#مجله_مجازی_مدرسه_مهدوی
📖 داستان #زندان_ساواک
🚪مرا به اتاقی بردند که در آن، عدّهای از مأموران ساواک، دایرهوار ایستاده بودند. مرا در وسط دایره گذاشتند و به باد کلماتی ناسزا و توهینآمیز گرفتند. من قبلاً تجربهی مشابهی را گذرانده بودم و این بار برای رویارویی و دادن پاسخ شدید به آنها، آمادهتر بودم. البتّه تا آن وقت شکنجهی بدنی اعمال نمیشد.
😡 هنوز در خاطر دارم یکی از ساواکی ها با نام مستعار «نشاط» ـ که درجهی سرهنگی داشت، ولی لباس غیرنظامی میپوشید ـ خطاب به من گفت: شما چه میخواهید؟ فکر میکنید چهکاری میتوانید بکنید؟ ببین ملک حسین چه کرد. با اینکه او ضعیف است و قدرت ندارد، امّا در یک روز پنج هزار فلسطینی را کشت! در حالی که ما با قدرت و اقتدارمان بهراحتی میتوانیم پنج میلیون نفر را بکشیم!!
😳 از این حرف او خیلی تعجّب کردم؛ چون عددی که گفت، خیلی مبالغهآمیز بود. یعنی یا فردی نادان و فریبخورده بود، و یا میخواست مرا فریب دهد. در هر دو صورت، این نشانِ بیمایگی او بود....
🔍جیبهایم را گشتند و چیز بهدردبخوری در آنها نیافتند. آنها از اتاق خارج شدند و من بیش از یک ساعت تنها ماندم. بعد یکی از آنها آمد و گفت: بیا.
🚐 مرا سوار اتومبیلی کردند که به سمت ساختمان دیگری رفت. وقتی وارد شدم، فهمیدم همان زندانی است که سه سال پیش در آن بودم؛ از دیوارهای سفیدش آنجا را شناختم. آنجا همان «هتل سفید»ی بود که ما این اسم را رویش گذاشته بودیم....
مرا در یکی از سلّولها انداختند.
📚 پس از گذشت چند روز، به فکر تکمیل ترجمهی کتاب «اسلام و مشکلات تمدّن» سیّد قطب افتادم. من سهچهارم کتاب را در #سوّمین زندانِ خود ترجمه کرده بودم و ترجمهی یکچهارم آخر را به برادرم ـ سیّد هادی ـ واگذار کرده بودم. از برادرم اوراق ترجمهی کتاب را خواستم و در ترجمههایی که برادرم کرده بود، بازنگری کردم تا با ترجمههای فصل های قبل یکسان باشد.....
📚 بخشی از خاطرات دوران جوانی و مبارزات مقام معظم رهبری به نقل از کتاب «خون دلی که لعل شد»
🗓 #بهمن_ماه_1400 / #1بهمن
🖌کانال #مدرسه_مهدوی
🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
@madreseh_mahdavi
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤