#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#مصائب_شام
◾کیست تا درک کُند «فاطمه» تا نفخهٔ صور
هر نظر با غمِ «پیراهنِ» تو گریه کُند ...
⚡️ رویای صادقه حضرت سکینه سلاماللهعلیها در شهر شام ...
سید بن طاووس مینویسد:
از حضرت سکینه سلاماللهعلیها نقل شده است که آن بانوی مکرّمه فرمود:
چهارمين روزى كه ما در شام بوديم، خوابى طولانی ديدم. زنى ديدم كه بر هودجى سوار و دست بر سر گذاشته است.
پرسيدم: «اين زن كيست؟»
به من گفتند:
«اين زن، فاطمه دختر محمد صلي الله علیه و آله است و مادرِ پدر تو است.»
گفتم: «به خدا كه بايد به نزدش بروم و بگويم كه چه با ما كردند.»
🩸 شتابان به سويش دويدم و خود را به او رساندم و در برابرش ايستادم و گريه كنان مىگفتم:
«مادر جان! به خدا كه حق ما را انكار كردند. مادر، به خدا كه جمعيت ما را پراكندند. مادر جان! به خدا كه حريم ما را مباح دانستند. مادر جان! به خدا كه حسين، پدر ما را كشتند.»
🩸چون اين سخنان از من شنيد، فرمود:
کُفِّی صَوْتَکِ یَا سَکینَةُ فَقَدْ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی هَذَا قَمِیصُ أَبِیکِ الْحُسَیْنِ علیهالسلام لَا یُفَارِقُنِی حَتَّی أَلْقَی اللَّهَ
▪️سكينه جانم! بيش از اين مگو كه بند دلم را پاره کردی .اين پيراهن پدر تو است كه از خودم جدايش نخواهم نمود تا با همين پيراهن، خدا را ملاقات كنم.
📚اللّهوف، ص ۱۸۸
📚بحارالانوار ج ۴۵ ص ۱۴۱
📚نفس المهموم، ص۴۵۳
@maghaatel
#مصائب_شام
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
🩸ای پدر! وقتی به خانه رفتیم به خاطرم بیاور چند دست لباسِ کهنه دارم؛ آنها را برای این دختر یتیم بیاورم...
در نقلی آمده است:
🥀 در خرابه شام هفده طفل یتیم، دامن زینب کبری سلاماللّهعلیها گرفته بودند و از گرسنگی ناله میزدند. مردی از اهل شام از آنجا به همراه دخترش عبور میکرد. آن دخترک ، حضرت سکینه سلاماللهعلیها را دید که مانند اسیران و غریبان رو به دیوار نهاده و میگرید.
🥀آن دخترک دلش سوخته به پدرش گفت:«حالت این دختر دلم را به درد آورد؛ وقتی به خانه رفتیم به خاطرم بیاور چند دست لباس کهنه دارم؛ آنها را برای این یتیم بیاوریم.!»
🥀 پدرش گفت:ساکت باش! چه میگویی؟! این دختر، دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ناز پرورده فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است؛ از جنگ روزگار، گرفتار کفّار شده است؛ در حالیکه گردش زمین و آسمان بسته به وجود پدر و جدّ اوست. لب از اینگونه سخنان فرو بند و به آزار و اذیت برگزیدگان خداوند راضی مباش !
🥀 دختر از حرفش پشیمان شد و به پاهای حضرت سکینه سلاماللهعلیها افتاد و عذر خواهی کرد؛ سپس رو به پدرش کرد و گفت: ای پدر، در روز محشر جواب پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را چگونه میدهی!؟ وای بر شما! بر حقانیت اجداد این اسیران، اقرار میکنی، اما آنها را بدین حالت در قید ذلت در خرابه نگه میدارید!پدر آن دختر خجالت زده و شرمگین به خانه برگشت.
📚 بحرالمصائب ج۸ ص۱۱۶
✍ روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شببو داشتم
دختر شامی !؛ نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!
زخمهای صورتم با نیشخندت باز شد
کاش بودی آن زمانی که بَر و رو داشتم
فخر نفروش و کنارم آستین بالا نکش
روزگاری مثل تو؛ من هم النگو داشتم
زل نزن در چشمهای نیمهباز و سرخ من
قبل از اینجا چشمهایی مثل آهو داشتم
غارتش کن مثل مویم؛ شانه میخواهم چه کار ؟!
آه، روزی دستِ بابا را به گیسو داشتم
دست بر دیوار میگیرم شبیه پیرزن
قبل از آوارِ کتک من نیز، نیرو داشتم
معجری که داشتم را دختری دزدید و رفت
خواستم آن را بگیرم؛ دردِ زانو داشتم
چشمهایم خواب را فریاد زد دیشب؛ ولی
مثل شبهای گذشته دردِ پهلو داشتم
@Maghaatel
#مصائب_شام
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸حکایتِ جانسوز یک زنِ شامی که نذر کرده بود برای اسیران و فقیران، غذایی ببرد تا به مُراد دلش برسد ...
شخصی به نام «سعد بن عبدالعلی» نقل میکند:
🥀 وقتی که آن لشکریان یزید، أسرای آل الله را بعد از غروب در خرابه شام جا دادند؛
📋 فَلَم یَکُنْ لهم طَعامٌ ولاسِراجٌ ولاشَرابٌ فَلاجَرَمَ جَمَعَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُم تُرابًا وَ وَضَعوا وُجوهَهُم علی التُّرابِ و بَکَوا بُکاءا شَدیدا
▪️ هیچ طعام و نوشیدنی نداشتند و حتی چراغی در آن تاریکی نزدشان نبود؛ پس از روی ناچاری هرکدام از ایشان مقداری خاک را جمع کردند و صورتهای مبارکشان را بر خاک نهادند و به شدت گریستند.
🥀دراین هنگام هفت زن شامی طعام و چراغی را برای اسیران آل الله آورده بوده و جنب ورودی خرابه، برای اجازه گرفتن ایستاده بودند. حضرت فضه علیهاالسلام از کار آنها آگاه شده و به نزد آنها آمد و فرمود:
📋ماشَأنُکُنَّ یا نِساءَ أهلِ الشامِ؟
▪️ای زنان شامی شما برای چه کار به اینجا آمدهاید؟
🥀آن زنان گفتند: طعامی به جهت این اسیران آوردهایم و برای اجازه گرفتن از شما ایستادهایم . حضرت فضه این خبر را به زینب کبری سلاماللّهعلیها عرض نمود و بعد از اجازه گرفتن، آن زنها وارد خرابه شدند.یکی از آن زنها به حضرت زینب سلاماللهعلیها عرض کرد:
📋 أَیَّتُها المَظلومَةُ إنّی نَذَرتُ مُنذُ أرْبَعَةَ عَشَرَ سَنَةً أُنفِقُ الفُقَراءَ والأُسَراءَ طَعاما لِحاجَةٍ کانَت لی.
▪️ای بانوی مظلومه! همانا من چهارده سال است که نذر کردم فقرا و اسیران را طعام دهم تا به حاجتم برسم.
هنگامی که شنیدم شما را با این ذلت و خواری به این خرابه آوردند، برایتان طعام آوردم به امید اینکه خداوند متعال حاجت وآرزویم را برآورده کند و مرا به سرورانم برساند؛ چرا که من مشتاق دیدار سرورانم هستم.
🥀حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: ای کنیز خدا! سروَران تو کیستند؟ آن زن عرض کرد: ایشان سرور تمام اهل زمین هستند؛ حسین بن علی علیهالسلام و خواهرانش زینب و امکلثوم و سایر بنی هاشم.
📋 فَلَمّا سَمِعَتْ زینبُ بنتُ علیِّ بنِ ابیطالب علیهما السلام ذلک قالت لها : یا أَمَة قُضِیَتْ حاجَتُکِ وحَصَلَ مَرامُکِ
▪️پس هنگامی که حضرت زینب علیهاالسلام این کلام را از او شنید، فرمود: ای کنیز خدا! حاجتت بر آورده شده و به خواستهات رسیدی؛
📋 واللهِ نَحنُ بناتُ فاطمةَ الزهراءِ فقد قَتَلَ العِداءُ رِجالَنا و نَهَبوا أموالَنا و أسَروا نسائَنا فَلَمْ یُراعُوا حُرمَةَ جَدِّنا فینا.
▪️به خدا قسم ما دختران فاطمه زهرا سلاماللهعلیها هستیم؛ دشمنانمان، مردهایمان را کشتند و اموالمان را غارت کردند و زنهایمان را به اسیری گرفتند و حرمت جدّ ما رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در مورد ما رعایت نکردند.
🥀وقتی که آن زن این را شنید به خود لرزید و چنان ناله «واحسیناه»و «وامحمداه» برآورد که اهل شام را به وحشت انداخت.
📚بحرالمصائب ج۸ ص۱۱۸
✍منزل به منزل، غصهام، اشک روانم
با دست بسته، پشت محمل، روضه خوانم
خورشید، بعد از سال ها روی مرا دید
او هم دگر فهمید که بی سایه بانم
با این لباس پاره و وضعی که دارم
همراه با یک لشگر از نامحرمانم
ماه دل آرایم، به شوقت سر شکستم
وقتی که کامل شد رخت در آسمانم
در محمل بی پرده رفتم بین انظار
شاگردها دادند با طعنه نشانم
همسایهی سابق مرا خیرات بخشید
آتش گرفته بند بند استخوانم
باور نمیکردم که در زندان بخوابم
باور نمیکردم شود این امتحانم...
@Maghaatel
#مصائب_شام
◼️خرابهٔ شام، به گونهای بود که صورت نازدانههای سیدالشهداء علیهالسلام، پوست انداخت و از آنها، خون جاری شد ...
نقل کردهاند:
یزید لعین، أسرای آل الله را در خرابهای نزد کاخ خودش جای داد.
لا تَقيهُنَّ مِنْ حَرٍّ و لا بَردٍ،
▪️آن خرابه به گونهای بود که آنها را از سرما و گرما حفظ نمیکرد...
حتّی تَقشَرّتِ الجُلودُ و سٰالَ الصّدیدُ بَعد کُنّ الخُدور
▪️پس از پرده نشینی و سایه پروری، رخسارشان پوست انداخت و خون از صورتهایشان جاری گشت،
و کاُنوا مُدّةَ مُقامِهم بالشّام یَنوحُون عَلَی الحسين عليهالسّلام
▪️و در مدت اقامتشان در شهر شام و در آن خرابه، پیوسته مشغول گریه و زاری بر سيدالشهدا عليه السلام بودند.
📚مثير الأحزان، ص۵۶
📚نفس المهموم، ص۴۵۶
🔹محمّد حلبی گوید: از امام جعفر صادق علیه السّلام شنیدم که میفرمود:
زمانی که حضرت علی بن الحسین علیهماالسّلام و آن افرادی را که با آن حضرت بودند، نزد یزید بن معاویه - لعنتهای خداوند بر آن دو باد - آوردند و آن حضرت را در یک خرابهای جای دادند که (سقف آن در شُرف خراب شدن بود).
🩸بعضی از اسیران گفتند:
إنّما جُعِلنٰا في هٰذا البَيت لِيَقعَ علَينا.
▪️ما را در این خرابه جای دادند که سقف آن بر سر ما خراب شود.
پاسبانان به زبان رومی با یکدیگر میگفتند:
این اسیران را بنگرید که میترسند این خانه بر سرشان خراب شود. در صورتی که فردا از این جا خارج شده و کشته خواهند شد!
🩸إمام سجاد علیهالسّلام کلام آنها را شنید و به زبان رومی به آن ها فرمود:
به اذن خدای متعال نه این دیوار بر سر ما خراب میشود و نه فردا ما را میکشند.
و همین طور هم شد.
📚الخرائج و الجرائح ج٢ص٧۵٣
📚لواعج الاشجان ص٣٣٢
@maghaatel
هدایت شده از فهرست مقاتل
#مصائب_شام
◾️فهرست لینکدارِ مصائب مرتبط با شهر شام
➖ماجرای «حمیده»، زن مومنه شامی ...
➖ز خانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا ، گرسنه خوابیدم ...
➖وقتی که حجت خدا آرزو میکند که ای کاش مادر مرا نزاییده بود ...
➖پانصد هزار نفر به تماشا آمده بودند ...
➖از ورودی شهر شام تا کاخ یزید ملعون ...
➖هفت مصیبت وارده در شهر شام از زبان مبارک امام سجاد علیه السلام ...
➖مصیبتی لطیف و جانسوز از عطش حضرت سکینه سلام الله علیها در شهر شام ...
➖حرامیانی که بر مصائب گودالِ قتلگاه ، بر یکدیگر فخر می فروختند ...
➖جریان شهادت «اُمّ وهب» در شهر شام ...
➖قطعه ای ابر، که در بالای شهر شام ، ناله می زد و می گفت : حسین ، غریب مادر ...
➖حال و روز امام سجاد علیهالسلام در خرابه شام / خون از پاهای مبارک حضرت، جاری بود...
➖ وقتیکه حضرت سکینه سلاماللهعلیها ، در شام حضرت زهرا سلاماللهعلیها را در خواب میبیند / پیراهن خونی امام حسین علیهالسلام تا قیامت همراه مادرش است...
➖ترّحم و دلسوزی دختر شامی به حضرت سکینه سلام الله علیها...
➖حکایت جانسوز زن شامی که نذر کرده بود برای اسیران و فقیران غذایی ببرد تا به حاجتش برسد ...
➖خرابه شام، به گونه ای بود که صورت نازدانههای سیدالشهداء علیهالسلام ،پوست انداخت و از آن ها، خون جاری شد ...
@Maghaatel
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
#مصائب_شام
🩸سر مطهر قاسم و عبدالله علیهماالسلام را در پیش چشم خواهرشان میآوردند تا نمک بر زخم جگرش بزنند …
در نقلی آمده است که از یکی از دختران امام حسن علیهالسلام - که نام مبارک او را «جمیله» ذکر کردهاند - چنین گوید:
🥀 مرا با چهار نفر دختر دیگر بر یک ریسمان بسته بودند و سر قاسم و عبداللَّه علیهماالسلام برادر ما را گاهى مىآوردند و در برابر خرابه در پیش چشم ما مىآویختند.
🥀 جمعى از دختران شامیان بىحیا مىآمدند به جهت تماشاى آن سرها و در غیر وقتها نیز سنگ و کلوخ برما مىزدند و اذیت و آزار بر ما مىکردند و نمىگذاشتند که ما یک روز آرام و قرار بگیریم و شماتت بر ما مىنمودند و ما دقیقهای راحتى نداشتیم؛ سرما و گرماى روز و شب و از اذیت و آزار آن گروه بىادب و بد حسب و نسب، بلایی به سرمان آورد که،
📋 حتّى تَغَیَّرَ وُجوهُنا وَ صِرنا مِثلَ أسارىٰ الحَبَشة
▪️رنگ صورتمان تغییر کرد و همانند اسرای حبشه شده بودیم.
📚 بحرالمصائب، ج۹ ص۱۶۵
✍ خنده بر پاره گریبانی مان میکردند
خنده بر بی سر و سامانی مان میکردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان میکردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان میکردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان میکردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا
وارد بزم طرب خوانی مان میکردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان میکردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان میکردند
@Maghaatel
#مصائب_شام
🩸در ورودیِ شام، کار به کجا رسید که دختر امیرالمؤمنین «علیهماالسلام» مجبور شد به شمر لعین، رو بزند!
در نقلها آمده است:
🥀 ... چون به دمشق رسيدند، حضرت اُمّكلثوم سلاماللهعلیها به شمر ملعون نزديك شد و به او فرمود:
📋 لِي إِلَيْكَ حَاجَةٌ.
▪️درخواستى از تو دارم!
🥀 آن ملعون گفت: درخواستت چيست؟ آن بانوی مظلومه فرمود:
📋 إِذَا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنَا فِي دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظَّارَةِ،
▪️هنگامى كه ما به شهر شام رسیدیم، ما را از دروازهاى ببر كه تماشاگر كمترى دارد.
📋 وَ تَقَدَّمْ إِلَيْهِمْ أَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّءُوسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحَامِلِ وَ يُنَحُّونَا عَنْهَا،
▪️به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند (تا مردم به بهانه نگاه به آنها، دیگر به ما نظر نکنند)
📋 فَقَدْ خُزِينَا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ إِلَيْنَا وَ نَحْنُ فِي هَذِهِ الْحَالِ.
▪️چرا كه ما با این وضعی که داریم، از كثرتِ نگاههای مردم تا به اینجا دیگر خوار شدهايم!
🥀 شمر، از سرِ سركشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست آن حضرت فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان، حركت دهند و به همان حال، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه پلّه مسجد جامع، آن جا كه اسيران را نگه مىدارند، ايستادند.
📚لهوف، ص ۲۱۰
📚مثير الأحزان، ص ۹۷
✍ پشت دروازه عجب غوغا شده! کاری بکن
ای برادر! خواهرت تنها شده! کاری بکن
گفتم از اینجا نبر مارا؛ ولی لج کرد و بُرد
روی خیلیها بهرویم وا شده! کاری بکن
دختری را که سر بازار گم کردم حسین
در کنار نیزه، ات پیدا شده! کاری بکن
سنگ آن بدکاره از ایوان، سرِ من را شکست
خون این سَر، غُصهی سقا شده! کاری بکن
خیزرانش بیشتر از تازیانه درد داشت_
که رباب از شدت آن پا شده! کاری بکن
@Maghaatel
#مصائب_شام
🩸سه روز أسرای آل الله را پشت دروازهٔ شام، معطل گذاشتند تا شهر را آذین ببندند … | پانصد هزار نفر به تماشا آمدند …
در نقلها آمده است:
📋 أَوقَفُوا أهلَ البيتِ عليهمالسّلام عَلَى بابِ الشّامِ ثَلاثة أيّامٍ حتّى یَزّيَّنوا البَلدَة ، فَزيّنوها بِكلٍّ حُليٍّ و زينَة و مِرآةٍ كانَتْ فيها
▪️و بر در شهر شام سه روز اسراء آل الله را نگه داشتند تا شهر را بيارايند و هر حُلّى و زيورى و زينتى كه در آن بود، به آيينها بستند.
📜 ثُمّ اسْتَقبَلَتْهم مِن أهلِ الشّامِ زِهاءَ خَمسَ مِائَة ألفٍ مِن الرّجالِ و النّساءِ
▪️قريب پانصد هزار مرد و زن از اهل شام، به جهت استقبال، بيرون آمدند.
📋 و كانَ فيهم أُلوفٌ مِن الرّجالِ و الشّبّان و النِّسوانِ يَرقُصونَ و يَضرِبونَ بِالدّفِّ و الصِّنجِ و الطّنبور،
▪️در بین این پانصد هزار نفر، چند هزار مرد و زن و جوان، رقصكنان با دف و صِنج و طبلزنان به استقبال آمدند.
📜 و قد تَزيّنَ جَميعُ أهلِ الشّام بألوانِ الثّيابِ و الكُحلِ و الخَضاب
▪️همه اهل شام دست و پاى خود را از خوشحالی خضاب كرده و سُرمه در چشم كشيده و لباسهای زیبا و رنگارنگ پوشيده بودند.
📚كامل بهايى، ج۲ ص۲۹۲
📚نفس المهموم، ص ۴۳۲
✍ دم دروازهی ساعات خدا رحم کند
به دلِ عمهی سادات خدا رحم کند
محملم پرده ندارد مددی یا ستّار
حاجتم وقت مناجات خدا رحم کند
چشم من تار شده ، یا تو به هم ریخته ای
گریه دار است ملاقات خدا رحم کند
کو علمدار حرم ؟ آبرویم در خطر است
وسط این همه الواط خدا رحم کند
سر بازار به انگشتْ نشانم دادند
رد شدم با چه مکافات خدا رحم کند
به همان خنجر کندی که تو را زجرت داد
می کند شمر مباهات خدا رحم کند
سرت از نیزه زمین خورد دلم ریخت حسین
زیر پا رفتی ؟ به لب هات خدا رحم کند
نیزه نیزه شده از بس گلوی پاره ی تو
گم شدی بین جراحات خدا رحم کند
چانه میزد سر گهواره یکی پیش رباب
بهر تسکین مصیبات خدا رحم کند
@Maghaatel
#مصائب_شام
🩸اول صبح، أسرای آل الله را وارد شام کردند … اما آنقدر ازدحام بود که وقت ظهر به قصر یزید لعین رسیدند …
در نقلها آمده است:
🥀 آن روزی که أسرای آل الله را وارد شهر شام کردند، روز چهارشنبهای بود....
📋 و كانَ خارجُ البَلَدِ مِن كِثرةِ الخَلائق كعَرصَةِ المَحشرِ يَموجُ بَعضُها في بَعضٍ.
▪️بیرون از شهر، چنان مردم شام ازدحام کرده بوده که گویی صحنه محشر اتفاق افتاده بود؛ به طوری که بعضی روی بعضی دیگر، موج میخوردند.
🥀 اول صبح، به وقت سپیده دم،سرهای مقدس و أسرای آل الله را وارد شهر کردند اما از کثرت ازدحام، وقت ظهر بود که اسرا با خستگی شدید، به گونه ای که بدن و مفاصل هر انسانی از دیدن آن ها به لرزه در می آید، به در کاخ یزید ملعون رسیدند.
📚نفس المهموم، ص۴۳۲
📚معالي السّبطين،ج۲ ص۱۴۱
📚مقتل الحسين عليه السّلام،مقرم، ص۴۴٧
✍کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!
وای از شام که بغض پدرم را دارند...
سر هر کوچه معطّل شدهام،خسته شدم!
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!
سر بازار که رفتیم سرم داد زدند...
ای ابالفضل بیا! نیّت دعوا دارند!
جگرم سوخت زمانیکه رقیه میگفت
عمه جان!اینهمه دختر همه بابا دارند …
دخترانی که پَس پرده عصمت بودند …
بعد تو در وسط مجلس مِی جا دارند!
@maghaatel
#مصائب_شام
🩸یک سر طناب به گردن امام سجاد علیهالسّلام و سر دیگر آن را به زینب کبری سلاماللّهعلیها بسته بودند و میکشاندند …
در نقلها آمده است:
📋 ...اَتَوهُم بِحِبالٍ فَرَبَقُوهُم بِهٰا
▪️تمام اُسرا را در حالیکه با یک طناب به هم بسته بودند، به سمت کاخ یزید لعین میبردند.
📋 فكانَ الحَبلُ في عُنُقِ زَينِالعابدينَ اليٰ زينب و امّکلثوم و باقي بَناتِ رسولِ الله
▪️یک سر طناب را بر گردن إمام سجاد علیهالسلام انداخته بودند و سر دیگر طناب را به زینب کبری و حضرت امّکلثوم علیهماالسلام و دیگر دختران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بسته بودند و آنها را میکشاندند.
📋 و كُلّمٰا قَصَروا عَنِ المَشيِ ضَرَبُوهُم
▪️و هرگاه که این زنان و بچهها، توانِ راهرفتن نداشتند، آنها را کتک میزدند.
📋 حتّي اَوقَفوهم بَينَ يَدَي يزيد و هُو علَي سَريرِه
▪️تا اینکه کشان کشان آن ها را آوردند در مقابل یزید و آن نانجیب بر تاج و تخت حکومتش، نشسته بود ...
📚مقتل الحسین علیهالسلام،مقرّم، ص۳۱۱
✍ بَدا به حال نجیبی که در حجاب نباشد
و بزم، جای نوامیس بوتراب نباشد
فتاده جسم تو عریان به روی خاک بیابان
خدا کند که دگر زیر آفتاب نباشد
خدا کند که پس از خواهر تو در همه دنیا
دگر دو دست زنی بسته با طناب نباشد
میان این همه ماهِ نشسته بر روی نیزه
خدا کند که سر کودک رباب نباشد
خدا کند که نبیند کسی سر پدرش را
اگر که دید، به خون سرش خضاب نباشد
سوار ناقهی عریان شدن که کار زنان نیست
اگر که مرد نباشد، اگر رکاب نباشد
خدا کند قدحی را که ریخت روی سر تو
گلاب باشد عزیز دلم، شراب نباشد...
@Maghaatel
#مصائب_شام
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
🩸مصیبتی لطیف و جانسوز از عطش حضرت سکینه سلاماللهعلیها در شهر شام...
درنقلی آمده است:
🥀 در شهر شام هنگامی که نگاه حضرت زینب سلاماللهعلیها به حضرت سکینه سلاماللهعلیها افتاد که از شدت تشنگی و حزن نزدیک بود که روحش از بدنش جدا شود، به سمت زنان شامی رفت و فرمود: از شما کسی هست که این یتیم را سیراب کند؟ همانا او از شدت عطش نزدیک است جان بدهد!
📋 فَإذًا بإمرَأةٍ فی یَدِها کأسٌ مَملوٌّ مِنَ الماءِ فَقالَتْ:
▪️ناگهان زنی آمد و در دستان خود کاسهای پر از آب آورد و گفت:
📋خُذ هذا فاسقیهِ لَعَلَّ اللهَ تعالی لایَیتمُ أولادیَ و أن لایَجعَلَهم أسیرًا و لاغریباً
▪️بگیر این را و او را آب دِه؛ امید است که خداوند اولاد من را یتیم نکند و ایشان را اسیر و غریب قرار ندهد!
🥀 وقتی حضرت سکینه سلاماللهعلیها این صحنه را دید، خاطرات گذشته و عزت و جلالی را که داشت، به یاد آورد و چنان فریادی کشید که نزدیک بود زمین و زمان بهم بریزد تا اینکه زینب کبری سلاماللّهعلیها آمدند و او را تسلی خاطر دادند.
📚 بحرالمصائب،ج۸ ص۳۲
✍من از بیگانگان هرگز ننالم
که هرچه کرد با من آشنا کرد
عزیز قوم بودم روزگاری
اسیری با وقار من چهها کرد!
خدا لالش کند آن ساربان را...
میان خلق اسمم را صدا کرد
کنار نیزهی تو شمر آمد
اراذل را به دور ما رها کرد
زنی هم آمد و نشناخت من را
برایم سفرهی خیرات وا کرد...
@Maghaatel
#مصائب_شام
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
🩸ای پدر! وقتی به خانه رفتیم، به خاطرم بیاور چند دست لباسِ کهنه دارم؛ آنها را برای این دختر یتیم بیاورم...
در نقلی آمده است:
🥀 در خرابه شام هفده طفل یتیم، دامن زینب کبری سلاماللّهعلیها گرفته بودند و از گرسنگی ناله میزدند. مردی از اهل شام از آنجا به همراه دخترش عبور میکرد. آن دخترک ، حضرت سکینه سلاماللهعلیها را دید که مانند اسیران و غریبان رو به دیوار نهاده و میگرید.
🥀آن دخترک دلش سوخته به پدرش گفت:«حالت این دختر دلم را به درد آورد؛ وقتی به خانه رفتیم به خاطرم بیاور چند دست لباس کهنه دارم؛ آنها را برای این یتیم بیاوریم.!»
🥀 پدرش گفت:ساکت باش! چه میگویی؟! این دختر، دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ناز پرورده فاطمه زهرا سلاماللهعلیها است؛ از جنگ روزگار، گرفتار کفّار شده است؛ در حالیکه گردش زمین و آسمان بسته به وجود پدر و جدّ اوست. لب از اینگونه سخنان فرو بند و به آزار و اذیت برگزیدگان خداوند راضی مباش !
🥀 دختر از حرفش پشیمان شد و به پاهای حضرت سکینه سلاماللهعلیها افتاد و عذر خواهی کرد؛ سپس رو به پدرش کرد و گفت: ای پدر، در روز محشر جواب پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را چگونه میدهی!؟ وای بر شما! بر حقانیت اجداد این اسیران، اقرار میکنی، اما آنها را بدین حالت در قید ذلت در خرابه نگه میدارید!پدر آن دختر خجالت زده و شرمگین به خانه برگشت.
📚 بحرالمصائب ج۸ ص۱۱۶
✍ روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شببو داشتم
دختر شامی !؛ نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!
زخمهای صورتم با نیشخندت باز شد
کاش بودی آن زمانی که بَر و رو داشتم
فخر نفروش و کنارم آستین بالا نکش
روزگاری مثل تو؛ من هم النگو داشتم
زُل نزن در چشمهای نیمهباز و سرخ من
قبل از اینجا چشمهایی مثل آهو داشتم
دست بر دیوار میگیرم شبیه پیرزن
قبل از آوارِ کتک من نیز، نیرو داشتم
معجری که داشتم را دختری دزدید و رفت
خواستم آن را بگیرم؛ دردِ زانو داشتم
چشمهایم خواب را فریاد زد دیشب؛ ولی
مثل شبهای گذشته دردِ پهلو داشتم
@Maghaatel