YEKNET.IR - zamine 1 - shahadat imam hasan 1399.07.04 - mehdi rasouli.mp3
4.01M
⏯ #زمینه احساسی
🍃چشم وا کرده شدم
🍃دست به دامان حسن
🎤 #مهدی_رسولی
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
قبل از خواب صد مرتبه ذکر الباعث به معنی زنده کننده مردگان است وکسیکه هنگام خواب این ذکر را صد مرتبه بگوید و دست به سینه اش بکشدخداوند باطنش را زنده گرداند و قلبش، رانورانی کند.
مصباح کفعمی
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
همانطور كه براى آن كسى كه از تو قرض گرفته جايز نيست كه اداء آن را به تأخير بيندازد، پس براى تو هم جايز نخواهد بود كه با اين كه مى دانى او تنگدست است از او مطالبه كنى.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_هشتم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به روایت حانیه
.........................................................
مامان_ حانیه جان. بیا این میوه ها رو بزار رو میز الان میرسن.
_ اومدم
ظرف میوه رو از مامان گرفتم و گذاشتم رو میز .
_ مامان بهتر نبود منم برم باهاشون ؟
مامان _ حالا که نرفتی. الانم میرسن دیگه.
این حجم دلهره و نگرانی برای من غیر قابل تحمل بود. فوق العاده میترسیدم از عکس العمل عمو نسبت به نماز,خوندن و حجابم.
تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد.
_ بله؟
فاطمه_ سلااااااام خانووووووم . سال نو مبارک.
_ سلام نفسسسسسم. عیدت مبااااارک. خوبی؟
فاطمه_ مرسی عزیزم توخوبی؟
_ نه
فاطمه_ چرااااااا؟
_ فاطمه میترسم. میترسم از عکس العمل عمو
فاطمه_ مگه راه غلط رو انتخاب کردی؟ مگه به راهی که زبل راهی که انتخاب کردی مطمئن نیستی؟ اون باید به ترسه که یه عمر حرفای اشتباه تحویلت داده و حالا معلوم شده واقعیت چیزی که میگه نیست.
_ اره. مطمئنم راهم درسته ولی عمو ناراحت میشه
فاطمه_ ناراحتی اون مهم یا خدا
صدای آیفون بیانگر اومدن عمو اینا بود.
_ فاطمه جان شرمنده اومدن من باید برم. خیلی ممنون که زنگ زدی عزیزم. سلام برسون
فاطمه_ دشمنت شرمنده . خدانگهدارت
عمو بهم محرم بود، پس دلیلی نداشت حجاب داشته باشم. یه شلوار پاکتی سبز با یه تیشرت مجلسی همرنگش و برای استقبال با مامان دم در ورودی ایستادیم. امروز روز اول عید نوروز بود، همون روز اومدن عمواینا. بابا و امیرعلی رفته بودن فرودگاه دنبالشون و چون خونشون رو فروخته بودن قرار بود این چند روز بیان خونه ما . از همون لحظه ورود حس خوبی نسبت به زن عموی جدیدم یعنی طناز خانوم نداشتم دقیقا همون حسی که تو مهمونی داشتم. جالبه با این که چندماهه ایران نبوده هنوزهم با مد اینجا کاملا آشنایی داره. یه تاب خیلی کوتاه مشکی یه مانتو سفید جلو باز که تا روی زانو بود و یه ساپورت مشکی و شالی که. فقط پوششی بود برای کلیپسش. آرایشش که هم که قابل بیان نبود. خیلی گرم با من روبوسی کرد و با مامان خیلی سرد ، در حد یه غریبه اما مامان با اینکه میدونستم با زن عمو عاطفه خیلی راحت تر بود حتی با این وجود که اعتقاداتشون و عقایدشون بهم نمیخورد خیلی گرم باهاش احوالپرسی کرد و بعد هم نوبت عمو بود. زن عمو بعد,از احوالپرسی با اینکه فکر کنم میدونست خانواده ما مذهبین اما شال و مانتو که چه عرض کنم بلیزش رو دراورد و داد به من که آویزون کنم و اینکارش مورد پسند هیچکدوم از ما نبود.
.
.
عمو_ ما نمیخواستیم مزاحم شما بشیم دیگه به اصرار تانیاجون اومدیم. دیگه فردا رفع زحمت میکنیم.
میدونستم عمو مشکلش مزاحمت و اینجور چیزا نیست بلکه فقط اعتقادات بابا اینا بود اصلا نمیدونم چرا ولی نماز خوندن و حجاب داشتن و کلا هر کاری که مصداق دینداری باشه اذیتش میکنه .
بابا_ داداش زحمت چیه. مراحمید . مارو قابل نمیدونید؟
عمو_ هه. نه بابا این حرفا چیه؟ میترسم خم و راست نشدن ما اذیتتون کنه.
و بعد با لبخند معنی داری به من و زن عمو نگاه کرد.
اما بابا در جوابش گفت_ هرکس عقاید خودشو داره.
عمو هم که از این خونسردی بابا جا خورده بود گفت ولی در هر صورت ما فردا میریم هتل و تانیا رو هم میبریم با خودمون. نمیدونم چرا ولی خدا خدا میکردم که بابا اجازه نده و من مجبور نشم باهاشون برم.
_ خودش میدونه.
ووووووووویییییی حالا من جواب عمو رو چی بدم. تو فکر بودم که صدای اذان بلند شد. امیرعلی با اجازه ای گفت و بلند شد و منم به دنبالش که عمو صدام کرد.
عمو _ تانیا. تو کجا؟
_ میام الان.
وضو داشتم سریع رفتم تو اتاق ، درو بستم و شروع به نماز خوندن کردم. با صدای در استرس گرفتم که نکنه عمو باشه ولی بعد گفتم حتما مامانه یا شایدم امیرعلی.
_ السلام و علیکم و رحمة الله و بركاته
وقتی سرم رو برگردونم با عمو مواجه شدم که دست به سینه دم در وایساده بود و با یه پوزخند عجیب و چهره ای که عصبانیت توش موج میزد به من زل زده بودم.
وقتی دید نمازم تموم شد. اعضای صورتشو کمی جمع کرد و بعد انگار داره مورد چیز چندش آوری صحبت میکنه گفت _ تو نماز میخونی ؟
نماز رو با یه غلظت خاصی گفت
_ من من..... راستش.......
مغزم از کار افتاده بود و نمیدونستم بايد چه جوابی بدم که براش قانع کننده باشه.
عمو_ تو چی؟ اینا محبورت کردن نه؟ سریع حاضر شو سریع .
درو باز کرد بره بیرون که سریع مغزم بهم فرمان داد _ نخیر. اینا مجبورم نکردن. خودم انتخاب کردم.
عمو_ چی؟ خودت انتخاب کردی؟ چی میگی تو؟
_ فهمیدم همه چیزایی که میگفتید غلط بوده. همه چیش. من به وجود خدا ایمان دارم به نماز ، به روزه به حجاب و هزار تا چیز دیگه.
پوزخندی زد که کفریم کرد بعد هم رفت بیرون و درو محکم بست . و بعدش هم فقط صدای فریادهای عمو میومد که خطاب به مامان وبابا
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
.
.
.
آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من.
_ مرسی
آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما_ خیلی...........
دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_نهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
بر چهــرہ پـر ز نـور مهدے صلواٺ
بر جان و دل صبور مهدے صلواٺ
تـا امـر فـرج شـود مهيـا بفـرسٺ
بهـر فـرج و ظهـور مهدے صلواٺ
شروع روزی پربرکت باعطر خوش
صلوات برمحمد و خاندان مطهرش
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ
آلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم
🍃❤️اَللّهُمَ
🍃🌹صَلَّ
🍃❤️عَلی
🍃🌹مُحَمَّدٍ
🍃❤️وَآلِ
🍃🌹 مُحَمَّد
🍃❤️وَعَجِّل
🍃🌹فَرَجَهُم
🍃❤️وَ اَهلِک
🍃🌹عَدُوَّهُم...
🍃❤️ اَللّهُــــمَّ
🍃🌹عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🍃❤️الفَـرَج
۰
❤️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و
َآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💕💕💕
✴️ سه شنبه 👈 18 آذر 1399
👈 22 ربیع الثانی 1442👈 8 دسامبر 2020
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
وفات موسی مبرقع فرزند امام جواد علیه السلام در شهر قم " 296 ه .ق " .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ خرید و فروش .
✅ تجارت و داد و ستد .
✅ و صید و شکار نیک است .
👶 زایمان مناسب و نوزادش خوش قدم و خوشبخت خواهد گردید . ان شا ء الله
🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود.
🚘 مسافرت :
مسافرت خوب و مفید و سودمند است .
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز برای امور زیر نیک است .
✳️ خرید باغ و زمین زراعی .
✳️ قولنامه و قباله نوشتن .
✳️ خرید خانه .
✳️ داد و ستد .
✳️ و اشتغال به تجارت نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث فقر و بی پولی می شود .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث قوت دل می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
#پای_درس_دل 🌱
اگه قاطیبشی؛
رفیقبشی،دوستبشی،
با امامزمان خودمونی بشی؛
بیریشه پیشهبشی،
بیخورده شیشهبشی،
پشتِ رودخونهی چهکنم چهکنمِزندگی؛
رشتهیِ دلت دستِ آقا باشه،
آقا خودش عبورت میده:)
#حاجحسینیکتا
💕💕💕
📚#حکایتی_زیبا_از_بهلول_دانا
✍بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد.او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد.پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید:تو دیگر چه کافری هستی؟بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد:چرا به من ناسزا می گویی؟به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟
پیرمرد جواب داد:تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای! بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت:اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد.
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست
و برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه است
آنانکه می فهمند عذاب می کشند
و آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند
مهم نیست که چه مدرکی دارید
مهم این است که چه درکی دارید ...
💕💕💕
♥️ #امام_علی علیهالسلام فرمودند:
🌴 لَذَّةُ الكِرامِ في الإطعامِ، و لَذَّةُ اللِّئامِ في الطَّعامِ
🍃 لذّت كريمان در اطعام دیگران است و لذّت فرومایگان در خوردن است
📖 غررالحكم، ح7638
✅ غذاهایتان را با دیگران به اشتراک بگذارید نه تصویر غذایتان را
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
✨﷽✨
✳️ حکایت
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع «خدا» رسیدند.
آرایشگر گفت:
من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید:
چرا باور نمیکنی؟
آرایشگر جواب داد:
کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.
به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود میداشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد.
نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میدهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمیخواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: میدانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت:
چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.
آرایشگر جواب داد:
نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد:
دقیقا!! نکته همین است.
✅ خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
💕💕💕
⚠️ غیبت خیلی تاریک میکند
🌷 مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🔸 دو نوع غیبت داریم که هر دو گناه است؛ یکی اینکه حواس و دلت با امامان نیست و حاضر نیستی، دیگری اینکه پشت سر مؤمنی حرف بیهودهای میزنی که او راضی نیست.
🔸 غیبت آتشی است که همه جا را به آتش میکشد. غیبت باعث دوری از همه و به خصوص از خدا میشود.
🔸غیبت خیلی تاریک میکند و راه باطل را به روی غیبت کننده باز میکند. کسی که غیبت نکند، راه امیرالمؤمنین علیه السّلام به روی او باز میشود.
🌸 حضرت ادریس علیه السّلام فرمود:
اگر کسی در بدو ورود به مجلسی بگوید بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، در آن مجلس غیبت نمیشود؛ خدا از این ذکر، ملکی میآفریند که اگر کسی بخواهد غیبت کند، او را منصرف میکند.
📖 مصباح الهدی، تألیف استاد مهدی طیب
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
4_5902238122241951704.m4a
3.74M
#پست_ویژه 👌👌👌
🔴 خاطره عجیب حجت الاسلام #امینی_خواه از یکی از بزرگان درمورد آینده دولت روحانی!!
➕ به همراه یک بشارت از آیت الله سید جواد حیدری در مورد نزدیکی #ظهور
🔊 این سخنرانی بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی ضبط شده است.
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
🏃♀
⛔️اعلام خطر نسبت به عضو شدن و معاملات در سایت بایا
👈تضییع حقوق تمامی تولید کنندگان و مصرف کنندگان
👈لو دادن و باز هم متاسفانه خطر مشخص شدن تولیدات و مصارف تقریبی ملت ایران جهت فشار بیشتر
👈بایا در اصل متعلق به یک شرکت یهودی آمریکایی انگلیسی به نام بتریش یاماهو هست و این شعبه رو توسط دولتیان و تعدادی آقازاده ها به ایران آورده شده و متاسفانه صدا سیما در مقابل پول این شرکت دم فرو بسته
👈توزیع مواد خوراکی تراریخته و موادی که باعث عقیم شدن مردان و زنان ایرانی میشود
👈بی کاری صدها هزار بلکه میلیونها راننده ، مغازه دار ،و کارگر و تولید کننده.
چرا که به محض تشخیص تولید و مصرف اقدام به واردات میکنند و تولید کننده و مصرف کننده از مدار خارج و کل سود به جیب یه نفر و یه گروه میرود و صدها ضرر و زیان برای مملکت ...
💕💕💕
#حکایت
💢دزد #اموال یا #اعتقاد!؟
روزی دزدی در #مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسهی سکهی مردی غافل را دزدید
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها #کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد
سپس کیسه را به #صاحبش باز گرداند
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه #پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که #دعا دارایی او را نگهبان است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از #انصاف است...!
💕💕💕