eitaa logo
مدرسه قرآن و عترت(تلاوتها و حکایتها )
3.4هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
355 فایل
🌹تمام فعالیت های این کانال نذر فرج اقا صاحب الزمان ان شاءالله ؛👌حضور هيچ کس در این کانال اتفاقی نیست استفاده ازپست های این کانال به هرصورت که دلتون بخواد،آزاداست ادمین ها: 1-جواد ایمانی @imani093 2-یاسین غلامی @Ygholami14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مقطع زیبا استاد محمد اللیثی مقام 🔆هوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ... او خدایی است که معبودی جز او نیست و دانای پنهان و پیداست و بزرگواری مهربان است. هم‌اوست خدایی که جز او نیست معبودی: فرمانروای هستی... 👈مدرسه قرآن و عترت https://eitaa.com/madrese_msn
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 *💕 » از شروع جنگ يك ماه گذشــت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شــهرك المهدي در اطراف ســرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي پدافندي را در مقابل دشمن راه‌اندازي كردند. نماز جماعت صبح تمام شد. ديدم بچه ها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب پرسيدم: چي شده؟! گفتند: از نيمه شــب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديده باني را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود! ساعتي بعد يكي از بچه هاي ديده بان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت مي‌يان! اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلا فاصله به سنگر ديده‌باني رفتم و با بچه ها نگاه كرديم. ســيزده عراقي پشت ســر هم در حالي كه دستانشان بســته بود به سمت ما مي‌آمدند! پشت سر آن ها ابراهيم و يكي ديگر از بچه ها قرار داشت! در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود. هيچكس باور نمي كرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه اي آفريده باشد! آن هم در شــرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند. يكــي از بچه ها خيلي ذوق زده شــده بود، جلو آمد و كشــيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: «عراقي مزدور!» براي لحظه اي همه ســاكت شــدند. ابراهيم از كنار ســتون اسرا جلو آمد. روبــروي جــوان ايســتاد و يكي یکي اسلحه ها را از روي دوشــش به زمين گذاشت.بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟! جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه. ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً او دشمن بوده، اما الان اســيره، در ثاني اينها اصلاً نمي دونند براي چي با ما مي جنگند. حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟ جوان رزمنده بعد از چند لحظه ســكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم. بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد. اســير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه ميكرد، به ابراهيم خيره شد.نگاه متعجب اسير عراقي حرف هاي زيادي داشت! ٭٭٭ دو ماه پس از شــروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد.با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت ميكرد. اما از خــودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد.يكدفعه ابراهيم خنديد وگفت: درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند. ...🕊 👈مدرسه قرآن و عترت https://eitaa.com/madrese_msn
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💕 » چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند! تا اينكه يك روز با آن ها صحبت كردم. بندگان خدا آدم هاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيش‌نماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد. من هم كنار شــما مي ايستم و بلند بلند ذكرهاي نماز را تكرار ميكنم تا ياد بگيريد. ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمي‌توانست جلوي خنده اش را بگيرد.چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!! خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم.اما درســجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد پيش نماز به ســمت چپ خم شــد كه مهرش را بردارد. يكدفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده! ☆☆☆ از پيامبر(ص) سؤال شــد:«کداميــک از مؤمنين ايماني کاملتــر دارند؟ فرمودند:آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند¹» سردار محمد کوثري(فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول ص )ضمن بيان خاطراتي از ابراهيم تعريف مي كرد: در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح ميداني بيا و بگير. در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي ميري تهران!؟ گفتم: آخر هفته. بعدگفت: سه تا آدرس رو مي نويسم، تهران رفتي حقوقم رو در اين خونه ها بده! من هم اين کار را انجام دادم.بعدها فهميدم هر سه، از خانواده هاي مستحق و آبرودار بودند. 👈مدرسه قرآن و عترت https://eitaa.com/madrese_msn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخــی‌ تا‌ می‌بینند‌ شما‌ دارید‌ برای‌ امام‌ حسین‌ علیه‌السلام گریه مــی‌کنید، می‌گویند: گریه نکن! برو امـام‌ حسین را بفهم؛ اینها احـساسات‌ است، مـــی‌گذرد. ما همین‌ قدر که امام حســین علیه‌السلام را فهمیـده‌ایم، داریم‌ برایش‌گریه مــی‌کنیم‌، اگر بیشـتر بفهـــمیم‌ که خون گریه می‌کنیم! حجه الاسلام والمسلمین پناهیان