eitaa logo
مدرسه مهدوی 🌤
7.3هزار دنبال‌کننده
707 عکس
194 ویدیو
284 فایل
این کانال باهدف انتشار محتوا پیرامون حضرت مهدی(عج) ویژه #کودک و #نوجوان، برای مربیان و والدین گرامی تشکیل شده است. کانال مدرسه مهدوی زیر نظر معاونت کودک و نوجوان مرکز تخصصی مهدویت قم می باشد 0233781415 ادمین: @Kodak_Nojavan_Mahdaviat @ Mm_31312
مشاهده در ایتا
دانلود
مدرسه مهدوی 🌤
📖فصل سوم #رمان_لمس_تنهایی_ماه 💠 #رفیق_قمی - سلام پدر. با شنیدن صدای محمد، گردن هردویمان به سمت
- ماجرا از این قرار است، جعفرکذّاب به یکی از دوستان و شیعیان امام نامه‌ای می‌نویسد به این مضمون که قیّم و امام بعد از برادرم هستم و علم حلال و حرام نزد من است. وقتی نامه به دست شخص رسید، ناراحت شد و آن را نزد من آورد. احمد عبایش را کنار می‌زند و نامه را از شال کمرش به من می‌دهد: - حال نامه‌ جعفر و صحبت‌های آن فرد را نزد تو آورده و می‌خواهیم به نحوی دروغ او را برملا سازی. نامه چرمی را از احمد می‌گیرم و باز می‌کنم، متنی که با دوات روی آن نوشته‌شده را با دقت می‌خوانم، اخمی ناشی از دقت، دو ابرویم را به هم گره می‌زند. نفسم را با کلافگی بیرون می‌دهم و دوباره نامه را نگاه می‌کنم: - ادعاهای جعفر تمامی ندارد. چشمانم از چهره احمدبن‌اسحاق، به سمت محمد و بعد به سوی زهری کشیده می‌شود. به شکل دایره گرد هم نشسته‌ایم. احمد مقابل زهری قرار دارد و تا مقصود آمدنش را می‌فهمد و پی می‌برد که چرا کنارم حضور دارد، سفره‌ خاطرات قدیمی را پیش رویش باز می‌کند: - روزی به خدمت امام هادی(ع) رسیدم و عرض کردم: سرورم! گاهی سعادت درک حضورتان را دارم و گاهی از این فیض بی‌نصیب می‌مانم و در اینجا همیشه این فیض برایم میسر نمی‌گردد، سخن چه کسی را بپذیرم و از چه کسی پیروی کنم؟ فرمود: ابوعمرو، مردی موثق و امین است؛ آنچه وی به شما می‌گوید، از جانب من می‌گوید و هرچه به شما می‌رساند، از جانب من است. هجوم خاطرات گذشته، حس خوشی آمیخته با دلتنگی را در دلم سرازیر می‌کند.‌ احمد باز ادامه می‌دهد: - بعد از رحلت امام هادی(ع) روزی به خدمت امام حسن عسکری(ع) شرفیاب شدم و همان سوالی را که از امام هادی(ع) کرده بودم، از آن حضرت نیز پرسیدم، حضرت فرمود: ابوعمرو، مردی موثق و امین است‌، هم مورد وثوق امامان گذشته بوده و هم در نزد من در زمان حیات و ممات موثق می‌باشد؛ آنچه به شما بگوید و آنچه به شما برساند از طرف من می‌رساند. هرچه احمد بیشتر می‌گوید، چهره زهری بیش‌ازقبل گشوده می‌شود. حالا او شروع به صحبت می‌کند: - بله... من نیز از خوبی‌های جناب عثمان‌بن‌سعید فراوان شنیده‌ام، مدت زیادی بود که در پی نائب امام بودم... هرچه می‌جوییدم، نمی‌یافتم‌، پوشش و خفای سازمان وکالت، یافتن ایشان را برایم سخت‌تر کرده بود. وقتی ایشان را پیدا کردم، باور نمی‌کردم مردی به این مقام و منزلت روغن‌فروش باشد؛ اما بیشتر که فکر کردم، فهمیدم به‌خاطر شناسایی نشدن ایشان است. احمد دو دستش را دور زانوی راستش حلقه می‌کند و سر تکان می‌دهد: - البته! با وجود حکومت عباسی، غیرازاین اگر بود، باید فاتحه خود را می‌خواندیم. در این موضوعات و مسائل آدم‌های قابل اطمینان کم پیدا می‌شود، یا اگر هم به ظاهر پیدا شود، بعضی از آنها ممکن است اسیر زرق‌وبرق دنیا شده و چوب حراج به ایمان خود بزنند. 🖌کانال 🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @madreseh_mahdavi 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤