eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.5هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
میگن که خیلی خوبھ:) حتی اگه به خیال خودت 🧠 گناهی رو مرتکب نشده باشی استغفار کن😇 دلتو جلا میده 💕💙💕💙
🔴حق الناس ✍‌حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!! حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!! گرفتن آرامش روان، پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان و نابودی تعهد و عشق بین همسران، سرد شدن گرمای خانه ها و تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طـــلاق و.... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی بر گردنِ ماست!!... خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد. 🔺فراموش نکنیم! 💕🧡💕🧡
🌷 رسول الله صلى الله عليه و آله: أ لا اخبِرُكُم عَن وَصِيَّةِ نوحٍ ابنَهُ حينَ حَضَرَهُ المَوتُ؟ قالَ: إنّي واهِبٌ لَكَ أربَعَ كَلِماتٍ، هُنَّ قِيامُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ، و هُنَّ أوَّلُ كَلِماتِ دُخولٍ عَلَى اللهِ، 🌷 و آخِرُ كَلِماتِ خُروجٍ‏ مِن عِندِهِ، و لَو وُزِنَ بِهِنَّ أعمالُ بَني آدَمَ لَوَزَنَتهُنَّ، فَاعمَل بِهِنَّ، وَ استَمسِك بِهِنَّ حَتّى تَلقاني: سُبحانَ اللهِ و بِحَمدِهِ، و لا إلهَ إلَا اللهُ، وَ اللهُ أكبَرُ. 🌷 وَ الَّذي يُقسِمُ بِهِ نوحٌ، لَو أنَّ السَّماواتِ وَ الأَرضَ و ما فيهِنَّ و ما تَحتَهُنَّ يوزَنُ بِهِنَّ هؤُلاءِ الكَلِماتُ لَوَزَنَتهُنَّ. 🌷پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آيا شما را از وصيّت نوح عليه السلام به فرزندش در هنگام وفات، خبر ندهم؟ گفت: «من، چهار كلمه به تو یادمیدهم كه آسمان‏ها و زمين با آنهابرپاست نخستين كلمات براى وارد شدن بر خداوند و آخرين كلماتِ خارج شدن از نزد او است ازهمه اعمال سنگین تراست پس، اين كلمات را تاآخرعمربگو ۱.سبحان الله ۲.وبحمده ۳.ولااله الاالله ۴.والله اکبر پاک ومنزه است خدا ازهمه نقصها وضعفها واوراحمدمیکنم وخدایی جز او نیست واو بزرگتراست ازاینکه تصورشود 🌷سوگند به آن كسى كه نوح عليه السلام به او سوگند مى‏خورد، اگر آسمان‏ها و زمين و هر آنچه در آنها و در زير آنهاست، با اين كلمات وزن شوند، اين كلمات از آنها سنگين‏ترند 📚 بحار الأنوار، ج 58 💕💕❤️💕❤️
- ناشناس.mp3
383.9K
🎵فایــل صـــوتۍ 👈 دعـاۍهـرروز‌ التـــماس دعــا🙏 🌸🍃
🌴 مُشک را گفتند: ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ. 🌱 ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ که هستم، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ که هستم. « فيه ما فيه ، مولانا » 🌹مومنین هم باید مثل همین مُشک باشند که باید بیش از دیگران، عِطر و بوی علم و تقوا و دین و خدایی بودن از آنها منتشر شود و در ارتباط با آنها این عِطر دل انگیز استشمام شود 💕💜💕💜
انسان امیدوار درجایی که همه شکست می بینند، كاميابي مي بيند. ودر جایی که همه تیرگی وطوفان می بینند ، درخشش آفتاب رامشاهده می کند. همه چیز به نگاه شما بستگي دارد... 💕🧡💕🧡
اﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮسد ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ ؟ ﺭﺍﺳﻞ پاسخ ﻣﯿﺪﻫﺪ: ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ؛ چگونه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭل های ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ .. و ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ! " ترس از تغییر" ⚫️⚫️⚫️
سبد گردوها حکایت می‌کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد. سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: این سبد گردو را هدیه می‌دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد. مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم به صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید، در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد. او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: من از همان اول گردو نمی‌خواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد. این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد. ⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🌙 در مفاتــیح الجـــنان آمده است ڪه اگر ڪسی خواهد ڪه محفوظ ماند از بــلاهای نازله در این مــــاه در هر روز این دعــا را بخواند 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ای داغدار اصلی این ▪️روضه ها بیا ▪️صاحب عزای ماتم ▪️کرب و بلا بیا ▪️تنها امید خلق جهان ▪️یابن فاطمه ▪️ای منتهای آرزوی اولیاء بیا ▪️فرارسیدن ایام ماه صفر برشیعیان تسلیت باد 🏴 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😋 املت لقمه ای😁 ___ 📍مواد لازم: ‌ 🥚تخم مرغ ۲ عدد 🌱پیازچه خرد شده ۱ ق غ 🥕هویج خرد شده ۱ ق غ 🍅گوجه فرنگی ۲ عدد (بسته به اندازه گوجه ها ممکنه کمتر یا بیشتر بشه) 🥓ژامبون خرد شده ۱ ق غ 🥡آرد ۱ ق غ 🧂نمک و عصاره مرغ و ادویه به دلخواه 🌹مواد املت به دلخواه خودتونه🌹 ╲
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 🗓 امروز دوشنبه ☀️ ٧ شهریور ١۴٠١ ه. ش 🌙 ١ صفر ١۴۴۴ ه.ق 🌲 ٢٩ اوت ٢٠٢٢ ميلادى 🌸🍃
14.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با صدا ببنید🔉 🍥🍡🍥🍡🍥🍡🍥🍡🍥🍡🍥 🍓 آموزش ترش شامی گیلانی🍓 😋 بفرست واسه همه ی خانومای کدبانو😘
در این زمانھ غریبم بگو به حضرت عشق به ‌هر بهانھ نشد بی بهانھ برگردد... |↫ ‌ |↫
🔹سید حسن نصرالله: با ارتحال ، حزب الله یکی از پشتوانه‌های معنوی و محبان مقاومت در لبنان را از دست داد. 🔹ایشان همیشه حزب_الله را با محبت، دعاها و توجهات ویژه خود به ویژه در جریان جنگ ۳۳ روزه تموز ۲۰۰۶ و همه سالیان گذشته مورد لطف قرار دادند و هیچگاه آرامش بخشیدن و ایجاد حس اطمینان در مسیر مقاومت را از ما دریغ نکردند. 🔹حوزه‌های علمیه با ارتحال ایشان، علاوه بر محروم ماندن از کلاس‌های درس و موعظه که نور هدایت و استقامت را در دل‌های مریدان و محبان خود روشن می‌کرد، یکی از بزرگان، مربیان و علمای صاحب اخلاق و سبک خود را از دست داد. روزی تون زیارت به همراه رضایت
💚 💚 آقا اصلا برای تو نه برای خودم بد است هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا... ‌سرم‌ گرم‌ گناه ‌است ‌سرم ‌داد بزن 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
نامه زن آمریکایی به زنان مسلمان/ گول نخورید و نجیب بمانید. زن غربی پریشان و پشیمان است اما مجبور است ادای شادبودن را درآورد زن غربی هویتش به تاراج رفته و گرفتار ظلمی گردیده است که یارای رهایی از آن را ندارد ظلمی که «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار زن آمریکایی به صراحت به آن اذعان کرده است . این زن مسیحی چند سال پیش به زنان مسلمان لبنان که در زیر آماج بمباران اسرائیل بودند نامه می نویسد و با رشک بردن به عفت و و نجابت زنان مسلمان و بر شمردن ظلم بزرگی که به زنان غربی شده است از زنان مسلمان می خواهد در دامی که غرب برای آنان گسترده است گرفتار نشوند و به جای تقلید از زن غربی ،حافظ عفت و نجابت خود باشند. این نویسنده آمریکایی در بخشی از این نامه می گوید: « ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این مائیم که مورد ظلم واقع شده ایم، برده مُدهایی هستیم که پستمان می کند، نسبت به وزن و انداممان عقده ای شده ایم و گدای محبت مردانی هستیم که نمی خواهند رشد فکری یابند…در اعماق وجودمان می دانیم که سرمان کلاه رفته است.» ذلت نمی پذیریم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت یک تجربه گر مرگ از لحظات جدایی روح از بدن ▪️این قسمت: آرام ▫️تجربه‌گر : خانم محمدزکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرزتهیه حلوا ی دورنگ. 👩‍🍳 یک هنره,کدبانوی هنرمندخونت باش😌 ✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦ @
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت مرور زندگی در لحظه مرگ توسط مردی که مرد و زنده شد ▪️این قسمت: بازگشت ▫️تجربه‌گر : آقای عباس کامرانی منش و آقای مهدی صادقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خاطر بسپاریم که ما از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشیم،پیر میشیم... از یه جایی به بعد ما دیگه خسته نمیشیم، می بریم از یه جایی به بعد ما دیگه تکراری نیستیم، زیادی هستیم... از یه جایی به بعد ما دیگه ناراحت نمیشیم، بی تفاوت میشیم.... از یه جایی به بعد ما دیگه خوشحال نمیشیم، بی احساس میشیم... اون یه جا، اون نقطه در هر انسانی با انسان دیگه کاملا متفاوته... اون نقطه رو بشناسیم... در خودمون... در همسایمون... در همسرمون... در هم سرمون... در همسفرمون... 🌸🍃
اثر زیارت امام حسین(ع) در افزایش رزق امام صادق(ع): حسین(ع) را حداقل سالی یک بار زیارت کنید که هر کس در حالی که حق او را می‌شناسد و آن را انکار نمی‌کند به زیارتش بیاید، پاداشی ندارد مگر بهشت و روزی او وسیع خواهد شد و خداوندگشایشی سریع (در کارها) برایش حاصل خواهد کرد. 🔻 کامل الزیارت ، ص ۸۵ 👈🏻متن عربی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قافله ی آل رسول وارد شام می شود سنگ زنی، بهر زدن عازم بام می شود هجر عزیز یکطرف، سختی راه یکطرف شام به کاروانیان ، رنج تمام می شود شادی و هلهله بود کار تمام شامیان طبل زنی ودف زدن ، جمله مرام می شود کنج خرابه می شود مامن طفلک حسین(ع‏)‌‏ مرغک روح دخترک سوی امام می شود یزید و چوب خیزران ، لب مبارک حسین(ع‏)‌‏ باعث اشک زینب آن، زاده حرام می شود شیعه چو یاد آورد خاطره های شهر شام ریزش اشک دیده اش، کار مدام می شود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ لبم را بھ دندان میگیرم و نفسم را درسینھ حبس میڪنم. بھ تصویر چشمانم دراینھ خیره میشوم و روسری ام را درست مانند گذشتھ ی نھ چندان دلچسبم لبنانے مے بندم. دستهایم بھ وضوح میلرزد و عرق روی پیشانےام نشستھ .خم میشوم و ازداخل پاڪت ڪرم رنگ چادری ڪھ خریدم را بیرون مے اورم و مقابلم میگیرم.گویـے اولین باراست این پارچھ ی مشڪے را دربرابر چشمانم میگیرم، حالے عجیب دارم. چیزی شبیھ بھ دلشوره. باز مثل زنان ویارڪرده حالت تهوع گرفتم.چادر را روی سرم میندازم و نفسم را بیرون میدهم. دستم را بھ دیوارمیگیرم و سرگیجھ ام راڪنترل میڪنم. دراتاق را قفل ڪرده ام ڪھ یڪ وقت یلدا بے هوا دراتاق نپرد.دوست ندارم ڪسے مرا ببیند.حداقل فعلا.نمیدانم چرا! ازچھ چیز خجالت میڪشم ازحال الانم یا...چندماه پیشم؟!باورش سخت است زمانے چادری بودم.خاطراتم راهرقدر در مموری ذهنم ورق میزنم.بھ هیچ علاقھ ای نمیرسم.هیچ گاه چادر را دوست نداشتم و حجاب انتخاب پدرم بود.اینبار...همه چیز فرق ڪرده... خودم با شوق و ڪمے اضطراب خریدمش. میخواهم تڪلیفم را باخودم روشن ڪنم. یحیے چھ میگفت؟حرفهایش دلم را قرص میڪند ؛ بھ تصمیم جدیدم. ڪاش ڪسے را داشتم تا از او میخواستم برایم از خدا ڪمڪ بخواهد.شرم دارم دستم را بلند و دعا ڪنم!.. اگر خدا روی نازنینش راازمن بگیرد چھ؟...ڪاش اوینے رفیق من میشد ، انوقت از او میخواستم دعاڪند ؛ بھ خداهم نزدیڪ تراست. شاید بھ حرف عزیزی مثل او گوش ڪند.روح ڪلافھ ام بھ دنبال یڪ تثبیت است.یڪ قدم محڪم ، یڪ جواب ڪھ مانند دوندگان دو بھ سمتش پرواز میڪند. پیشانے ام راروی اینھ میگذارم و چشمانم را میبندم. دستم راروی پارچھ ی لختے ڪھ روی سرم افتاده میکشم. حس قلبم رابھ چنگ میڪشد. نفسے عمیق مهمان جانم میڪنم. دیگر از تو دل نمیڪنم... دستم را باری دیگر روی چادرم میڪشم ، لبخند مے زنم و زیر لب میگویم: ❀✿ سھ هفتھ ای مے شد ڪھ چادر مے پوشیدم ، البتھ پنهانی.خنده ام میگرفت ؛ زمانے برای زدن یڪ لایھ بیشتر از ماتیڪم از نگاه پدرم فرار میڪردم . الان هم...!!! چادر را در ڪوله ام میگذاشتم و جلوی در سرم میکردم. ازنگاه های عجیب و غریب یحیـے سردر نمے اوردم ، اهمیتـے نمیدادم. صحبتهایمان تھ ڪشیده بود. سوالے نداشتم گویے مثل ڪودڪان نوپا به دنبال محڪم ڪردن جای پایم بودم. دیگر دنبال جواب نمیگشتم.جواب من با رنگ مشڪے اش روحم رااشباع ڪرده بود. بعداز یڪ سال نماز خواندن را هم شروع ڪردم.انقدر سخت و جان فرسا بود ڪھ بعداز اولین نماز، ساعتها خوابیدم. درنماز شرم داشتم ڪھ قنوت بگیرم و چیزی طلب ڪنم. خجالت زده هربار بعداز نماز سجده میڪردم و بخدا بازبان ساده میگفتم: امیدوارم منو ببخشے... ڪتاب راهم خواندم.ڪتابے ڪھ حیات اوینے را روایت میڪرد. آراد دورادور طعنھ هایش را نثارم میڪرد ؛ توجهے نمیکردم.نباید دیگر بلرزم.من سپاهم راانتخاب ڪرده بودم. چندباری هم تهدیدم ڪرده بود ، میگفت حال تو و اون جوجھ مذهبـے رو میگیرم.میڪشمتون!شاید دوستم داشتھ...اما مگریڪ عاشق میتواند معشوقھ اش را بھ مرگ تهدید ڪند؟! ❀✿ پاورچین پاورچین از پلھ ها پایین مے روم و لبم را مے گزم.بھ پشت سر نگاه ڪوتاهے میڪنم ،چادرم رااز ڪولھ ام بیرون مے اورم و روی سرم میندازم . اهستھ در ساختمان را باز میڪنم ڪھ بادیدن لبخند بزرگ یحیـے سریع دررا مےبندم. صدای خنده ی زیبا و ڪوتاهش درگوشم مے پیچد. اولین باراست ڪھ صدای خنده اش را مے شنوم.نوسان غریبے در دلم بھ پا مے شود. ملایم بھ در میزند وبا صدایـے زیرو بم میگوید: دخترعمو! ڪارخوب رو ڪھ تو خفا نمیڪنن. چاره ای نیست.دررا تانیمھ باز و سرم را برای دیدن دوبار لبخندش باز میڪنم. سرش را پایین انداختھ و زیرلب یڪ چیزهایـے میگوید.اب دهانم را قورت میدهم و دررا ڪامل باز میڪنم. باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند _ برام خیلے عجیبھ از چے میترسید؟! تقریبا یڪ ماهھ.. دیگھ حرفے نمیزنید... یڪم نگران شدم ڪھ....نڪنھ.. اون رشتھ محبتـے ڪھ از اهل بیت و حقیقت بھ دلتون بستھ شده بود، خدایـے نڪرده شل شده باشه..حلال ڪنیداز چهل دقیقھ پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یھ سوال بپرسم...ڪھ جوابش رو دیدم! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ لبھ ی روسری ام را صاف میڪنم و با من و من جواب میدهم _ نمیدونم ؛ نمیدونم از ڪے خجالت میڪشم. یااز چے میترسم! _ فقط از خدا بترسید. الانم ڪھ دارید دلشو بدست میارید! پس قوی پیش برید. باچادر بھ خونه برگردید. بھ ساعت صفحه گرد بزرگش نگاهے میندازد و ادامھ میدهد: من برم ،حقیقتا خیلے خوشحال شدم! پیراهن زرشڪے زیر ڪت مشڪے اش چشم را دنبالش میڪشد.ریشش را ڪوتاه ڪرده و ڪفش های مجلسے واڪس خورده اش ادم را قلقلڪ میدهد تا فوضولے ڪند!! اما چیزی نمیپرسم. همانطور ڪھ رو به من دارد چندقدم عقب مے رود و میگوید: نترسید. خدا تو دلای شڪستھ جا داره.دل شمام قبل این تصمیم حتما شڪستھ ! خدانگهدار.. پشتش رامیڪند و سوار پرشیای ترو تمیزش میشود. همیشھ جایی ڪھ نبایدباشد سرمیرسد. نمیفهمم چرا هربار باچندجملھ ارامم میڪند و میرود. انگار برای همین خلق شده!..ڪھ من باشد... سرم را تڪان میدهم و محڪم بھ پیشانے ام میزنم... زیرلب زمزمه میڪنم : چرت نگو بابا!... و بھ دور شدنش چشم میدوزم ❀✿ یلدا لیوان چای بھ دست بادهانے نیمھ باز بھ سرتاپایم نگاه میڪند. لبخند ڪجے مے زنم و دررا پشت سرم مے بندم. اهستھ سلام میڪنم و یڪ گوشھ مے ایستم.یعنے چقدر فضایـے شده ام؟!اذر ازاتاقشان بیرون مے اید و درحالیڪھ ڪلاه رنگ راروی سرش محڪم میڪند ، بادیدنم از حرڪت مے ایستد. از تھ مانده ی رنگ شرابـے روی موهایش مےشود فهمید ڪھ دلش هوای هجده سالگے ڪرده.یڪدفعه زیر لب بسم الله میگوید. بے اراده میخندم و سلام میڪنم. چندقدم بھ سمتم می اید و میپرسد: خوبـے عزیزم؟!... مد جدیده؟! سعے میڪنم ناراحتے ام را بروز ندهم _ نھ ! مدنیست.تصمیم جدیده! میخوام مث قبلا چادر بپوشم! یلدا میگوید: جدی؟چقدر خوب ! ڪے بھ این نتیجھ رسیدی؟ یحیے دراستانھ دراتاقش ظاهرمیشود. اینجا چھ میڪند؟ الان باید سرڪار باشد.لبخند مے زند و جواب یلدا را میدهد:یمدتھ بھ این نتیجه رسیدن!...مطالعھ داشتن. اذر پوزخند مے زند و لبش را ڪج و ڪولھ میڪند _ اا؟... نڪنھ مشاوره هم داشتن!!؟ طعنه زدنش تمامے ندارد!.یحیـے بااحترام جواب میدهد: یسری سوال داشتن من جواب دادم.... _ پس پسرم خیلے ڪمکت ڪرده!! این را درحالے میگوید ڪھ با چشمهای ریز ڪرده اش بھ صورتم زل زده! خودم راجمع و حور میڪنم و جواب میدهم: بلھ ؛ خیلے ڪمڪ ڪردن..دستشون درد نڪنھ یحیے_ اینجا باید قدردان اول خدا و اقا حسین ع باشیم و بعد از قلم رفیق جدید دخترعمو تشڪر ڪنیم... یلدا_ ڪدوم رفیق؟ یحیی_ اوینے جان! یلدا_ اخے عزیزم!! میگم سایش سنگین شدو همش ڪلش تو ڪتاب بودا. نگو خانوم پلھ هارو یڪے یڪے داشت بالامیرفت! هرچقدر ازاذر بدم مے اید، یلدا رادوست دارم!.اذر زن خوبے است اما امان از زبانش!! ریز میخندم و میگویم: مرسے یلدا...بالا چیھ.تازه شاید بزور بھ شماها برسم.. یحیـے باصدایـے ارام طوری ڪھ فقط من بشنوم میپراند: رسیدید.خیلے وقتھ رسیدید... ❀✿ بعدها فهمیدم ان روز یحیـے سرڪار نرفتھ . برای ناهار بھ مهمانے دعوت بوده و بعداز ان خودش را سریع به خانه رسانده تا شاهد لحظھ ی ورود من باشد! مرور زمان یڪ هدیھ ازجانب خدا بود. هدیھ ای ڪھ در وجودش پسری با لبخندگرم و امیدوار ڪننده پنهان ڪرده.یحیـے هرچھ ڪتاب داشت دراختیارم گذاشت و برای روز دختربا یلدا برایم چادر سفید نماز تهیه ڪرد . علت رفتارش را نمیدانستم فقط ازتڪرار حالاتش لذت میبردم حتے مرور خاطرات ڪودڪے برایم شیرین بود .همان روزهایـے ڪھ یحیـے رادماغو صدا میزدم! یڪ پسربچھ ی تخس و لجباز و زورگو.هربار ڪھ میخواستم پایم را از در بیرون بگذارم دعوایم میڪرد ڪھ چرا روسری سرم نڪرده ام. من هم جیغ میزدم ڪھ بھ تو چھ . یادش بخیر یڪ بار دستم راگرفت و پشت سرخودش ڪشید و دریڪ اتاق هلم داد و دررا به رویم بست. من هم پشت هم فحشش میدادم و خودم رابه در میزدم.اوهم داد میزد ڪھ چون حرفموگوش نمیدی، با پسرای همسایھ بازی میڪنے. نمیدانم چراروی ڪارهایم حساس بود روی من!... همیشھ مراقبم بود... البتھ بامیل خودش، نھ من ! شاید خیلے هم بیراه فڪر نمیڪردم. مرور زمان ثابت ڪرد ڪھ یحیـے همان ارامشے است ڪھ در اضطراب و سرگردانے دنبالش میگردم. دوستش نداشتم. نمیدانستم حسے ڪھ به او دارم چیست؟ تنها خودم را به او مدیون میدیدم. هرلحظھ ڪنارم بود و تشویقم میڪرد. گرچھ دورادور.نمیدانم چطور یڪ ادم میتواند دور باشد ولے هرلحظھ در فکر و روحت نفس بڪشد... ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹