#قسمت_دوازدهم
#ویشکا_2
درست یک هفته بعد تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم این دو هفته به قدری سرم شلوغ بود که بیشتر کلاس ها را شرکت نکرده بودم
ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم
خانواده که تازه از مسافرت برگشته بود این موقع صبح تصمیم به بیدار شدن نداشتند
وردشاد هم با عجله در حال گرفتن قلمه نان بود
در حالی که زمزمه می کرد
وای خدایا دیر شد
به سمت او رفتم
دادشی حالا خودت جا نگذاری
این قدر عجله نکن
من امروز ماشین می برم جایی می خواهی بری
نگاهی به ساعت دیواری کردم
با صدایی که حاکی از اضطراب بود
دانشگاه
البته به لطف شما دیر می رسم
شایان از خانه خارج شد و کمی بعد من هم خانه را ترک کردم
مسیر دانشگاه تا خانه فاصله زیادی نداشت اما خوب باید دو اتوبوس سوار می شدم
تصمیم گرفتم تا جایی که امکان دارد با تاکسی خودم را برسانم
به دلیل شلوغی اول صبح خیابان چهل دقیقه طول کشید تا به دانشگاه رسیدم
وارد محوطه شدم
حیاط خلوت شده بود کلاس شده بود عده ی کمی در حال رفت و آمد بودند
که به کلاس 816 رفتم
چند تق محکم به در زدم
استاد بفرمائید
سلام ببخشید
به به خانم دهقان
تشریف نمی آوردید
ببخشید خیلی درگیر بودم
بله درگیری برای همه هست حالا چرا مشکی پوشیدید ؟!
هیچی اجازه هست بنشینم
بفرمائید
سرکلاس مدام ذهنم درگیر بود نمی توانستم تمرکز لازم را روی درس بکنم با صدای استاد به خودم آمدم
خانم دهقان شما جواب بدید
چی استاد ؟
مثل این که حواستون اصلا نیست
شما دو جلسه غیبت داشتید و الان هم سر کلاس توجه لازم و کافی ندارید
بهتر نیست مشکلاتتان را حل کنید بعد تشریف بیاورید
در حالی که سرخ شده بودم حرارت بدنم چند برابر شد
فقط یک جمله گفتم ...
اجازه دارم از کلاس بیرون بروم
بله فقط ترم بعد این درس را بردارید به دلیل دیر آمدگی و غیبت حذف شدید !
با چهره ای غم زده از کلاس خارج شدم در محوطه دانشگاه شروع به قدم زدن کردم
نویسنده :تمنا🌹🍃
#قسمت_سیزدهم
#ویشکا_2
چند باری با نگین تماس گرفتم ذهنم خسته ناامید بود به سمت نیکمت فلزی که رنگ سبز پسته ای بود رفتم بعد از نشستن روی نیمکت نگاهی به اطراف کردم نگین تماس را رد کرد
چند دقیقه بعد پیام داد ایران نیستم نمی توانم صحبت کنم
درگیری ذهنم بیشتر شد تعجبی نداشت نگین مسافرت های خارجی زیاد می رفت اما چطور تلفنم را پاسخ نمی داد
از حیاط دانشگاه خارج شدم تاکسی گرفتم تا خودم را به خانه برسانم احساس کردم ، نیاز دارم چند ساعتی تنها باشم
به راننده گفتم مسیرتان عوض کنید اما اعتنایی نکرد و گفت من طبق نقشه که از قبل ثبت شده می روم اگر مسیر دیگری بخواهید بروید باید هزینه جدایی بدهید
سکوت کردم سرم را به شیشه چسباندم نگاه به خیابان بود مردم در هیاهوی یک صبح حس قشنگ زندگی را در وجودشان تقویت می کردند
نیم ساعت بعد در خانه پیاده شدم خانه چند قدمی با خیابان فاصله داشت در خانه که رسیدم دستم را سمت کیف بردم تا کلید را بیرون بیاورم که صدایی مرا متوجه خودش کرد
چرا زود برگشتی ؟!
نگاهی به پشت سرم کردم وردشاد در حالی که اخم کرده بود به نگاه کرد
هیچی کلاسم تمام شد
این قدر زود
وارد خانه شدم پدر و مادر گرم گفتگوی صمیمی خودشان بودند مرا که دیدند
نگاه متعجبی کردند
مامان با لحنی آمیخته از خشم
ویشکا مگر کلاس نداشتی
سرم زیر انداختم و به آرامی گفتم از دانشگاه برگشتم
پدر در حالی که فنجان قهوه اش را به دهانش نزدیک می کرد
چی شده دختر بابا🥺☘️خیلی گرفته ای !؟
نتوانستم طاقت بیاورم با صدای بلندی شروع به گریه کردم مامان که که سخت نگران شده بود نزدیک آمد
آرام باش دختر چی شده ؟
با صدای بلندی همه چیز تقصیر شایان هست
پدر در حالی که فنجان قهوه اش را روی میز قرار می داد
چی ؟!😱
با هق هق تکرار کردم مقصر تمام بدبختی های من شایان هست
وردشاد لیوان آب را جلو آورد بیا کمی آب بخور بعد توضیح بده ...
چند روز پیش از کلانتری تماس گرفتند که باید به چند سوال پاسخ بدهم من هم رفتم تمام مدت بازجویی در مورد شهادت همسر دوستم بود
مامان در حالی که سرش را به سمت من می چرخاند چه ربطی به تو داره ؟
شایان مضنون به قتل هست
پدر در حالی روی مبل تکیه می داد
چطور به شایان مضنون شدند؟
شایان برعلیه جمهوری تبیلغات انجام می دهد زمانی که در فرانسه بود با منافقین خلق همکاری می کرد
آن وقت افرادی مثل همسر نرگس که پی دستیگری با مخالفان نظام هستند را شهید می کنند
وردشاد با صدای بلندی
امکان نداره
ویشکا بس کن
مزخرف نگو😱
نویسنده تمنا
#قسمت_یازدهم
#ویشکا_2
نیم ساعتی در ماشین بودم تا به خانه مریم رسیدیم شلوغی خیابان ها به قدری کلافه کننده ، ذهن خسته و درگیر مرا عصبی می کرد ؛حوصله شنیدن حرف های پگاه را نداشتم
تا این که پگاه جلوی در خانه مریم توقف کرد ،نگاهی به اطراف کردم کوچه خلوت بود این موقع از روز مشخص بود کسی در کوچه قدم نمی گذارد
به سمت درب کرم رنگ حرکت کردیم پلاک را چک کردم
دستم را به سمت آیفون بردم که صدای پگاه مرا متوجه خودش کرد
بهتر نیست دست خالی نرویم داخل آخه
الان که جایی باز نیست نگاهی به ساعت کن درست سه بعدظهر
پگاه آهی کشید چه میشه کرد ؟
حدود یک دقیقه جلوی واحد مریم توقف کردیم
مریم با گرمی ما را تحویل گرفت جلو رفتم او را در آغوش گرفتم پگاه هم با مریم دست داد
نرگس روی مبل نشسته بود ،بلند شد
با صدایی ملایم
سلام نرگس جانم با دست اشاره کردم بلند نشو عزیزم
سلام خانمی ، کلانتری چی شد ؟
مریم نگاهی به من کرد چی شده ویشکا
دستی به سرم کشیدم
راستش نمی دانم چرا قضیه این طور شده در مورد شهادت علی آقا سوالاتی داشتند
نرگس با تعجب پرسید
چرا از تو !؟
خودم هم نمی دانم
مریم چشمانش را ریز کرد در حالی که زیر چشمی به نگاه می کرد
اتفاقی افتاد که نمی خواهی ما را در جریان بگذاری
راستش .......
ناگهان پگاه وسط حرفم پرید
نرگس خانم بهتر شدید؟
نرگس با صدای مضطرب
بله پگاه جان
شما چ خبر ؟!
دانشگاه چطور پیش میره ؟!
هیچی می گذره
مریم که مشخص بود حسابی فکرش درگیر شده
به سمت آشپزخانه رفت تا خودش را با کارهای خانه مشغول کند
دو ساعتی در خانه ی مریم وقت گذراندیم اما تمام این مدت فکرم درگیر بود
چطور می توانم قضیه را برای نرگس توضیح بدهم
نویسنده :تمنا🍂🍂🍂🍃🍃
️شیخ نعیم قاسم: شهید #حاج_قاسم سلیمانی میدان های مقاومت را با یکدیگر یکپارچه کرد
دبیرکل حزب الله لبنان در سخنرانی خود به مناسبت سالگرد شهادت فرماندهان مقاومت:
اینکه موضوع #فلسطین مسئله اول مسلمانان و مردم دنیا قرار گرفت نتیجه تلاش های شهید سلیمانی بود #سرباز_وظیفه
شهید سلیمانی یک مکتب بود
🔻تقدیم دیدگاههای رهبر انقلاب درباره حضرت مسیح به پاپ
🔹سفیر ایران در واتیکان، در دیدار با پاپ فرانسیس، لوحی را مشتمل بر گزیدهای از سخنان حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای درباره حضرت مسیح(ع) باعنوان «اگر مسیح در میان ما بود»، به رهبر کاتولیکهای جهان تقدیم کرد.
🔹در این دیدار، پاپ این لوح را شامل نکات برجسته و مهمی دانست که برای پیروان دین مسیح میتواند تأثیرگذار و نقشآفرین باشد. وی همچنین درباره اوضاع منطقه در خصوص فلسطین نگرانی خود را نسبت به تعرضات رژیم صهیونیستی ابراز نمود و اظهار داشت: «من هر روز از طریق نماینده خود در فلسطین جویای اخبار و اوضاع و رویدادهای آنجا هستم.»
🔹در پایان این دیدار، پاپ فرانسیس از سفیر ایران در واتیکان خواست تا سلام گرم وی را به #رهبر_انقلاب برساند. #وعده_صادق
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ آجرک الله یا صاحب الزمان یا بن علی الهادی
『 نماهنگ؛ هوایِ سامراء...🌱•』
#ماه_رجب
روزی که مادر متوکل برای شفای فرزندش نذر امام هادی(ع) کرد
مرحوم کلینی در کتاب کافی روایتی آورده است که به بیماری سخت متوکل عباسی و توسل مادرش برای شفای او به امام هادی (ع) اشاره دارد.
امروز سوم ماه رجب و سالروز شهادت امام هادی (ع) است. ایشان همعصر ۶ نفر از خلفای عباسی بود. متوکل عباسی به علت اینکه از وجود امام در مدینه برای حکومت خویش، احساس خطر میکرد آن حضرت را به سامرا خوانده و تحت مراقبت حکومت خویش قرار داد و یکبار هم نقشه قتل ایشان را کشید ولی نافرجام ماند. سرانجام امام هادی (ع) به دستور معتز عباسی فرزند متوکل مسموم و در سوم ماه رجب سال ۲۵۴ق به شهادت رسیدند.
مرحوم کلینی در جلد اول کافی، حدیث ۴ روایت کرده است:
روزی متوكل بر اثر دُمل و زخم بزرگ و عميقى كه درآورد بيمار شد و به مرگ نزدیک شد و احدى جرأت نكرد او را جراحى كند. مادرش نذر كرد اگر او خوب شود، پول بسيارى برای امام هادی عليه السلام از ثروت خودش بفرستد.
متوکل خوب شد و وقتی مژده سلامتى او را به مادرش دادند، او ۱۰ هزار اشرفی را در کیسه گذاشت؛ مْهرِ خودش را بر آن زده و براى امام فرستاد. متوكل نیز از بيمارى خود بهبودى كامل يافت.
بعد از این ماجرا روزی بطحائى نزد متوكّل سخنچينى كرد و گفت: پول و اسلحه براى آن حضرت مىفرستند و او قصد شورش دارد. متوکل به سعيد حاجب دستور داد كه شبانه به خانه آن حضرت حمله کن و هر چه پول و اسلحه نزد او يافتى بردار و براى من بفرست.
سعيد حاجب گفت من شبانه به خانه آن حضرت رفتم. آن حضرت به من فرمود اين اتاقها در اختيار توست همه را بگَرد. من به همۀ اطاقها رفتم و بازرسى كردم و چيزى را جز يك كيسه اشرفى كه مُهرِ مادر متوكل را داشت و كيسه ديگرى هم سر به مُهر بود را نیافتم. به من فرمودند اين جانماز را هم بازرسى كن. من آن را برداشتم و يك شمشير غلاف كرده و ساده زير آن بود ، آنها را برداشته و نزد متوكل بردم.
متوکل وقتی به مُهر مادرش نگاه كرد او را خواست. مادرش نزد او آمد و يكى از خدمتكاران مخصوص به من گزارش داد كه مادرش به او گفت: در بيمارىِ تو من از بهبودت ناامید شدم و نذر كردم كه اگر سالم شدى، از پول خودم ۱۰ هزار اشرفى براى او بفرستم و آنها را فرستادم و اين هم مُهر من است كه بر كيسه است.
متوکل كيسۀ ديگر را گشود، در آن ۴۰۰ اشرفى بود، او يك كيسۀ اشرفى دیگر بر آنها افزود و به من فرمان داد كه آن را براى امام ببرم. من آنها را بردم و آن شمشير را با ۳ كيسه به امام تحویل دادم و به آن حضرت گفتم اى آقاى من، بر من سخت بود اين مأموريت دربارۀ شما. در پاسخ فرمودند ستمگران به زودى خواهند دید كه چه سرانجامى خواهند داشت.
📚منبع: کافی، شیخ کلینی
🌷مناظره امام باقر علیه السلام وعالم مسیحی
🌷عالم مسیحی نگاهی به جمعیت حاضر کرد و چون سیمای امام باقر (ع) توجه او را به خود جلب کرد، روبه امام کرد و پرسید: از ما مسیحیان هستی یا از مسلمانان؟
امام(ع) فرمود: از مسلمانان.
اسقف: از دانشمندان آنان هستی یا افراد نادان؟
امام(ع): از افراد نادان نیستم.
اسقف: اول من سؤال کنم یا شما میپرسید؟
امام: اگر مایلید شما سؤال کنید.
اسقف پرسید: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا میکنید که اهل بهشت غذا میخورند و میآشامند، اما مدفوعی ندارند؟ آیا برای این موضوع، نمونه و نظیر روشنی در این دنیا وجود دارد؟
امام فرمود بله؛ نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه میکند، اما مدفوعی ندارد. هَذَا الْجَنِینُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُ أُمُّهُ وَ لَا یَتَغَوَّط
اسقف گفت: عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
امام(ع) فرمود: من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم.
نصرانى رو به نصارا کرد و گفت: اى گروه نصارى به خدا یک مسأله از او بپرسم که در آن بماند. امام فرمود بپرس.
اسقف سؤال دیگری دربارۀ میوهها و نعمتهای بهشتی به این مضمون پرسید: به چه دلیل عقیده دارید که میوهها و نعمتهای بهشتی کم نمیشود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقی بوده کاهش پیدا نمیکنند؟ آیا نمونۀ روشنی از پدیدههای این جهان میتوان برای این موضوع پیدا کرد؟
امام (ع) فرمود بله، نمونۀ روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغی صدها چراغ روشن کنید، شعلۀ چراغ اول به جای خود باقی است و از آن به هیچ وجه کاسته نمیشود.
سؤالی دیگر میپرسم. به من خبر بده از ساعتی که نه از شب است نه از روز.
امام باقر فرمود آن همان ساعت بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است که در این ساعت گرفتاران آرامش مییابند. مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْس
نصرانى گفت: اگر نه از ساعتهاى شب است و نه از ساعتهاى روز پس از چه ساعتى است؟
امام علیه السلام فرمود: از ساعتهاى بهشت است، و در آن ساعت است که بیماران ما بهبودى یابند؛ مِنْ سَاعَاتِ الْجَنَّةِ وَ فِیهَا تُفِیقُ مَرْضَانَا
اسقف هر سؤال مشکلی به نظرش میرسید همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: «مردم! دانشمند والامقامی را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبی او از من بیشتر است، به اینجا آوردهاید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند!! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت.
(کلینی، الکافى، ج8، ص123)
🌷 ۱۰دستور اخلاقی درسوره حجرات:
🌷لاترفعوا اصواتکم
صداتون رابلندنکنید
🌷فَتَبَيَّنُوا:
اخبارفاسقین رابدون تحقیق باورنکنید
🌷فَأَصْلِحوُا
بین مومنین،اصلاح کنید
🌷وَأَقْسِطُوا:
باعدالت،نظردهیدوعدالت رااجراکنید
🌷لَا يَسْخَر:
دیگران را مسخره نکنید
🌷وَلَا تَلْمِزُوا:
به دیگران طعنه نزنید و از آنها عیب جویی نکنید.
🌷وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:
لقبهای زشت بر یکدیگر ندهید
🌷اِجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ:
از گمانهای بد دوری کنید
🌷وَلَا تَجَسَّسُوا:
سوال بی فایده نکنیدودر زندگی دیگران سرک نکشید.
🌷وَلَا يَغْتَب:
غیبت نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کسی این آیه رو بخونه هر مشکلی داره حل میشه
انتشارش با شما
#دکتر_سعید_عزیزی
#پیشنهادویژه