eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مشکوفی شیر 2لیوان شکر نصف لیوان نشاسته 4 ق غ گلاب به مقدار لازم زعفران به مقدار لازم داخل یک ظرف شیر،شکر،نشاسته رو میریزیم و هم میزنیم تا یکدست شه میذاریم رو حرارت و مدام هم میزنیم تا غلیظ بشه بعد از روی حرارت برداشته و گلاب و زعفران رو اضافه میکنیم و هم میزنیم داخل ظرف میریزیم و میگذاریم داخل یخچال تا خودشو بگیره پ ن:حتما حتما نشاسته رو با شیر سرد حل کنید چون وقتی گرم بشه حل نمیشه و اینکه اگه نشاسته کامل حل نشد حتما از صافی رد کنین تا موقع پخت در شیر گلوله نشه
فوق العاده خوشمزه خرما 400 گرم آرد شیرینی ۱ لیوان آرد نخودچی نصف لیوان کره 200 گرم روغن جامد ۲۰ گرم پودرقند نصف لیوان گردو برای داخل خرما بمیزان لازم دارچین و پودر هل بمیزان لازم خرماهارو پوست بکنین داخلش رو گردو بذارین.ارد رو حدود ۲۰ دقیقه تفت بدین تا نسکافه ای رنگ بشه کره و روغن رو بریزین اب ک شد از روی حرارت بردارین. بعد از اینک یکم خنک شد پودر قند ،هل و دارچین رو اضافه کنین و یکدست کنین. کف ظرف مورد نظر رو سلفون یا کاغذروغنی بندازین سپس ی لایه حلوا بریزین بعد خرماهارو روش قرار بدین و دوباره حلوا.باقاشق صاف کنین و بذارین یخچال برای دوساعت بعد از قالب در اوردم وبرش زدم ونوش جان
دسر عالی و مقوی برای افطار 🌰 دسر و .... هسته ی خرماها (۱۴ عدد) را خارج کنید دو لیوان شیر را بجوشونید بزارید ولرم شود به طوری که انگشت دست را نسوزاند خرما ها را به آن اضافه کنید روی ظرف را با پارچه بپوشانید و یک و نیم ساعت استراحت دهید شیرخرما را در مخلوط کن بریزید و نصف لیوان فندق را به آن اضافه کنید و چند پالس بزنید و میکس کنید سپس در ظرف سرو بریزید و با فندق تزئین کنید سپس در یخچال بگذارید و سرد سرو کنید نوش جان 💖
🌷صراط مستقیم وراه درست زندگی درآیه ۱۵۱تا۱۵۳انعام 🌷۱.مشرک نباشید 🌷۲.به والدین نیکی کنید 🌷۳.فرزندان رانکشید(سقط جنین نکنید) 🌷۴.کارهای زشت انجام ندهید 🌷۵.کسی رابه ناحق نکشید.۱۵۱ انعام 🌷۶.مال مردم ومال یتیم رابه ناحق نخورید 🌷۷.حق پیمانه راادا کنید 🌷۸.بارعایت عدالت حرف بزنید 🌷۹..به عهدخداوفاکنید۱۵۲ انعام عهدخدا،امامت است،مطیع امام ع باشید 🌷۱۰.ازغیرصراط مستقیم پیروی نکنید۱۵۳انعام 🌷قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوٓا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (١٥١)انعام 🌷وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (١٥٢)انعام 🌷وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ 🌸🌺🌸
💠حکم تزریق انواع آمپول و سرم در ماه رمضان: 🌸احتیاط واجب آن است که روزه‌دار از استعمال آمپول های تقویتی و آمپول هایی که به رگ تزریق می‌شود و همچنین انواع سِرُم‌ها خودداری کند ولی تزریق آمپول غیر تقویتی در عضله مانند آنتی بیوتیک یا مسکِّن یا آمپول بی حسّی و نیز دارویی که روی زخم‌ها و جراحت‌ها گذاشته می‌شود، اشکال ندارد. 📚پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری 💐 احکام امام خامنه‌ای
📚 سلطان به وزیرگفت۳سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خداچه میخورد؟ سوال دوم: خداچه می پوشد؟ سوال سوم: خداچه کارمیکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگرجواب ندهم برکنارمیشوم. اینکه: خداچه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کارمیکند؟ غلام گفت هرسه را میدانم اما دوجواب را الان میگویم وسومی رافردا اما خداچه میخورد؟ خداغم بندهایش رامیخورد اینکه چه میپوشد؟ خداعیبهای بندهای خودرامی پوشد اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام... 🌸🌺🌸
💕ارزش با خدا بودن💕 میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند... ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد... مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است... عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت... بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود! خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت... باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟! عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم! ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند! باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟! ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی... 🌸🌺🌸
✨ حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!! حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!! گرفتن آرامش روان، پاکی چشم و قلب مردان هست(: گرفتن آرامش خاطر زنان و نابودی تعهد و عشق بین همسران هست⚡️ سرد شدن گرمای خانه ها و تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طـــلاق و.... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی و بی‌غیرتی بر گردنِ ماست!!... خداوند هرگز حق‌الناس را نمی بخشد! فراموش نکنیم!  🇮🇷 اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج 🌸🌺🌸
45 ✅ همۀ رنج هایی که از اول بحث تا اینجا گفتیم تا به نقطۀ نهایی یعنی میرسه برطرف میشه..... 🔷 رنجی هم که میخواستی برای مبارزه با نفس بکشی و طبیعی هم بود ، به "ولایت" که میرسه از بین میره . دیگه چی میخوای؟! 😊☺️ 💞 "خدا ولایت رو گذاشته تا این راهِ سخت و طولانی آسون بشه...." ⭕️ بعضیا فکر میکنن ولایت ، دینداری رو سخت میکنه! نه عزیز دلم 😊💖 " خدا اهل بیت رو گذاشته تا دینداری آسون بشه برامون...."👌 🌺
45 ✅ همۀ رنج هایی که از اول بحث تا اینجا گفتیم تا به نقطۀ نهایی یعنی میرسه برطرف میشه..... 🔷 رنجی هم که میخواستی برای مبارزه با نفس بکشی و طبیعی هم بود ، به "ولایت" که میرسه از بین میره . دیگه چی میخوای؟! 😊☺️ 💞 "خدا ولایت رو گذاشته تا این راهِ سخت و طولانی آسون بشه...." ⭕️ بعضیا فکر میکنن ولایت ، دینداری رو سخت میکنه! نه عزیز دلم 😊💖 " خدا اهل بیت رو گذاشته تا دینداری آسون بشه برامون...."👌 🌺
علامه حسن زاده آملی (ره) : 🔹 اعداد، ارواح و حروف، اشباح هستند، تعداد هر ذکر مانند دندانه‌های‌ یک کلید است. اگر آن دندانه‌ها کم یا زیاد شوند در باز نمی‌شود، زیادی بر تعداد ذکر، اسراف و کم کردن از تعداد ذکر، اخلال است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بعضی برای افزایش محبت و دوستی به خدا دنبال ختم‌های سنگین می‌روند و از ذکری به این آسانی غفلت می‌کنند‼️ آیت‌الله
رمان جدید اسم رمان ناحله قسمت اول 👇👇👇
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو .... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتی فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .‌‌ کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ... حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: دیگه نایی برام نمونده بود کلید انداختم و درو باز کردم نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم رفتم‌سمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم از درد زیادش صورتم جمع شد دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد خواستم بیخیالش شم ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم .... با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یه نگا به ساعت انداختم ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم ولی ازش جوابی نشنیدم مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی. از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم . رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم +ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف _اولا که با دهن پر حرف نزن دوما صدبار صدات زدم خانم شما هوش نبودی دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم مامان با کنایه گف _نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم +خدایی من درس نمیخونم؟ ن خدایی نمیخونم؟ اخه چرا انقده نامردی؟؟؟ با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم دیگه اینجوری نگو دلم میگیره مامان با خنده گف _خب حالا توعم مواظب خودت باش براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ... کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم خیلی لحظات بدی بود اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود . وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم دریغ از یه خط ... وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم . عادت نداشتم با کسی حرف بزنم از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن . خب دیگه تک‌دختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیم‌متوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بودچشاش و گرد کرد و گفت _وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف +ای کلک!!!شیطون نگام کرد و گفت شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده با این حرفش باهم زدیم
🏴 خدیجَه دختر خُوَیلِد، مشهور به خدیجه کبری(سلام‌الله علیها) و ام المؤمنین، نخستین همسر پیامبر اکرم(صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) و مادر حضرت زهرا(س). خدیجه( سلام‌الله علیها) قبل از بعثت با حضرت محمد(صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) ازدواج کرد و اولین زنی است که به وی ایمان آورد. خدیجه همه ثروت خود را در راه نشر اسلام به کار گرفت. پیامبر(صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) به احترام خدیجه، در طول حیات او همسری دیگر برنگزید و پس از درگذشت وی همواره از او با نیکی یاد می‌کرد. ◾️پیامبر از خدیجه دو پسر به نام‌های قاسم و عبدالله و چهار دختر به نام‌های زینب، رقیه، ام کلثوم و فاطمه (سلام‌الله علیها) داشت. بنابراین همه فرزندان پیامبر اسلام(صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) به جز ابراهیم، از خدیجه(سلام‌الله علیها) بودند. ◾️خدیجه(سلام‌الله علیها) سه سال قبل از هجرت، در ۶۵ سالگی در مکه درگذشت. پیامبر او را در قبرستان معلاة به خاک سپرد.
بهترین اوقات در طی سال ،ایام و ساعات است. وبهترین ساعات ماه مبارک رمضان اوقات سحر است. مراقب سحرهای ماه رمضان باشید و تمام آنرا به سحری خوردن نگذرانید. در سحرهای ماه رمضان را حتما بخوانید که بهترین عمل در سحرهای ماه رمضان است. سیدعلی قاضی(ره) 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴📿نماز هرشب اینماه 💌هرشب این نماز خونده میشه تا آخر ماه،که فقط دو رکعته👇🏼 📣💐دو² رکعت نماز در هر رکعت یک حمد و توحید سه³ مرتبه و چون سلام دادی بگـــــو:👇🏼 سُبْحانَ مَنْ هُوَ حَفیظٌ لا یغْفُلُ، سُبحانَ مَنْ هُوَ رَحیمٌ لا یعْجَلُ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ قآئِمٌ لا یسْهُو، سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ لا یلْهُو یــــــــــعنی👇🏼 منزه است آن خداى نگهبانى که غفلت نکند منزه است آن خداى مهربانى که شتاب نکند، منزه است آن خداى پابرجایى که کسى را از یاد نبرد منزه است آن خداى جاویدانى که به چیزى سرگرم نشود. 👈🏼بعد بگو هفت⁷ مرتبه 👈🏼سُبحان اللهِ وَالْحمدللهِ وَلا اِله الا الله والله اکبر بعدبگــــــــــو👇🏼 سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ، یا عَظیمُ‏ اغْفِرْ لِىَ الذَّنْبَ الْعَظیم یعنی👈🏼منزّهى تو منزّهى منزّهى اى خداى بزرگ‏ بیامرز گناهان بزرگم را 👈🏼📣و ده¹⁰ مرتبه صلوات بفرست بر پیغمبر و آل او علیهم‏السلام‏. کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد⁷⁰ هزار گناه. 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚