فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظهی به شهادت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی
⭕️ انتشار به مناسبت ۲۰ فروردین سالگرد شهادت شهید مرتضی آوینی
panahian-Clip-CheraNabayadLezatBebarim.mp3
3.39M
🔸 من لذت میخواهم!
❓ خدا این همه لذت را برای ما آفریده! چرا استفاده نکنیم؟
👤 استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا دنیا دنیا و ایران ایران است؛ حرف رهبرم فصل الخطاب است.
#سیاست_قطعی
4_6037194498717517078.mp3
3.08M
🔆 شبیه امام زمان (عج) ...
👤حجتالاسلام ماندگاری
#شعر زیبای صلوات توسل به چهارده معصوم
🌱🌾🌷🌱🌾🌷🌱🌾🌷
گـر تو خواهی که بیابی زجهان راه نجات
بر محمّد تو بگو از دل و جان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
هر چه خواهی تو طلب کن ز شُهنشاه جهان
به علی حیدر صفدر شه خوبان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
فاطمه بــاد شفیع خــواه تو اندر محشر
به قد سرو همان ماه درخشان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
یــاد کــن از جگرِ پارهٔ پُـر خون حَسن
برُخ اَنــور آن سرو خِرامان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
هــر کجـا نوش کنی آب روان یـاد نِما
بِلَبِ خُشک حسین شاه شهیدان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
گـر تـو بیمار نخواهی شوی اندر بر خلق
به علی ابن حسین عابد دانا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
علـم باقــر بــرساند به تو از دین نبی
بِهمان باقر و آن علم فراوان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
دیدی آن گوشه زندان که به موسی چه گذشت
بر سر تربت آن مظهر ایمان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
گــر نشانی به خود از مذهب جعفری داری
بهمان مذهب پاک از سر ایمان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
گــر بـه دل، هست تُرا آرزوی قبر رضا
به غریب الغربا شاه خراسان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
نــور بارد ز سـر گنبد پُــر نـور تَـقی
بِهمان گنبد پُـر نور زرافشان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
یاد بنمــا تـو از آن قامـت زیبای نَـقی
عسکری را تو بلعل لب خندان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
گر تـو هستـی به جهان مُنتظر حُجت دین
بِهمان مهدی غائب شِه خوبان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تنها شهیدی که از خانطومان برنگشت
♨️نقل قول داور برنامه میدون از شهید حاج قاسم سلیمانی درباره جنگ خانطومان
🔻بغض شرکت کننده برنامه میدون لحظه نام بردن از تنها شهیدی که از خانطومان برنگشت
#عند_ربهم_یرزقون
.
همه محوند، محو عزت ما
#غزل
#مناجات
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_زمان
همه محوند، محو عزت ما
از گل اولیاست طینت ما
کنج عزلت برای ما گنج است
وه چه سرمایه ای ست عزلت ما
نگران نیستیم از مردن
مرگ ما هست استراحت ما
ثروت ما محبت زهراست
نرسد ثروتی به ثروت ما
نامه هامان نخوانده امضا شد
باز راضی نشد به خجلت ما
گریه کردیم راهمان دادند
بی نتیجه نماند زحمت ما
هر کسی پنج روز نوبت اوست
با بزرگان گذشت نوبت ما
فرصت گریه را به ما دادند
بهترین فرصت است فرصت ما
همه جا رفت و از تو صحبت کرد
هر که بنشست پای صحبت ما
تا که در خدمت شما هستیم
دیگران میکنند خدمت ما
خواستند از دیار تو برویم
نه ، اجازه نداد غیرت ما
ما اویسیم و آمدیم ، ولی
دیدن تو نبود قسمت ما
آس و پاست شدیم و با این حال
درهمی کم نشد ز قیمت ما
شبی از خاک ما گذر کردی
مرده را زنده کرد تربت ما
حاجت دل شکسته ها گریه است
جان زینب برس به حاجت ما
روضه داریم روضه زینب
یک سری هم بیا به هیئت ما
کربلا ، شام ، هر کجا رفتی
یک سلامی بده به نیت ما
.
.
.
ما که از هجر ، بال بال زدیم
و نیامد کسی عیادت ما
#علی_اکبر_لطیفیان
"برکت مهمان"
زنی بود که مهمان دوست نداشت...!!
روزی همسر او به نزد "حضرت محمد (صل الله علیه و آله وسلم)" میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!!
حضرت محمد به مرد میگوید:
برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم...
فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود...
هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد (ص) پر از مار و عقرب است...
زن فریاد میزند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید...
حضرت محمد (ص)* می فرمایند؛
اینها "قضا و بلای" خانه شما است که من می برم...
"پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد..
💕❤️💕
#سلام_امام_زمانم:
بی تو هر جا می روم احساس غربت می کنم
راه بر جایی ندارد هر چه همت می کنم
بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما
دور مانده از خوشی با هر که صحبت می کنم
نامه اعمال من حال تو را بد می کند
جمعه ها بدجور احساس خجالت می کنم...
🤲🌷#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⛱پیرمردی که فقط 8 تار مو روی سرش داشت,به آرایشگاه رفت،آرایشگر باعصبانیت پرسید:
"موهایتان راکوتاه کنم یا بشمارم؟
پیرمرد لبخند زدوگفت"رنگشان کن"
زندگی یعنی لذت بردن ازهرآنچه داری!
💕💙💕
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_و_سوم
_بله؟
_سلام آناهیدجونم چطوری؟
_خوبم رقیب جان توخوبی؟چه خبرا؟هنوز کشتیات رو آبن؟آخه به چه امیدی؟جمع کن بار و بونتو دختر.
_استپ استپ پیاده شو باهم بریم.اونی که باید بارشو جمع کنه من نیستم جنابعالی هستی.
_یعنی چی؟
_یعنی دیگه رقیبی درکار نیست.من بردم.
_با کدوم مدرک؟
خندیدم و سرخوشانه رو تختم ولو شدم.
_با این مدرکی که صبح بابام گفت قراره بعد جمع و جور شدن کارای کارن بیان خاستگاری من.
صدای آناهید لحظاتی قطع شد.
_چیه چیشد کم آوردی؟باور نمیکنی خودت زنگ بزن از مادرجون بپرس.
_خوشبخت بشی...
بوق...بوق...بوق
صدای بوق ممتد یعنی قطع کرده بود،یعنی قبول کرده بود که من بردم،یعنی کارن مال من شده بود.
دستمو جلو دهنم گرفتم و جیغ کوتاهی کشیدم.امروز بهترین روزم بود باید خودمو میرسوندم خونه مادرجون.دلم برای کارن خیلی تنگ شده بود.
زود حاضرشدم و گفتم میرم یکم خرید کنم زود برمیگردم.
با تاکسی خودمو رسوندم خونه مادرجون.اصلا به اینم فکر نکرده بودم که ممکنه کارن خونه نباشه و رفته باشه شرکت.
زنگ رو زدم که پدرجون درو برام باز کرد.
_به گل دختربابا.خوش اومدی بیا تو.
سریع خودمو تو بغل پدرجون جا دادم وگفتم:سلام پدرجون خوبین شما؟بقیه خوبن؟
_ممنون باباجان خوبم.اتفاقا همین پیش پای تو کارن رفت خونه ببینه از اون طرف هم بره سرکار بیا تو.
_ممنون یکم خرید داشتم اومدم فقط حالتونو بپرسم.به مادرجون و عمه سلام برسونین.
_باشه عزیزم خدا به همراهت.
ازخونه بیرون رفتم و تا سرکوچه به امید دیدن کارن قدم زدم،اما نبود.خدایا پشت و پناهش باش من خیلی دوسش دارم.
امروز تو اموزشگاه برای بچه های بی سرپرست کلاس گذاشته بودن منم باید برای تدریس میرفتم.
تارسیدم دم در آموزشگاه یک پسر شیش هفت ساله پرید جلوم و مانتوم رو کشید.
_خاله جونم تروخدا منو باخودت ببر چون گفتن هنوز نرفتی مدرسه نمیتونی بیای تو.تروخدااا منو ببر بخدا قول میدم شیطونی نکنم یک جا بشینم.خاله جون تروخدا
نگاهی به قیافه معصومش کردم و دلم به رحم اومد.دستای کوچولوشو گرفتم و گفتم اسمت چیه خاله؟
_محمدعلی.
دست کشیدم رو موهای مشکیش و گفتم:بیا بریم خاله جون.
وقتی باخودم بردمش کلی ذوق زد و ازم تشکر کرد.
دوساعتی رو با بچه ها گذروندم و سعی کردم شادیم رو باهاشون قسمت کنم.کلی باهم حرف زدیم و بهشون درس هم یاددادم.محمدعلی هم از کنار من تکون نمیخورد.
موقع رفتن کلی بهونه گرفت اما به زور بردنش.
دلم خیلی گرفت و بغضم شکست.کاش میتونستم یک کاری براشون بکنم تااینهمه دل شکسته نبینمشون.خدایا خودت بهشون پناه بده.
تاوسایلامو جمع کردم و رسیدم خونه ساعت۲بعدازظهرشد.منم ازبس گشنه بودم ناهارمو همشو خوردم و بعدم رفتم تو اتاقم استراحت کنم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
شجاعت بر سه خصلت سرشته شده كه هر يك از آنها فضيلتى دارد كه ديگرى فاقد آن است: از خودگذشتگى، تن ندادن به خوارى و ذلّت و نامجويى.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_و_چهارم
"کارن"
از اتاقم بیرون اومدم و ناخودآگاه صدای مامان و مادرجون رو شنیدم و حس کنجکاویم تحریک شد.
ایستادم پشت در و گوش دادم به حرفاشون.
مامان گفت:یعنی چی مامان خودتون بریدین و دوختین؟برای چی زنگ زدین به شهروز و گفتین واسه کارن میایم خاستگاری؟چرا منو درجریان نذاشتین؟
مادرجون با عصبانیت گفت:هییسسس من با کارن حرف زدم.اون که مادر به فکری نداره لااقل مادربزرگش به فکرش باشه.
مامان بلندشد وگفت:واقعا که مامان.
اومد بیاد بیرون که مادرجون دستشو گرفت و گفت:وایستا ببینم.مگه دروغ میگم؟دست پسره رو گرفتی اومدی ایران که بدون پدر اینجوری بزرگش کنی؟نه زنی،نه شغلی،نه خونه ای.این کارشم اگه من دنبالشو نمیگرفتم که پیدا نمیکرد.چرا انقدر خودسری شیرین؟یکم به فکر بچه ات باش.اگهنمیخواستیش چرا باخودت آوردیش اینجا آواره اش کردی؟
_مگه میشه من جگرگوشمو نخوام؟
–پس جلو این وصلت رو نگیر.کسی بهتر وخانوم تر از لیدا پیدا نمیشه برای کارن.
مامان با اخم کمی این پا و اون پا کرد و بعدش گفت:من دیگه نمیدونم.توهیچ چیزم دخالت نمیکنم اما میدونم کارن مرد زن گرفتن نیست.
بعد اومد سمت در و منم از در فاصله گرفتم تا نفهمن گوش وایستادم.
مامان که منو دید سری تکون داد و بعد رفت تو اتاقش.
مادرجونم پشت سرش اومد بیرون و منو دید.
فکرکنم فهمید حرفاشون رو شنیدم چون با غم نگاهم کرد.اما برای من هیچکدوم از حرفای مامان مهم نبود.اصلا من چیزی به عنوان مادر وپدر نداشتم.صرفا اسمشون فقط توشناسنامه ام وول میخورد.
برای ازدواج با لیدا هم خودم موافقت کردم که روش فکر کنم و کارم راه بیفته چون برای خونه دار شدن مجبور بودم ازدواج کنم.نه عشقی به لیدا داشتم نه هیچی اما باید ازدواج میکردم تا بتونم مستقل شم و از مادرم جدابشم.
لیدا دخترخوبی بود.درسته زیادی سیریش بود اما حس بدی هم نسبت بهش نداشتم.
شاید اگه ازدواج کنم ازاینهمه کلافگی و سردرگمی دربیام.
رفتم تو حیاط یکم قدم بزنم که خان سالار اومد پیشم.اصلا حوصله نصیحت هاش رو نداشتم اما اهل بی احترامی هم نبودم.
_صبح لیدا اومده بود به بهونه خبر گرفتن از ما اما میدونستم اومده بود تو رو ببینه.حس میکنم دوست داره، تو نظرت چیه دربارش؟
همونطور که دستامو پشت کمرم قلاب میکردم گفتم:حس خاصی ندارم.فقط بخاطر مستقل شدنم دارم روش فکر میکنم.
خان سالار ایستاد و گفت:میخوای از اینجا بری؟بهت سخت میگذره؟
ساکت شدم و شونه بالا انداختم.
_این جواب من نیست کارن.با من مشکلی داری؟
_با قوانینتون مشکل دارم.
_کدوم قوانین؟
_اینکه تا شما از سر سفره بلندنشی،کسی نباید بلند بشه.اینکه کسی حق نداره موقع غذاخوردن حرف بزنه،اینکه شما تصمیم آخرو میگیری،اینکه...
_خیلخب بسه فهمیدم..تو دیگه تو این خونه آزادی خیالت راحت.
بعد هم رفت.با اعصاب خوردی سنگ جلو پام رو پرت کردم.واقعا اعصابم خورد بود.
آدم گاهی حرفایی میزنه و کارایی میکنه که خودش پشیمون میشه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
حجابـــ🌸ـــ
احترام به حرمت های الهــ✨ــی ست
و
چــادر - حجــ🌸ــاب بــــــرتر -
بـــ😍ـله ی بلند من است
به یکتا معـ❣ـشوق عالم
به خـ⭐️ــدای مهربانم
💕💚💕
•| #پامنبری🌱
بدترازغفلت ،ذکرغیرخداستـــ ؛
خصوصاوقتیانساندرذکرغیر
خداغرقمیشود.اگربهذکرغیر
خدامشغولیم ،ازخدادورمیشویم...
#ذکرخـــــدا
#استادپناهیان.
💕❤️💕
به شیطان گفتم:
«لعنت بر شیطان!» لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام میگیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت:«مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ
بدی در حق تو نکرده ام»
باتعجب پرسیدم:«پس چرا زمین میخورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است
که آن را رام نکرده ای.
نفس تو هنوز وحشی است؛
تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی،
برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛
فعلاً برو سواری بیاموز !
💕💛💕
#مهمانی_خدا
گويند ؛ كافرى از ابراهيم (ع) طعام خواست
ابراهيم (ع) گفت:
اگر مسلمان شوى، تو را مهمان كنم و طعام دهم . كافر رفت . خداى عزوجل وحى فرستاد كه اى ابراهيم
ما هفتاد سال است كه اين كافر را روزى مى دهيم و اگر تو يك شب، او را غذا مى دادى و از دين او نمى پرسيدى، چه مى شد
ابراهيم (ع) در پى آن كافر رفت و او را باز آورد و طعام داد .
كافر گفت: چه شد كه از حرف خود، برگشتى و پى من آمدى و برايم سفره گستردی
ابراهيم (ع) ماجرا را بازگفت .
كافر گفت:
اگر خداى تو چنين كريم و مهربان است، پس دين خود را بر من عرضه كن تا ايمان بياورم .
💕💜💕
❤️ مرحوم دولابی (ره) :
💠روزی 70 مرتبه استغفار مستحب است.
🌷یڪی ازخاصیتهایش این است
🌷ڪه قلـب انــسان راحت میشود.
🌷بزرگ میشودازهمه راضی میشوی
🌷ازخــدا،از مخلوقات خــدا
💕🧡💕
4_5920328137945647376.mp3
3.41M
✅ چهار سوال اساسی در روز قیامت
👤استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجامت درمانی
در آینه علم و روایات
✅ تاریخچه حجامت
✅ حجامت در دنیا
✅ حجامت هدیه معراج
🎥 استاد میرزائی
•┈┈┈┈✾*"🕊️❄️🌸❄️🕊️"*✾┈┈┈┈•
✅نکته جالب #نمازشب خوندن
میدونی چیه؟
نکته جالب و اسرار آمیزش اینه که از #گناه بدت میاد…
خیلی عجیبه…
خیلی !
نمیدونم کی هستی..
ولی اگه عاشق و دیوونه و روانی #گناه کردن هستی بیا سمت #نمازشب..
💯به طرز عجیبی فرداش یه حس بازدارندگی از #گناه بهت دست میده…❣
اصلا مخت هنگ میکنه.
خودتم باورت نمیشه …ولی قطعا این اتفاق میوفته…👌
یه جورایی کششت کم یا از بین میره.
تویی که تا دیروز کلی زنای ذهنی داشتی الان فکرش نمیاد سمتت…
اصلا معجزه میشه انگار.😍
یه جورایی نیروی #شر از بدنت خارج میشه…
#💕💚💕