eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام حضرت ماه ✋❤️ سلام امام زمانم✋🌸 میان تمام دلتنگی‌ها، در انبوه سرد و کشنده‌ے ناامیدےها، در هجوم تلخ دردها و اشک‌ها ... من هر روز آستان دلم را به هواے آمدنت، آب و جارو می‌کنم ... مرغان امید را پَر می‌دهم ... در گوش شمعدانی‌ها عشق زمزمه می‌کنم و روے طاقچه‌ے قلبم یک دسته نرگس انتظار می‌نشانم ... می خواهم وقتی بازآمدے، دلم مهیا باشد ... آخر آمدنت نزدیک است ... خیلی نزدیک ... 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷 بہ‌رسم‌ ادب‌ همیشگـے یہ سلام‌ بدیم‌ خدمت‌ مولامون :)💞🖐🏻 السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان :)
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ 📚داستان کوتاه 🔆قضاوتى عجيب در ميان بنى اسرائيل امام باقر (علیه السلام ) فرمود: در ميان بنى اسرائيل ثروتمندى عاقل زندگى مى كرد، او دو همسر داشت ، يكى از آنها پاكدامن بود، و از او داراى يك پسر شد و اين پسر شباهت به پدر داشت . ولى همسر ديگرش ، پاكدامن نبود و دو پسر داشت ، هنگامى كه پدر در بستر مرگ قرار گرفت به پسرانش چنين وصيت كرد: ثروت من مال يكى از شما است . وقتى كه او از دنيا رفت ، سه پسر او در تصاحب مال پدر، اختلاف كردند، پسر بزرگ گفت : آن يك نفر، من هستم . پسر ميانه گفت : او من هستم . پسر كوچك گفت : او من هستم . اين سه نفر نزاع خود را نزد قاضى بردند، قاضى گفت : من درباره شما نمى توانم قضاوت كنم ، شما را راهنمائى مى كنم برويد نزد سه برادر از دودمان بنى غنام ، از آنها بخواهيد تا نزاع شما را حل كنند. آنها نخست نزد يكى از آن سه برادر (از بنى غنام ) رفتند ديدند پير فرتوت است و سؤ ال خود را مطرح كردند، او گفت : نزد برادرم كه از نظر سنّ از من بزرگتر است برويد، آنها نزد او رفتند ديدند كه او پيرمرد است ولى فرتوت و افتاده نيست ، و سؤ ال خود را بازگو كردند، او گفت : برويد نزد فلان برادرم كه سنّ او از من بيشتر است ، آنها نزد برادر سوم آمدند ولى چهره او را جوانتر از دو برادر اول يافتند. نخست از برادر سوّم در مورد حال خود آن سه برادر بنى غنام پرسيدند كه چرا تو كه سنّت از همه بيشتر است ، جوانتر از دو برادر ديگر به نظر مى رسى ، ولى آنكه سنّش از همه كوچكتر است ، پيرتر به نظر مى رسد. او در پاسخ گفت : آنر برادرم را كه نخست ديديد، از ما كوچكتر است ولى زن بداخلاقى دارد، و او با زن سازش مى كند و صبر و تحمل مى نمايد از ترس آنكه به بلاى ديگرى كه قابل تحمل نيست گرفتار نگردد، از اين رو پير و شكسته شده است . اما برادر دوّم كه نزدش رفتيد از من كوچكتر است ولى همسرى دارد كه گاهى او را شاد مى كند و گاهى او را ناراحت مى كند، از اين رو در اين ميان مانده است و به نظر شما برادر وسطى جلوه مى كند، ولى من داراى همسر نيكى هستم كه هميشه مرا شاد مى كند از اين رو جوانتر از برادرانم به نظر مى رسم . اما راه حل در مورد وصيت پدرتان اين است كه : كنار قبر او برويد و قبرش را بشكافيد و استخوانهايش را بيرون آوريد و بسوزانيد و سپس نزد قاضى برويد تا قضاوت كند. آن سه برادر از نزد او بيرون آمدند، دو نفر از آنها (كه مادرشان پاكدامن نبود) بيل و كلنگ برداشتند و به طرف قبر پدر حركت كردند تا قبر را بشكافند... ولى پسر سوّم (كه مادرش پاكدامن بود) شمشير پدر را برداشت و كنار قبر آمد و به برادرانش گفت : من سهم خودم از اموال پدرم را به شما بخشيدم ، قبر پدرم را نشكافيد. در اين وقت آن سه برادر نزد قاضى رفته و جريان را گفتند. قاضى گفت : همين مقدار سعى شما براى قضاوت من كافى است ، اموال را به من بدهيد تا به صاحبش برسانم . سپس به برادر كوچك (كه راضى به نبش قبر پدر نشد) گفت : اموال را برگير كه صاحبش تو هستى ، اگر آن دو برادرت پسر پدرت بودند دلشان مانند تو، براى پدر مى سوخت و راضى به شكافتن قبر نمى شدند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
تو سوره تکویر اومده: "فـَلٰا‌اُقسِمُ‌بالخُنَّس" خُنَّس یعنی: همان ستاره‌ای که می‌رود امـٰا برمی‌گردد و کردار ما در آمدنش بی‌تــاثیــر نیست..!👌
❗️وَقتـۍدآری گُـنـٰاه‌میـکنۍ؛ بـه‌ایـن‌‌فَکرکُـن‌کــہ‌اگه تـو‌هَـمـون‌ حـالـت‌ِگُـنـٰاه‌کـردن مُھـلَتـت‌‌تَـمـومـ‌شه‌ و‌‌بِـری‌پیـش‌‌ِخُـدآ...روت‌‌مـیشه‌ نـگاش‌کـنۍ...؟
‏‌‌‌‌استاد پناهیان: خــدامنتظره فقط یکبار دلتــ بشکنه و آه بکشی تاهزاران گناهتو فراموش کنه.... حالا تو دلت میاد جلوچنین خدایی گناه کنی ؟
یه‌بزرگی‌بهم‌میگفت: هروقت‌خواستی‌بفهمی خداصداتومیشنوه‌یانه ببین‌وقتی‌گناه‌میکنی عذاب‌وجدان‌داری‌یانه!.. •😥💔• •
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 تا که می‌خوانم تو را، هر دیده می‌بارد تو را از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را 💚< >💚 😍✋ ◍◕◍◕◍◕◍◕◍◕◍◕ بِسْم‌ِٱللّٰه‌ِٱلرَّحْمٰن‌ِٱلرَّحیٖمِ ❴💠 اَلْـݪّٰـهُـمَّ ٱݪــرّْزُقْـنـٰا ✨فِـۍٱݪــدُنـیـٰازیٖــٰارَةٱلْـحُـسَـیْـنِ وَفِـۍٱلْـآخِـرَةِشِـفـٰاعـةٱلْـحُـسَـیْـنِ ❵ 🌴 اَݪــسَّـلٰامُ عَـلَـیْــکَ یـٰا اَبـٰاعَـبْـدِٱللّٰـهِ وَ عَـلَـۍٱلْـاَرْوٰاحِ ٱݪّــَتـیٖ حَـلَّـتْ بِـفِـنـٰائِـکَ عَـلَـیْـکَ مِـنّـیٖ سَـلٰامُ ٱللّٰـهِ اَبَـدََٱ مـٰا بَـقـیٖـتُ وَ بَـقـیَٖ ٱلْـلَّـیْـلُ وَٱݪــنَّـهـٰارُ وَ لٰا جَـعَـلَـهُ ٱللّٰـهَ آخِـرَ ٱلْـعَـهْـدِ مِـنّـیٖ لِـزیٖـٰارَتِـکُـمْ ❤️اَݪــسَّـلٰامُ عَـلَـۍٱلْـحُـسَـیْـنِ ❤️وَ عَـلـیٰ عَـلـىِّٖ بْـنِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ ❤️وَ عَـلـیٰ اَوْلٰادِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ ❤️وَ عَـلـیٰ اَصْـحـٰابِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ 🤍〘 وَ عَـلَـۍٱلْـعَـبّـٰاسِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ〙 ◍◕◍◕◍◕◍◕◍◕◍◕ 🧮 سـه مـرتبه بگوئیم ✋🏼صَـلَّـۍٱللّٰـهُ عَـلَـیْـکَ یـٰااَبـٰاعَـبْـدِٱللّٰـهِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ ✋🏼صَـلَّـۍٱللّٰـهُ عَـلَـیْـکَ یـٰااَبـٰاعَـبْـدِٱللّٰـهِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ ✋🏼صَـلَّـۍٱللّٰـهُ عَـلَـیْـکَ یـٰااَبـٰاعَـبْـدِٱللّٰـهِ ٱلْـحُـسَـیْـنِ ✅ یک بار بگوئیم: 🌴 اَݪــسَّـلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰااَبـٰاعَـبْـدِٱللّٰـهِ 🌴 اَݪــسَّـلٰامُ عَـلَـیْـکَ وَ رَحْـمَـةُٱللّٰـهِ وَ بَـرَکـٰاتُـهُۥ ❀ ⟦ اگـر چنین کنـی برایِ تـو یک زیارت نوشته می‌شود و هـر زیارت مـعـادلِ یک حـجّ و یک عُـمـره
ولی هر آدمی یه نقطه ای از زندگیش عمیقاً متوجه میشه فقط امام حسینِ(ع) که باهاش مونده :)! اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفࢪج 🌱 🕊️
وقتی با بچه‌ها بازی می‌کرد خودش هم بچه می‌شد. دیگر به سن و سال خودش و بدن پر از ترکشش توجه نمی‌کرد. یک بار که پاییز بود و برگ‌های پاییزی کل حیاط را پوشانده بودند، رفت خوابید وسط حیاط و به نوه‌ها گفت بیاین هرچی برگ روی زمین ریخته بریزین رو من. بعد از چند لحظه صدای قهقهه بازی بچه‌ها کل حیاط را برداشت 😌 دخترها برای بچه‌هایشان تفنگ آبپاش خریده بودند، حاجی که دید یاد دوران کودکی خودش افتاد که در مدرسه با رفقایش چقدر آب بازی می‌کردند آنقدر با تفنگ آبپاش به همه آب پاشید و همه را زد که همه از دستش فرار کردند کسی جرات نداشت وارد حیاط شود آنقدر جیغ زدند و التماس کردند تا حاجی کوتاه آمد. "برشی از کتاب عزیز زیبای من"
✨ مهم‌ترین اعمال ماه رجب ✨ فرصت رو از دست ندیم! این ماه ویژه، درهای رحمت خدا رو به روی ما باز کرده. با انجام این اعمال ساده، قلبمون رو به نور الهی روشن کنیم. برای یادآوری به مخاطبانتون این استوری رو منتشر کنید ❤️
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_دوم🎬: یهودا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند شد و
🎬: حال برادران یوسف بی آنکه بدانند چه در قعر این چاه با آبی که شور بود و افعی که در کمین آن بود، چه می کند از چاه دور شدند در حالیکه پیراهن یوسف را از تن او در آورده بودند و در دست داشتند. پسران یعقوب حرکت کردند و از چاه اب دور شدند، گله را هم به جلو راندند و کم کم به جای همیشگی خود باز گشتند، ابتدا گوسفندی را کشتند و لباس یوسف را که از تنش در آورده بودند، غرق خون کردند و سپس کمی با یکدیگر گفتگو کردند و به این نتیجه رسیدند که باید توبه کنند. پس دوباره گله را به راه انداختند و اینبار گله را در نزدیکی کنعان در کنار چاه آبی که آنجا قرار داشت متوقف کردند، پیراهن از تن بیرون آوردند و هر کدام با چند دلو آب، سر و تنشان را شستند و غسل توبه و پاکی از گناه کردند. زمانی که همه غسل کردند به نماز ایستادند و نمازی طولانی خواندند و پس از اتمام نماز دستانشان را رو به بالا آوردند و از خداوند بابت گناه به چاه انداختن یوسف و دروغی که قرار بود به پدرشان بگویند، استغفار کردند. لاوی نگاهی به برادرانش کرد و آهی کشید و گفت: آیا شما گمان می کنید خداوند اینچنین توبه ای را می پذیرد؟! توبه یعنی پشیمانی از انجام گناه، اگر شما واقعا پشیمان هستید و توبه تان از سر ندامت است، پس راهتان باز است، جبران خطایتان کنید، هنوز یوسف در قعر چاه است، بیرونش بیاورید و از او حلالیت طلبید. برادران حرفی نزدند و لاوی ادامه داد: آیا شما فراموش کرده اید که پدرمان نبی خداست و علم غیب دارد و می تواند بفهمد که بهانه دریده شدن یوسف به دست گرگ، دروغی بیش نیست؟! ببینید ای برادران، بدانید که نه این توبه پر از مکر قبول است و نه پدر فریب می خورد و نه با این کارها وصایت پدر به شما می رسد، پس هر چه زودتر از خواب غفلت بیدار شوید. باز هم برادران حرفی نزدند، یهودا از جا بلند شد و با اشاره به خورشیدی که در حال غروب بود گفت: در عوض اینکه به خزعبلات این دیوانه گوش می کنید ، گله را هی کنید تا زودتر به نزد پدر برویم و بعد نگاهی خشمگین به لاوی کرد و‌گفت: تو هم زیپ دهانت را بکش، اگر پدر بویی از این واقعه ببرد ما تو را مقصر می دانیم و انگشت اتهام به سوی تو خواهیم برد و بی شک جانت در خطر خواهد بود، پس زبان به کام گیر و دیگر حرفی نزن. با اشاره یهودا گله را حرکت دادند و درست وقت غروب آفتاب گله وارد آبادی شد و تعدادی از زنهای آنان که نگران شوهرانشان شده بودند به جلوی کنعان امده بودند، چون امروز گله دیروقت آمده بود. برادران در حالیکه بر سر و سینه میزدند و بلند بلند شیون می کردند وارد کنعان شدند. صدای گریه پسران یعقوب تمام اهالی کنعان را به سمت خانه نبی خدا کشید. صدا به گوش یعقوب رسید و یعقوب هراسان خود را به میانه راه رساند ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_ حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕