eitaa logo
مدرسه انقلاب بصیرت ،شیعه،مهدوی ،جهاد
1.3هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
⭕ مدرسه انقلاب فضای مشق انقلابی،به گستردگی جهان اسلام https://eitaa.com/madresseinqhilab _________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶🔸 آخرین لحظات رضاخان رضاشاه، داشت بنام علی خان، او خوب میدانست که شاه چه ساعتی بیدار میشود، هر روز منقل و بافور با چای پر از عسل باید قبل از شروع کار آماده می بود، سلیمان بهبودی میگفت: شاه عادت دارد وقتی را به ریز خورشت میزند، روغن از آن بچکد. وقتی روس و انگلیس شرط گذاشتن در صورتی اجازه میدهند سلسله پهلوی باقی بماند که رضاخان و خانواده از خارج شوند، زنان و دختران شاه به اصفهان رفتند و منتظر ماندند شاه به آنها ملحق شود. چون جاده تحت انگلیسها بود و ترس گیر افتادن به دست آنها وجود داشت، رضاخان بدون اسکورت با یک جیب همراه با یک راننده و علی خان حرکت کرد. نرسیده به دلیجان‌ماشین خراب شد، علی خان میدانست وقت غذای رسیده اما جز چای چیزی باخود نیاورده بود، حتی فرصت نشد لباس به اندازه بردارند. علی خان به یک قهوه خانه رفت و تقاضای اُملت کرد. قهوه چی نمیدانست، این شام را برای چه کسی است. املت با ، برای شاهی که تا هفته پیش اگر روغن از غذایش نچکد، پیشکار کتک میخورد. کار شاه قدرقدرت به اینجا کشید که از شام خود عاجز مانده بود در واقع این نتیجه شانزده سال حکومت بدون مردم بود بلافاصله به سمت و سپس به بندر عباس رفتند. @madresseinqhilab
🚨 خانه بدون اثاثیه ✍رهبر انقلاب: بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که از دوستان و های من در حوزه علمیه بود- در تابستان یکی از سال ها به مشهد آمد . من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم اما در آن تابستان ، خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر ( که معمولا طلاب ، در تعطیلات تابستان با هزینه پایین آنجا اقامت میکردند ) اقامت گزیدم . به آقای ربانی گفتم: شما می توانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -به جز دو روز - خالی است . این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می‌آمدند ، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر ، خانه از آنها پر می‌شد . کلیدِ خانه را به او سپردم و رفتم . چند روز بعد که مرا دید ، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با است ، نمی دانستم اثاث خانه را تخلیه کرده اید و به ییلاق بردید ، اگر این را می دانستم به می رفتم و با لحنی حاکی از رابطه میان من و او ، مفصلاً از کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد . مطلب را دریافتم و به او گفتم من از داخل خانه،جز چند ، تعداد کمی و یک و چند ، چیزی بر نداشتم. با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه می گویید؟!گفتم: بله اینها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما هم همین است که اکنون در خانه میبینید، من بیش از این اثاثیه ای ندارم. چهره ایشان در هم رفت،سری تکان داد و از گلایه خویش متأسف شد. 📚خون دلی که لعل شد، ص ۱۶۱ https://eitaa.com/madresseinqhilab/11082