eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
19.9هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷باچه بیانی توبه کنیم؟ 🌷۱. حضرت آدم ع گفت: ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفرلنا وترحمنا لنکونن من الخاسرین...۲۳ اعراف 🌷۲. حضرت موسی ع گفت: رب آنی ظلمت نفسی فاغفرلی...۱۶ قصص 🌷۳.حضرت یونس ع گفت: لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین..۸۷انبیاء 🌷۴.حضرت ابراهیم ع گفت: 🌷رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ (٤١)ابراهیم 🌷۵.حضرت نوح ع گفت: 🌷رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِينَ.۲۸نوح 🌷خدافرمودبگو: رب اغفروارحم وانت خیرالراحمین.۱۱۸مومنون 🍁🍂❤️🍂🍁
💐خوشبختی را نمی توان وام گرفت .. 🍀خوشبختی را نمی توان برای 💐 لحظه ای نیز به عاریت خواست .. 🍀خوشبختی را نمی توان دزدید 💐نمی توان خرید 🍀نمی توان تکدی کرد .. 💐بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، 🍀همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه 💐و شکم پرورانه نمی توان نشست ، 🍀و لقمه ای نمی توان برداشت که 💐گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند .. 🍀پرنده ی سعادت دیگران را نمی توان به 💐دام انداخت، به خانه ی خویش آورد، و 🍀در قفسی محبوس کرد - به امید باطلی 💐به خیال خامی. 🍀خوشبختی، گمان می کنم، تنها چیزی است 💐در جهان که فقط با دست های طاهر کسی 🍀که به راستی خواهان آن است ساخته 💐می شود، و از پی اندیشیدنی طاهرانه .. 🍁🍂❤️🍂🍁
سه چیز پشت ادم است. ❄️ ایمان به خدا ❄️ مردم داری ❄️ فامیل سه چیز باعث فشارقبر است 🌕 قاطع صله ارحام 🌕 عدم پرهیزاز ادرار 🌕 تارک الصلوه سه چیز دین را تشکیل می دهد. ☄ حق شناس و حق گوی ☄ حکم به عدالت ☄ وفای به عهد سه چیز نور چشم را زیاد می کند. 🌿 خواندن قرآن 🌿 نگاه به والدین و مومن 🌿 نگاه به سبزه سه چیز از دشمن بدترند. ✨ نفس ✨ جاسوس ✨ منافق سه چیز حاکمان را متزلزل می کند. ⛔️ بی عدالتی ⛔️ بی توجهی به فقرا ⛔️ اشرافگری سه چیز در اخرت انسان را نجات میدهد. ✅ شفیعان ✅ اعمال صالح ✅ دعای والدین سه چیز باعث سقوط انسان است. 🔴 تکبر 🔴 دشمنی بامردم 🔴 ثروت حرام 🍁🍂❤️🍂🍁
🔴 یاد خداوند متعال 🔸يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگش رو انجام بده. می‌دونى آرزوش چيه؟ فقط يک بار ديگه خودش بتونه راه بره و كارهاش رو انجام بده ... 🔹يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نمی‌بينه، خورشيد رو نمی‌بينه، صبح رو نمی‌بينه. می‌دونى آرزوش چيه؟ فقط يک بار فقط يک روز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه ... 🔸يه بيمار سرطانى دلش می‌خواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن‌هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه ... 🔹يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه... 🔹يه بيمار تنفسى دلش می‌خواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه... 🔹يه معتاد در عذاب، آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره ... 🔸الان مشكلت چيه دوست من؟ دستت رو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن: ▫️شکر نعمت، نعمتت افزون کند ▪️کفر نعمت، از کفت بیرون کند 💪 با تمام وجودت از نعمت‌هایی كه خدا بهت داده استفاده كن. تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، نا شكرى نكن. آسونا رو خودت حل كن سختاشم خدا 🔷ﺧﺪﺍﯾﺎ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ! 🔶 ﮐﻪ: 🔸ﺩﺍﺩﻩ‌اﺕ ﻧﻌﻤﺖ! 🔸ﻧﺪﺍﺩﻩﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ! 🔸ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ! 🍁🍂❤️🍂🍁
3 🔸 کیا رو باید بیارن به عنوانِ آدمِ موفق؟ 🔰 باید یه آقای دکتر یا مهندس یا معلم یا.... بیارن 👨🎓👨💻 و بعد اون بگه این همه افتخارات و درجات و خوبی ها برای من ننگ هست 👈 " اگه قراره فدای خدا نشه" اگه خدا از من نپذیره...😓 🌷👆چنین افرادی باید بیان الگوی مردم و به خصوص جوانان بشن💎 🌺✔️✔️ 🔴 متاسفانه در جامعه ما "برخی جریان های سیاسی" دارن این رو بین مردم جا میندازن که : "یه سیاستمدارِ موفق کسی هست که صرفاً نون و آب بهتری برای دنیای مردم فراهم کنه"....❌ 🔺🔻🔺
رمان به قلم⇦⇦❣ ❣ قسمت سی و یکم: دوم: طبقه ی چهارم که رسیدیم... روکردم به علی و گفتم: -علی!!!!!! اینجا!!!!تو اینجارو ازکجا بلدی؟؟؟چرا منو آوردی اینجا؟؟؟؟ علی_نگو که امروزم یادت رفته تولدتو!!!! دستمو گذاشتم جلوی دهنم چشمامو گرد کردم واقعا شوکه شده بودم... من_وااای باورم نمیشه چطور اخه ممکنه!!! -زهرا!!!؟؟؟؟میتونم بپرسم چرا...نه آخه چرا روزی که به دنیا اومدیو یاد نمیگیری؟؟؟!!! دوتایی زدیم زیر خنده... من_اخه مگه حواس میذارن برای آدم پارسال که غم رفتنت بود امسالم خوشحالی اومدنت... علی خندید و گفت: -ای وای پس من باعث میشم یادت بره کی به دنیا اومدی!!! خندیدم چشمامو بستم و گفتم: -آخه این چه کاریه!!!! بعد سریع چشمامو باز کردم به علی نگاه کردم و گفتم: -ببینم اصلا تو اینجارو از کجا بلدی از کجا فهمیدی پارسالم یادم رفته بود؟؟؟؟ -دیگه بماااااند!!!! دستمو گرفت و رفتیم جلو تر طرف یه میز مثل دفعه ی پیش یه کیک روی میز از قبل آماده بود... داشتم از خوشحالی میمردم نشستم روی صندلی و با کلی خنده و شوخی قرار شد کیکو فوت کنم... علی_وایسا وایسا آرزو کن بعد فوت کن... چشمامو بستم و آرزو کردم... +خدایا...حالا که به هم رسیدیم...آرزو می کنم که همیشه باهم باشیم... علی_خب خانمی بسه کیکو ببر... خندیدم و کیکو بریدم خلاصه بعد از کلی خنده نوبت کادو رسید... علی_خب؟؟؟حالاااا اصل تولد... -اصل تولد؟؟؟ یهو یه جعبه از جیبش آورد بیرون و رو به من گفت: -کادو!! -علی!!!این چه کاریه... جعبه رو داد دستم و گفت: -بازش کن... -علی آخه این چه کاریه... بازش کردم یه گردبند خیلی قشنگ که روش با نگین کلی کار شده بود! -واااای علی این خیلی قشنگه آخه این چه کاریه چرا خودتو به زحمت انداختی!! -قابلتو نداره خانمم... یه روز قشنگ و یه خوش گذرونی عالی بعد از مدتی راهی شدیم برگردیم خونه تقریبا شب شده بود و بارون می بارید... خیلی خسته شده بودم وحسابی سیر بودم...هم کیک خوردیم هم غذا هم کلی هله هوله... برگشتنی بیشتر بینمون سکوت بود چون هردو خسته بودیم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمــــــــــان به قلم⇦⇦ ❣ ❣ قسمتـ ســــــــــی و دوم: اول: صبح حدود ساعت شش از خواب پا شدم گوشیم رو برداشتم یک تماس بی پاسخ باز هم شماره ی ناشناس بود... +باید خطمو عوض کنم! دستو صورتمو شستم مامان خواب بود باباهم رفته بود سرکار...ظرف داخل آشپز خونه نشون میداد که تازه از خونه رفته بیرون... صبحانه آماده کردم و بعد از میل کردن سریع آماده شدم و بدون اینکه مامان رو از خواب بلند کنم از خونه رفتم بیرون... علی هم این موقع ها تقریبا میره سرکار پس بیداره... گوشیمو از جیبم آوردم بیرون و شماره ی علی رو گرفتم: بوق اول بوق دوم بوق سوم... علی_سلام خانم سحر خیز. من_سلام عزیزم خوبی؟ -ممنونم. -سرکار نرفتی؟ -تو راهم دارم میرم...داری میری دانشگاه؟؟ -آره تازه از خونه اومدم بیرون. -مواظب خودت باش. -چشم فعلا کاری نداری؟ -نه برو خدا پشت و پناهت. -خداحافظ. گوشیو قطع کردم و رفتم توی ایستگاه حدود ده دقیقه بعد اتوبوس اومد... چهار پنج روزی هست که هانیه رو ندیدم ولی امروز مطمئنم که میبینمش... امیدوارم که به خیر بگذره... چیزی نگذشت که رسیدم جلوی دانشگاه... کیفمو محکم گرفتم دستم چادرمو کشیدم جلو تر و سریع رفتم داخل... داخل سالن که رسیدم زنگ زدم به نیلوفر تا ببینم که رسیده دانشگاه یانه که خداروشکر رسیده بود... قدم هامو می شمردم تا رسیدم جلوی کلاس نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل... لبخندی زدم و به بچه ها سلام کردم محدثه...نیلوفر...سپیده...اما هانیه کنارشون نبود... سرمو بلند کردم و دور تا دور کلاس رو نگاه کردم دیدم یه گوشه ی کلاس هانیه نشسته و سرش به کار خودشه... جوری که انگار حواس خودشو پرت کرده بود که مثلا متوجه اومدن من نشده... نیلوفر نگاهی به من کرد و گفت: -چیزی شده؟ -نه. -هانیه!!! -نه بیخیال نیلو...امیدوارم مشکلی پیش نیاد... بعد از دقایقی استاد اومد سرکلاس... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمان به قلم⇦⇦❣ ❣ قسمت سی و یکم: سوم: سکوتو شکستم و گفتم: -علی؟؟؟ -جانم؟؟؟ -میدونی پارسال روز تولدم وقتی کیکو میخواستم فوت کنم چه آرزویی کردم؟؟ -چه آرزویی؟؟؟ -آرزو کردم که مال هم باشیم... -چه آرزوی قشنگی... -میدونی امروز چه آرزویی کردم؟؟ -چه آرزویی؟؟ -آرزو کردم که مال هم بمونیم... علی یکم نگاهم کرد و بعد لبخندی زد ولی از حالت چهره ی من نگران شد... علی_مشکلی پیش اومده؟؟؟ -اون روز که جواب تلفن هانیه رو نمیدادم زنگ زد خونمون بعد از اینکه بهش گفتم دور منو خط بکش با لحن تنفر انگیزی گفت من روتو خط میکشم... یک دفعه ماشین ترمز زد!!! من_چی شد!!!؟؟ علی رفت یه گوشه پارک کرد و بعد سرشو گذاشت روی فرمون... من_علی جان چی شد؟؟ تکیه داد به صندلی و منو نگاه کرد دستمو گرفت و گفت: -هیچ مشکلی پیش نمیاد ذهنتو درگیر نکن... تکیه دادم به صندلی و گفتم: -امیدوارم... نگاهم کرد... علی_زهرا؟؟؟ -بله؟؟؟ -هرمشکلی پیش اومد...اینو بدون که من تا ابد دوست دارم... نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -قلبم داره از شدت ترس میترکه...هانیه چند وقته پیداش نیست من میترسم... دستمو گرفت و گفت: -توکل به خدا... بعد هم راه افتادیم به طرف خونه... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✅ راهکارهایی برای رسیدن به موفقیت : 👌بزرگ فکر کنید ⬅️ میکل_آنژ می گوید:” خطری که بسیاری از ما را تهدید می کند تعیین اهداف بلند و نرسیدن به آن ها نیست بلکه اغلب ما اهداف کوچکی انتخاب می کنیم و به همان می رسیم.” ⬅️ وقتی در ذهن افکار بزرگ داشته باشیم و هر روز روی این افکار تمرکز کنیم مسیر رسیدن به افکار و اهدافمان قدم به قدم در مسیر زندگی ما نمایان خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دفاع از نظام کنید نه دفاع از رهبری اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ پ.ن این رهبرو چجور میشه دوست نداشت😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت ... برای پیروز شدن ... دنبال باران و بابونه نباش! گاهی ... درانتهای خارهای یک کاکتوس ، به غنچه ای میرسی ، که زندگیت را روشن میکند.!
عشاق الحسین محب الحسین_۲۰۲۲_۱۲_۰۶_۱۲_۳۱_۵۲_۱۸۹.mp3
5.91M
"ناحله الجسم" یعنی ..... حاج‌عبدالرضا هلالی و حامدزمانی فارسی و ترکی و تسلیت باد 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بابک زنجانی رو هنوز اعدام نکردن ولی محسن شکاری رو 18 روزه اعدام کردن . چرا؟ بسیار عالی نشر حداکثری یک فریضه است 🌸
حضرت علی (ع) بعدازدرگذشت ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید' دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنید و به من بدهید با یک تار موی علی عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه کردند و فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم ،آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروش نشویم!
‏آن‌قدر شهید بود که شهادت عاشقش شد ... سلام صبح و عاقبتمون مثال شهدا🌷
السلام علیک یا ابا صالح(عج) جمالت را کجا باید زیارت نماییم ای گل زیبای نرگس که ما در کوچه های ظلمت شب فقط در انتظار آفتابیم 🌴#لوَلیِڪْ🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلیس آمریکا اینقدر با شهروندانش راحته که تو کوچه و خیابون کشتی کَج میگیره👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه دستور عالی و خوشگل ژله ویترینی طرح گل اومدم😇 بریم برای آموزشش👇🏾 اول یه ژله کیوی را با آب جوش حل کرده و بن ماری میکنیم چند قطره رنگ سبز داخلش میریزیم که خوش رنگتر بشه بعد نصف لیوان شیر که هم دمای محیط شده بهش اضافه میکنیم و بعد داخل قالب میریزیم و میزاریم یخچال ببننده بعد یک بسته ژله آلوئه ورا را با یک لیوان آب جوش حل میکنیم بن ماری میکنیم و با یک لیوان آب سرد مخلوط میکنیم وقتی هم دمای محیط شد گل رولی که قبلا آماده کردیم داخل لیوان ژله که آماده شده قرار میدیم و یک ملاقه ژله آلوئه ورا میریزیم روی گل رولی و میزاریم یخچال تا ببنده بعد کمی بست کاملا با ژله الوئه ورا روش رو پر میکنیم و میزاریم یخچال کاملا ببنده👌 ┄• 🔮    💡           🎀 °〰🌮〰🍲〰🥧〰🍝〰🍾〰°
💠میرزا اسماعیل دولابی رحمةالله 🔸اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری ، به تو بگوید نگران نباش وغصّه‌ی بدهی هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم؛ ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می بخشد و راحت می شوی! 🔸خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: ألَیسَ اللهُ بِِکافٍ عَبدَهُ، آیا خداوند برای کفایت امور بنده اش بس نیست؟ یعنی ای بنده ی من ، بـرای همه ی کسری و کمبودهای دنیوی و اخروی ات من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می کند و به او آرامش می بخشد؟! لذاست که فرمود: ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ، دلها با یاد خدا آرامش می یابد. 📚 مصباح الهدی، ص۱۷۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این عملکرد مذهبیاست که همه رو بی‌اعتقاد کرده! ـ از دین زده کرده! اگه مذهبیا اینن، من می‌خوام بی‌دین باشم❗️ 🎙استاد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «نتیجه کار برای خدا» 👤 استاد ♥️ با امام زمانت رفیق شو اونوقت می‌بینی خدا چندبرابرشو بهت برمی‌گردونه... «اللهم عجل لولیک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤖 جوجه ها رو با این روش خانگی مزه دار کنی همه از عطر جوجه کباب هات سیر نمیشن❌️😍😍😍 مرغ تیکه شده پیاز درشت خلالی زعفرون دم کرده آبلیموی تازه فلفل سیاه فلفل دلمه ی رنگی روعن مایع سس کچاپ سس فرانسوی سیر رنده شده و نمک.... توصیحات کامل توی فیلم هست 😍😍 براے دوستـ😍ـات فـوروارد ڪن😋و لایک یادت نره❤️ °〰🌮〰🍲〰🥧〰🍝〰🍾〰°
✨﷽✨ ✍دو غلام در رکاب سلطان برای شکار به دامن صحرا رفتند. سلطان چون شکار کرد تیر و کمان به غلام داد تا آنان هم شکاری کنند. یکی از غلام‌ها وقتی تیر و کمان به دست گرفت، به ناگاه بالای درخت متوجه شد کلاغی که در لانه خود نیست جوجه‌اش در لبه لانه آویزان شده و صدایش بلند است. غلام تیر و کمان بر زمین نهاد و بالای درخت رفت و جوجه کلاغ را در لانه‌اش نهاد. آن غلام دیگر به او می‌گفت: فرصت شکار از دست مده که شاه اکنون آهنگ رفتن کند. غلام چون از درخت پایین آمد، سلطان فرمان رفتن داد و غلام را فرصت شکار نشد. در راه غلام دیگر که آهویی شکار کرده بود به غلام نخست گفت: فرصت شکار، حیف از دست دادی!!! غلام گفت: من به حال تو افسوس می‌خورم که فرصت شکار از دست دادی و کار خیری را فرصت سوزاندی، شکار آهو همیشه هست، ولی شکار جوجه کلاغی که نیاز به کمک دارد و احسان است، شاید همیشه نباشد. 🍂🍁❤️🍁🍂