eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍💎 پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان درحال مرگ به فرزندش: ✅منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند) ✅زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش) ✅به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش) ✅گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد،پس حکمتش را قبول کن) ✅عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه (تو این دقیقه های کم،کسی را از دست خودت ناراحت نکن) ✅انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود ✅قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش. ✅انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش. 💕💕💕
🌱 شایَـد دَرسِ عَـــلــی اَصغَر این باشَد کِه جان دادَن دَر راهِ اِمامِ زَمان سنُ سال نمیشناسَد .... 🌱 💕💕💕
⚫️ شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده‌اند 1️⃣ حضرت آدم علیه‌السلام برای قبولی توبه‌اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد 2️⃣ حضرت یعقوب علیه‌السلام به اندازه‌ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. 3️⃣ حضرت یوسف علیه‌السلام در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز. 4️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز… 5️⃣ حضرت امام سجاد علیه‌السلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیه‌السلام گریه کردند. هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد 6⃣ اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند… هر صبح و شام بر مصیبت حضرت امام حسین علیه‌السلام ... من انتظار تو را برده‌ام ز یاد با انتظارهای فراوانم از شما برشوره زار معصیتم گریہ می‌کنید جانم فدای دیده بارانے شما... ---------------- 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام من به سویت یاحسین(ع) جان سلامم برعلی ات(ع) یاحسین(ع) جان سلام من به فرزندان(ع) پاکت سلام من به یاران سپاهت سلام ارباب خوبم✋🌸
اول هر سپیده سلام امام زمانم بہ وقت صبح قیامت ... ڪہ سر ز خاڪ برآرم بہ گفتگوے تو خیزم ... بہ جستجوے تو باشم سلام آرزوی قلبم✋
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت على عليه السلام روزى گذرش از كربلا افتاد و فرمودند: اينجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهيدان است. شهيدانى كه نه شهداى گذشته و نه شهداى آينده به پاى آنها نمى‏‌رسند.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💔✺✦۞✦┄
صبحے دیگری از راه رسید ان شالله امروز پرازخیرو برڪت باشه دلتون به پاڪے صبح افڪار بلندتون سبز زندگیتون سرشار از مهربانی روزتون پراز معجزه سلام دوستان خوبم✋ صبح آدینتون مهدوی🌸
🌷حضرت موسی ع به ابلیس گفت: به من از گناهی خبر بده که هرگاه انسان مرتکب آن گردد، تو بر او مسلط گردی. ابلیس گفت: «اذا اعجبته نفسه، و استکثر عمله و صغرفی عینیه ذنبه؛ در سه مورد بر انسان مسلط می‌شوم‌: ۱. هنگامی که از خود راضی شود ۲. اعمال خود را خوب وزیادبداند ۳. هنگامی که گناهش را کوچک بداند. کافی ج ۲ ص ۳۱۴ 💕💕💕
. . یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه😓 نمیدونم چرا بغضم گرفته بود 😢 تمام بدنم میلرزید😕سرم گیج میرفت.😧 رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم😭😭 . اومدم تو اتاق و نفهمیدم دیگه چه حرفی بین بابا و سید رد و بدل شد😯بعد چند دیقه بابا اومد خونه و دیگه بیرون نرفت😕صدای پرت کردن کیفش روی میز رو میشنیدم😦خیلی سر سنگین و سرد بود...رو به مامانم کرد و گفت : خوشم باشه😠تحویل بگیر خانم...دختر بزرگ کردیم عین یه دسته گل اونوقت دادیم تحویل دانشگاه های این مملکت...نمیدونم چی یادشون میدن که تو روی باباش وایمیسه از عاشق شدنش صحبت میکنه...اونم جلوی یه پسر غریبه 😡 . توی اتاق از شدت ترس به خودم میلرزیدم😣 . مامانم گفت: حالا که چیزی نشده..چرا شلوغش میکنی...ولی اینبار دیگه قضیه رو مثل ارش و سحر نکنیا😐...پسرم تک و تنها افتاده تو کشور غربت و دیگه هیچ علاقه ای به ازدواج نداره😔 . -چیزی نشده؟! دیگه چی میخواستی بشه؟!😡 تو قضیه ارش هم مقصر شما بودی که کار به جاهای باریک داشت کشیده میشد ولی نه..اینبار دیگه قضیه رو کش نباید داد..با آبروی چندین و چندساله من داره بازی میشه😡 آدم صد تا پسر داشته باشه ولی دختر نداشته باشه 😐😐 . -نا شکری نکن آقا...حالا میخوای چیکار کنی؟!😯 میبینی که دخترت هم هم دوستش داره😕 . -اخه من نمیفهمم از چیه این پسره خوشش اومده😑چند روز دیگه زنگ بزن که بیان برای خواستگاری و این ابرو ریزی تموم بشه...پسره ی پر رو میگه اگه جوابمو ندین تا جلوی شرکتتونم میام...کم اینجا ابرومون رفت میخواد اونجا هم ابرومونو ببره... بگو بیان خواستگاری من اونجا حرفامو میزنم برای اخرین بار😡 اونجا شرط هامو میگم😐 . -از توی اتاق اینا رو شنیدم ولی نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت 😯 ولی خوب همین که اجازه داد بیان خواستگاری هم یه قدم مثبت بود😔 . -مامان زنگ زد خونه اقا سید اینا و گفت اگه باز مایلن برای اخر هفته بیان خواستگاری . توی هفته خیلی استرس داشتم 😔 همش فکر میکردم که بابام چی میخواد بگه 😢 هرچی دعا و ذکر بلد بودم تا اخر هفته خوندم که همه چی ختم بخیر بشه😢 یاد حرف سید افتادم😔 گفته بود هر وقت دلت گرفته قران رو باز کن و با خدا حرف بزن خدایا خودت میدونی حال دلم رو😢 خودت کمکم کن😔 اگه نشه چی ؟!😢 اگه بابام این بار بیشتر تحقیرشون کنه چی؟!😔 خدایا خودت کمکم کن...😢 یا فاطمه زهرا خودت گفتی که اقاسید نوه ی شماست😢 پس خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😢 قران رو برداشتم و اروم باز کردم😔 . . . نويسنده✍🏻
. . . . خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😢😢 . قرآن رو اروم باز کردم😕 سوره نور اومد😔 شروع کردم به خوندن معنیش تا رسیدم به ایه 26 سوره فک کنم جواب من همین آیه بود 😢 . لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26) . زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونه‏اند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست. . . ولی خدایا؟! من جزو زنان نا پاکم یا زنان پاک😢😢 خودت که میدونی ته دل چیزی نیست😔😔 اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستم بوده😔 . . اخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود😟..دفعه ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقا سید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم😢...بدنم داغ شده بود...😢 . خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد😯 . -خدایا خودت کمکم کن 😔 . از لای در اشپزخونه نگاه میکردمشون....بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو وپشت سرشون آقا سید و زهرا. . میدیدم بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت چند دقیقه ی اول به سکوت و گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت. از استرس داشتم میمردم 😔 سید هم سرش رو پایین انداخته بود و اروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت 😔 شاید اونم استرس داشت😢 همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست: خب آقای تهرانی...امر کرده بودید خدمت برسیم...ما سرا پا گوشیم . -بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم... . مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت ریحانه جان...بیا دخترم . پاهام سست شده بود انگار..چادرمو سرم کردم و اروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام اروم یه گوشه ای نشستم...😔 . مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت بشین...برای پذیرایی وقت هست... -خب...اقای علوی...من نه قصد ازار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت... من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست😡 . میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن...اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن منم مشکلی ندارم... ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم.. من با ازدواج اینها مشکلی ندارم... فقط... . حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن..چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون. اقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت😔 . دخترم قدمش روی چشم ما و هروقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم . و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه . حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین😐 . بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢😢 یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد😢😢 . . ان شا الله دو قسمت دیگه تموم میشه و همه راحت میشین😐
🍃🏴 زبانحال 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- آتش برای صحنۂ محشر گرفتند صد فتنه بعد از دفنِ پیغمبر(ص) گرفتند حقّ خلافت را، فدک را، غصب کردند آن عدّه که غیر از پدر رهبر گرفتند یک شب همین ها هیزم آوردند و با خشم در پشتِ «در» تصمیم ِ شعله ور گرفتند با یک لگد پرپر شد و از شاخه افتاد شش ماهه را با کینۂ خیبر گرفتند در کنج خانه گریه میکردیم و آن ها از ما شبانه حضرتِ مادر گرفتند آنها پدر را زجر میدادند و حتی هر شب برا صبّ او منبر گرفتند تا عاقبت شمشیر در مسجد کشیدند با کشتنش صد دِرهم ِ دیگر گرفتند زخم ِ سرش کاری شد و در یک سحرگاه از ما پدر را با غمی بدتر گرفتند بغض یتیمی را به رویِ شانۂ هم- می ریختیم و فتنه را از سر گرفتند عشقم حسینم(ع)! خوب میدانی از آنها خیری ندیدیم و سراغ از شَر گرفتند ما خوب میدانیم که جانِ حسن(ع) را در کوچه! بینِ شعله؛ پشتِ «در» گرفتند من ماندم و تو! کربلا و داغِ هجران... دیدم تو را هم نیزه ها بر «سر» گرفتند من روی تل روضه گرفتم؛ تا که آن ها با هلهله پیراهن از پیکر گرفتند دیدند جان داری هنوز و شمر(لع) آمد ای وای! آخر حاجت از خنجر گرفتند من: «وا عَلیّا» گفتم و مادر: «بُنیَّ» جان دادی و روزِ خوش از خواهر گرفتند دیدی عزیزم؟! عشقِ مان آخر نظر خورد دیدی تو را از زینبت(س) آخر گرفتند!
۱۰ ای گل پرپر ز کین،آمدم ای شاه دین ای برادر کن نظر،حال زینب را ببین نور قلب و دیدگانم یا حسین من اسیر کوفیانم یا حسین ای برادر یا حسین۲ ای عزیز فاطمه،نور امید همه بین این نامردمان،گویمت بی واهمه اهل تزویر و ریایند کوفیان بی وفایند بی حیایند کوفیان ای برادر یا حسین۲ کوفیان در بین راه،چنگ و آهنگ می زدند بر اسیران از ستم،دم به دم سنگ می زدند کار من گردیده سوز و اشک و آه از روی محمل کنم بر تو نگاه ای برادر یا حسین۲ ای گل یاس سپید،زینبت از ره رسید بین این نامردها،رأس تو بر نیزه دید زد شرر خون جبینت بر دلم سر زدم از سوز دل بر محملم ای برادر یا حسین۲
🔅سبک زمینه کربلا تا شام🔅 بند اول منزل به منزل خسته در اسارت... ديدم به هر جايى فقط جسارت... يك الامان از كوفيان بد نام... صد الامان از بى حيايى شام... ديگر ندارم ياورى... از من نمانده پيكرى... من باغبان باغى از ... ياسم كه شد نيلوفرى... "از كوفه و شام الامان" بند دوم من شاهد بزم شراب شامم... بى حرمتى كردند و بر امامم... من شاهد لبها و ضرب چوبم... سر را به محمل بى امان بكوبم... دشمن به دشنام آمده... سنگ لب بام آمده... آذين شده شهر يزيد... رأس تو در شام آمده... "از كوفه و شام الامان" بند سوم ديگر از اين غم ها شدم زمين گير... شهرى مرا اين گونه كرده تكفير... سويى ندارد ديده ى كبودم... خونين جگر از كوچه ى يهودم... مى زد عدو يار تو را... دلدار و غم خوار تو را... با سنگ طعنه زد ز كين... رأس علمدار تو را... "از كوفه و شام الامان"
☘️🌸☘️🌸☘️🌸 ⚜ ذکر صالحین ⚜ 🔴کاغذهای برات از آتش برای اموات! ✅آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. 🔆در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می‌کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! 💠جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می‌گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می‌آید؛ 🌀این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است. ❇️پرسیدم: چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ ♦️ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، می‌گذارم. 🔰 پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن می‌کند. 🔷 صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. 🔶 پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. ♻️پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. ☘ پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ ❄️گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... 💥صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است.
💢نامه جانکاه خطاب به یارهمیشگی خود شهید پورجعفری: قول می‌دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم،بدون تو وارد بهشت نشوم بسم الله الرحمن الرحیم عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود،اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند،در هواپیما، ماشین و . . بارها نگاه کردم،جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشته‌ام. حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود. ♦️حسین عزیز!خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند. ♦️حسین!بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی،حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم. ♦️حسین جان!شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر. ♦️حسین!پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی. حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی. ♦️حسین عزیز!فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم میشود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی. اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، کآنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند،خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم. ♦️حسین عزیزم!سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است. ♦️حسین جان!عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد. ♦️حسین عزیز!اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. ♦️برادر خوبم!اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است. دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد،عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت بدان. ♦️حسین!می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن،نه ترس از از مقام و مکان. تو می دانی!چون پاره ای از وجودم بودی،ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن. انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم،دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سی ساله ام. خداحافظ،برادرت قاسم سلیمانی ۱۰ / ۸ /۱۳۹۵ سفر حلب
✨﷽✨ ⚜ حکایت‌های پندآموز⚜ ✨گره های زندگی✨ ✍پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می‌گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس‌اش ریخت و پیرمرد گوشه‌های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می‌گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می‌گفت و برای گشایش آنها فرج می‌طلبید و تکرار می‌کرد: «ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای.» پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می‌کرد و می‌رفت، یکباره یک گره از گره‌های دامنش گشوده شد و گندم‌ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت: «من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود» 👈🏽پیرمرد نشست تا گندم‌های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه‌های گندم روی همیانی از زر💰 ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. 📜نتيجه گيري مولانای بزرگ از بيان اين حكايت: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفـــتاح راه 📚 حکایت‌های معنوی
✨﷽✨ 🏴حضور حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها در مجالس روضه ✍روایت شده است كه فُضَیل مجلسی را در ماتم امام حسین علیه السلام بر پا كرد و امام صادق علیه السلام را از موضوع خبردار نكرد، هنگامی كه روز بعد به محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شد آن حضرت به او فرمود: ای فضیل دیشب كجا بودی؟ عرض كرد: آقای من كاری مرا (از رسیدن به محضر شما) به تعویق انداخت. حضرت فرمود: ای فضیل از من مخفی نكن،‌ آیا در منزل خودت مجلس ماتمی در عزاداری بر مصیبت جدم امام حسین (علیه السلام) بر پا نكرده بودی؟ عرض كرد: بلی آقای من. حضرت فرمود: من نیز در آن مجلس حاضر بودم. فضیل عرض كرد: پس چرا من شما را زیارت نكردم؟ در كجا نشسته بودید؟ حضرت فرمود: آیا هنگامی كه خواستی از اتاق بیرون بروی پای تو به لباس سفیدی برخورد نكرد؟ عرض كرد: بلی آقای من. حضرت فرمود: من آنجا نشسته بودم. فضیل عرض كرد: آقای من چرا جلوی درب خانه نشسته بودید و چرا به صدر مجلس تشریف نبردید؟ امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: جده من حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) در صدر مجلس نشسته بود و لذا من برای بزرگداشت و اجلال ایشان در صدر مجلس ننشستم! 📓ثمرات الأعواد ج ١ ص ٣١
حرف حرم که پیش میاد - @Maddahionlin.mp3
5.71M
🔳 احساسی 🌴حرف حرم که پیش میاد 🌴دلم می ریزه یا حسین 🎤
نداره سامونی دلی که پر آهه - @Maddahionlin.mp3
3.67M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃نداره سامونی دلی که پر آهه 🍃همیشه خیسه اون چشمی که به راهه 🎤 🌷
ساحل چشمامو از بچگی دریا کردم - @Maddahionlin.mp3
2.44M
🔳 احساسی 🌴ساحل چشمامو از بچگی دریا کردم 🌴خودمو با گریه تو قلب حسین جا کردم 🎤
دلدار من ای یار من - @Maddahionlin.mp3
3.32M
🔳 احساسی 🌴دلدار من ای یار من 🌴تحت لوای این پرچم حسین 🎤
حس فوق العاده ام - @Maddahionlin.mp3
1.55M
🔳 احساسی 🌴حس فوق العادم 🌴با تو بیمه شدن همه ی خانوادم 🎤
4_5942652231193986751.mp3
528.4K
🌟سبک : سه غم اومد به جونُم سرم خاک کف پای حسینه دلم مجنون صحرای حسینه بود ورونده ام چون برگ گُل پاک در این پرونده امضای حسینه 🌟حسین جانم حسین،جانم حسین جانم،جانم حسین جان بهشت ارزانی خوبان عالم بهشت من تماشای حسینه به وقت مرگ چشمم را نبندید که چشم من به سیمای حسینه 🌟حسین جانم حسین،جانم حسین جانم،جانم حسین جان در این عالم تمنایی ندارم تمنایم تمنای حسینه چراغ از بهر قبر من نیارید چراغم روی زیبای حسینه 🌟حسین جانم حسین،جانم حسین جانم،جانم حسین جان خوش آن صورت که در فردای محشر بر آن نقش کف پای حسینه نترسانیدم از روز قیامت قیامت قد و بالای حسینه دلی جای خدا باشد که آن دل پر از نور تجلای حسینه به بازار عمل فردای محشر همه هستم تولای حسینه 🌟حسین جانم حسین،جانم حسین جانم،جانم حسین جان