🔶🔸 آخرین لحظات رضاخان
رضاشاه، #پیشکاری داشت بنام علی خان، او خوب میدانست که شاه چه ساعتی بیدار میشود، هر روز منقل و بافور با چای پر از عسل باید قبل از شروع کار آماده می بود، سلیمان بهبودی میگفت: شاه عادت دارد وقتی #قاشق را به ریز خورشت میزند، روغن از آن بچکد.
وقتی روس و انگلیس شرط گذاشتن در صورتی اجازه میدهند سلسله پهلوی باقی بماند که رضاخان و خانواده از #کشور خارج شوند، زنان و دختران شاه به اصفهان رفتند و منتظر ماندند شاه به آنها ملحق شود.
چون جاده تحت #کنترل انگلیسها بود و ترس گیر افتادن به دست آنها وجود داشت، رضاخان بدون اسکورت با یک جیب همراه با یک راننده و علی خان حرکت کرد.
نرسیده به دلیجانماشین خراب شد، علی خان میدانست وقت غذای #شاه رسیده اما جز چای چیزی باخود نیاورده بود، حتی فرصت نشد لباس به اندازه بردارند.
علی خان به یک قهوه خانه رفت و تقاضای اُملت کرد. قهوه چی نمیدانست، این شام را برای چه کسی است. املت با #نان_خشک، برای شاهی که تا هفته پیش اگر روغن از غذایش نچکد، پیشکار کتک میخورد. کار شاه قدرقدرت به اینجا کشید که از شام خود عاجز مانده بود در واقع این نتیجه شانزده سال حکومت بدون مردم بود
بلافاصله به سمت #اصفهان و سپس به بندر عباس رفتند.
#علیرضا_زادبر
@madresseinqhilab
🚨 خانه بدون اثاثیه
✍رهبر انقلاب: بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که از دوستان #صمیمی و #هم_مباحثه های من در حوزه علمیه بود- در تابستان یکی از سال ها به مشهد آمد . من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم اما در آن تابستان ، خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر ( که معمولا طلاب ، در تعطیلات تابستان با هزینه پایین آنجا اقامت میکردند ) اقامت گزیدم . به آقای ربانی گفتم: شما می توانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -به جز دو روز - خالی است . این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران میآمدند ، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر ، خانه از آنها پر میشد . کلیدِ خانه را به او سپردم و رفتم .
چند روز بعد که مرا دید ، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با #اثاثیه است ، نمی دانستم اثاث خانه را تخلیه کرده اید و به ییلاق بردید ، اگر این را می دانستم به#هتل می رفتم و با لحنی حاکی از رابطه#صمیمی میان من و او ، مفصلاً از کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد . مطلب را دریافتم و به او گفتم من از داخل خانه،جز چند #پتو، تعداد کمی #بشقاب و یک #کاسه و چند#قاشق ، چیزی بر نداشتم.
با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه می گویید؟!گفتم: بله اینها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما هم همین است که اکنون در خانه میبینید، من بیش از این اثاثیه ای ندارم. چهره ایشان در هم رفت،سری تکان داد و از گلایه خویش متأسف شد.
📚خون دلی که لعل شد، ص ۱۶۱
https://eitaa.com/madresseinqhilab/11082