983.6K
👈👈یک صفحه ترتیل
👈صفحه ۱۳۲ قرآن عثمان طاها
👈سوره مبارکه انعام
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
35.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈حرم مطهر رضوی
👈👈دعای سلامتی آقا امام زمان(عج)
👈👈👈قاری نوجوان
👈👈👈آقای امیر حسین نبی زاده
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #امام_رضا_جانم_دریاب_دلم_را
تو آنکه در دل هر دل سپرده محبوب است
مرا بخر که در این سینه قلبم آشوب است
نمک بریز ز چشمت بکن نمک گیرم
که پای سفره چشم تو رزق من خوب است
فدای صحن و سرایت فدای ایوانت
بهشت هم دم ایوان طلات مجذوب است
چقدر شان تو بالاست هرکسی از دور
سلام هم بدهد زائر تو محسوب است
🌹أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰاعَلی بنِ موسی الرضا
🌹روزتون امام رضایی،التـماس دعــا
🌹أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰاعَلی بنِ موسی الرضا
💔 #یا_امامرضادلمیهدنیاتنگشدهبرات
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
Alemran 26-38.mp3
24.39M
🔹️ استاد شحات این تلاوت خود را بهترین و زیباترین اجرای خود نامیده است ، ایشان در بیان علت این موضوع گفته است : در این محفل تلاوت حال و هوای روحانی عجیبی داشتم . البته مستمعین نیز بر شاهکار بودن این تلاوت هم نظر هستند
🔸️ این تلاوت در کشور مصر به اسم " تلاوت گنجشکی " نامگذاری شده است ، چراکه در مسجد امام حسین (ع) اجرا شده و استاد شحات معنویات و حالت روحانیت خاصی را در این مسجد داشتند صدای گنجشکها نیز با تلاوت استاد ترکیب شده و زیبایی خاصی به این تلاوت اضافه کرده است
✳استاد #شحات_محمد_انور
💢 سوره #آل_عمران(38…26)
💌بتاریخ (سال 1986)مسجد امام حسین (ع)
[🎶] : مقامات بکار رفته در این تلاوت بترتیب :
از ابتدا تا دقیقه 02:44 ( #بیات)
از دقیقه 02:50 تا 10:30 ( #رست)
از دقیقه 10:35 تا 17:12 ( #سگاه)
از دقیقه 17:16 تا 22:50 (بیات)
از دقیقه 22:58 تا آخر ( #صبا)
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرازی بسیار زیبا از استاد لیثی در مقام کرد
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌فرازي دلنشين ازتلاوت سوره تحريم باصداي مرحوم استادشيخ محمدعمران
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم1💕
#قسمت58»
گفت : سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دستخالي
ميآمدم عقب. ايشان در گوش هاي افتاده بود. پشت سر من هم کسی نبود. من تقريبًا آخرين نفر بودم.
درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من ميگفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نميزد!
علتش را ميدانستم. او هميشه ميگفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد.
ـ٭٭٭ـ
به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم
که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خمينی هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم.
بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه ميکني؟! گفت: زندگي ميکنم.
دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟!
پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا ميرفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات
رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خميني«ره» براي شماست.
پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــي از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي!
ً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثاني مطمئن
ابراهيم گفت: اگاه باشــيد اين پيرمرد ديگر با ما دشــمني نميکند. شما شــك نكنيد، كار براي
رضاي خدا هميشــه جواب ميدهد. درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه،
کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم.
☆☆☆ـ
امير منجرســال اول جنگ بود. به مرخصي آمدم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود.
از خياباني رد شــديم. ابراهيم يکدفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: چي شده؟!
گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا!
من هم گفتم: باشه،کار خاصي ندارم.
بــا ابراهيم داخل يك خانه شــديم. چند بار ياالله گفــت و وارد يك اتاق شديم.
چند نفر نشسته بودند. پيرمردي با عباي مشکي بالایي مجلس بود.
به همراه ابراهيم ســلام كرديم و درگوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکي از جوانها تمام شد.
ايشــان رو کرد به ما و با چهرهاي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردي،
چه عجب اينطرف ها!
ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نميکنيم خدمت برسيم.
همينطــور کــه صحبت ميکردنــد فهميدم كه ايشــان، ابراهيــم را خوب ميشناسد.
#ادامه_دارد•••🕊
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn