرساند و با گفتن این حرف با حالت دویدن به راه افتادند و بعد از دقایقی به خانه حضرت لوط که در جوار خانه چند تن از مومنین درست ورودی شهر و کمی دورتر از خانه سدومیان بنا شده بود رسیدند. لوط درب خانه را باز کرد و به ملائکه تعارف کرد که داخل شوند و سپس در یکی از اتاق ها را که مخصوص میهمانان بود باز نمود و ملائکه می خواستند داخل شوند که همسر لوط با فانوسی در دست از اتاق بغلی سرک کشید و تا چشمش به مردان سفید پوش افتاد، انگار برق شیطنتی در چشمانش درخشیدن گرفت. لوط با عجله ملایک را داخل اتاق نمود و خودش به سمت همسرش برگشت و اتفاقا در همین لحظه باران اسمان همانطور که ناگهانی باریدن گرفته بود، به یکباره هم بند آمد و آسمان صاف صاف شد. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: حضرت لوط هراسان به سمت همسرش آمد و او را داخل اتاق برد و بالحنی متضرعانه فرمود: ای زن! مدتهاست که متوجه شده ام هم دست همجنس بازان سدومی شده ای، من این امر را می دانستم و از تو جدا نشدم و صبر کردم و امید داشتم که روزی هدایت شوی و از راه خطایی که رفته ای باز گردی و توبه نمایی که خداوند بسیار توبه پذیر است و شاید امروز همان روزی باشد که من نتیجه صبرم را باید بگیرم، تو خود خوب می دانی که راهی رفته ای راه ابلیس است درست است که گناه همجنس بازی را انجام نداده ای اما با همدستی با سدومیان گناهانی مرتکب شده ای، درست است؟! همسر لوط ابروهایش را بالا داد و گفت: برفرض که درست باشد و من خودم به راه اشتباهی که رفته ام وگناه همدستی با مردم سدوم را که انجام داده ام اعتراف کنم، اینک حرف تو چیست؟! حضرت لوط سری تکان داد و فرمود: همین که می فهمی راه شیطان را رفته ای،جای شکرش باقی ست و من الان از تو استدعا دارم، به هیچ وجه مردم شهر سدوم را از وجود این میهمانان باخبر نکنی، که خودت خوب می دانی اگر مردم خبر شوند، چه بلای عظیمی بر سر این جوانان نگون بخت می آورند، ای زن! اینها میهمان ما هستند، حرمت میهمان واجب است و از طرفی به من پناه آورده اند، مپسند که من بابت تعرض به میهمان در پیشگاه خدا باز خواست شوم، خواهش می کنم خبر این میهمانان را به کسی نده و من در عوض قول می دهم که از درگاه خداوند برای تمام گناهان گذشته تو طلب بخشش کنم و بی شک خداوند دعای نبی اش را اجابت می کند و تمام گناهان تو را می بخشد و تو مانند کودکی پاک و معصوم، پرونده ات سفید سفید خواهد بود. همسر لوط اندکی در فکر فرو رفت و سپس گفت: باشد اگر بخشش گناهان من در گرو نگهداری این راز است، من قول میدهم به کسی چیزی نگویم. حضرت لوط با خوشحالی زیادی فرمود: خدا خیرت دهد، خدا تو را در دنیا و آخرت ببخشاید و از بهشتیان قرار دهد و با زدن این حرف خواست از اتاق خارج شود و به نزد میهمانان برود تا وسایل خواب و استراحت را برایشان فراهم کند. همسر لوط که عمری خدمت ابلیس کرده بود و روحش تاریک و کبود شده بود در ظاهر به لوط قول داد و در حقیقت پی فرصتی بود تا ورود جوانانی خوش سیما و نظیف را به اطلاع دیگر سدومیان گنهکار برساند پس جلوی در اتاق ایستاد و وقتی مطمئن شد که حضرت لوط وارد اتاق میهمان شده است، پاره ای هیزم در دامن ریخت و خود را بر فراز پشت بام رساند و آتشی به پا کرد. شعله های آتش بر هوا بلند شد و این یک نوع علامت هشدار در شب، به سدومیان بود که آگاه باشید که در خانه ما مسافر و رهگذر است. همسر لوط بعد از اینکه مطمئن شد شعله های آتش را مردم دیده اند از پشت بام پایین آمد و به سرعت از خانه خارج شد تا خود را به مکانی نزدیکی خانه برساند و تمام اطلاعات را به مردم بدهد. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره_سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🌷نوسروده حاج  به‌مناسبت تقارن با سلام‌الله‌علیها دل‌های ما هر لحظه دنبال بهانه‌ست با هر بهانه سوی این خانه روانه‌ست رسم است بین ملت ایران که باید هر کس شب یلدا به نزد مادر آید ما مادری داریم بهتر از دو عالم دلدادگانش هاجر و حوا و مریم ما کیستیم؟ او مادر هفت آسمان است هستی اگر جسم است، او روح است و جان است ای از تمام مهربان‌ها مهربان‌تر بر حال زار عاشقان خویش بنگر بانوی مریم‌ها، کنیز کبریایی یلدای ما نه، لیلةالقدر خدایی ترکیب آب و آتشم، درمان و دردم گیسوی یلدا را شبی تجزیه کردم دیدم که در فرهنگ ما «یل» پهلوان است «دا» نیز آن مادر که خیلی مهربان است با این حساب ای عاشقانِ اهل معنا یلدا برای من علی بوده‌ست و زهرا آری شب یلدا، شب مادربزرگ است جشن شنیدن از لب مادربزرگ است
روزگاران همه را در شب یلدا ماندیم در تب حسرت و در تاب تمنّا ماندیم تا شنیدیم تویی منجی و خواهی آمد به مناجات نشستیم و به نجوا ماندیم بر سر جادّه، سجّاده‌ی صبر افکندیم چشم بر کعبه‌ی موعود به صحرا ماندیم با دعا بر تو همه‌روزه نمازی داریم روی بر قبله‌ی رویت به مصلّا ماندیم «رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم»* تو همانی که همه نور و حضوریّ و ظهور ما همانیم که در غیبت کبری ماندیم عجب این نیست شکیبایی‌مان را ببرد عجب این است به هجر تو شکیبا ماندیم در فراق تو دریغا! که غزل کم گفتیم وَ اگر هم که سرودیم، در آن وا ماندیم واژه‌ها در صف توصیف شما مانده و ما آه! از قافله‌ی قافیه‌ها جا ماندیم