eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
11.6هزار دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل - قم مقدسه) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 به فدای آن آقایی که خودش را اینگونه به زیر دِیْن می‌اندازد تا گره از کار نوکرش وا کند ... {طولانی…اما خواندنی!} در روایت آمده است: 📄 امام هادی علیه‌السلام روزی به جهت کاری که داشت، از سامرا به سمت یکی از روستاهای اطراف آن بیرون رفت. 📈 بعد از آن، یک‌عرب بادیه‌نشین به دنبال امام علیه‌السلام به سامراء آمد. به او گفتند که حضرت به فلان روستا رفته است. 🔎 آن مرد به قصد دیدن آن حضرت به آن روستا رفت و چون به خدمت امام علیه‌السلام رسید، حضرت از او پرسید: چه حاجت داری؟ او‌ گفت: من مردی می‌باشم از عرب‌های کوفه؛ از متمسّکین به ولایت جدتان امیرالمؤمنین علیه‌السلام. به زیر دِیْنی سنگین گیر افتاده‌ام به گونه‌ای که کمرم شکسته است و به جز شما، کسی را نمی‌شناسم که بتواند آن دِیْن را اداء کند! 🗓 امام علیه‌السلام فرمودند: چه مقدار دِیْن بر گردنت هست؟ آن مرد گفت حدود ده هزار درهم! (مبلغی بالغ بر ارزش سه خانه مسکونی!!!) حضرت به او فرمودند: غصه نخور ای مرد! دلت را آرام کن و خوش باش که دِیْنت اداء می‌شود ان شاءالله! 💬 آن مرد، شبی را در کنار امام علیه‌السلام گذراند؛ چون که صبح فرا رسید، حضرت هادی علیه‌السلام به او فرمودند: (من این مبلغ را الان ندارم اما) حاجتی به نزد تو دارم!!! تو را به خدا قسم می‌دهم که بر خلاف حاجت من عمل ننمایی! آن مرد گفت: به روی چشم؛ مخالفت نمی‌کنم! 📝 پس امام علیه‌السلام با دست مبارک خود، بر کاغذی نوشتند: «من، علی بن محمد (علیهماالسلام)، متعهد هستم که ده هزار درهم را به فلان بن فلان (همین مرد اعرابی) پرداخت کنم!» 🔖 سپس امام علیه‌السلام به او فرمودند: این نوشته را نزد خودت داشته باش! پس در وقتی که به سامراء رسیدیم، در همان هنگام که من در نزد جماعتی از مردم هستم، 📋 فَتَعالِ إلَیَّ بِالخَطّ وَ طالِبنِی، وَ اغلُظْ عَلَیَّ فِی القَول ▪️بیا و این نوشته را با خودت بیاور و این وجه را از من با درشتی و تندخویی مطالبه کن! 🗯 من تو را به خدا قسم می‌دهم که خلاف این را عمل نکنی! آن مرد عرب گفت: حتماً چنین می‌کنم! 🕘 روز و مکان موعود فرا رسید؛ آن مرد آمد و به همان نحو که حضرت به او فرموده بود، رفتار کرد و با داد و بیداد، آن نوشته را بیرون آورد و حق خود را از امام علیه‎السلام طلب نمود. ▫️حضرت به نرمی و ملایمت با او تکلم کرد و از او عذرخواهی نمود و سه روز از او مهلت خواست. در همین گیر و دار، ماموران متوکل، این خبر را به متوکل رساندند. آن ملعون امر کرد که فوراً سی‌هزار درهم را برای آن حضرت ببرند. 💰 چون آن پول‌ها به امام علیه‎السلام رسید، حضرت بدون آنکه دست به کیسه‎های درهم بگیرد، به آن اعرابی فرمودند: این‌‎ها را بردار و دِیْن خود را ادا کن و مابقی آن را خرج اهل وعیال خود کن. 🗯 آن مرد عرب گفت: یابن رسول اللّه! به خدا سوگند که ده هزار درهم هم مشکل مرا حل می‌کرد؟! امام علیه‌السلام به او فرمودند: این، رزق تو بود که خدا برای تو آن را رساند! اگر بیش از این هم بود، ما ذره‌ای را از آن را برنمی‌داشتیم. 📑 آن مرد عرب، کیسه‌های پول را برداشت و زیر لب می‌گفت: «اَللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» {خدا بهتر می‌داند که خلافت و جانشینی خود را به چه کسی بسپارد!} (انعام:۱۲۴) 📚الفصول المهمة،إبن‌صبّاغ، ج۲ ص۱۰۶۶ 📚إحقاق الحق، ج۱۹ ص۶۱۲ ✍ بالاتر از این‌هاست لوایی که تو داری خورشید دمیده ز عبایی که تو داری از بنده‌نوازی و عطایی که تو داری آقای جهان است گدایی که تو داری ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی محبوب شده از کرمت شغل گدایی بیراهه نرفتیم اگر هادی ما اوست ذکر ولی الله همان جلوه‌ی یاهوست چون شیشهٔ عطری که به یک واسطه خوشبوست در چَنته‌ی ما نیست به جز مرحمت دوست العبدُ و ما فی یَدِهِ کانَ لِمَولاهْ از برکت خورشید کند جلوه‌گری ماه... @Maghaatel
🩸زندانی که حتی جای ایستادن هم نداشت، منزلگاه امام هادی علیه‌السلام بود... 🥀 وضعیت دردناک زندانِ امام هادی علیه‌السلام یکی از آن بلاهایی بود که جانب متوکل و دیگر خلفای ملعون بنی‌عباس، به جانب آن امام می‌رسید؛ برای همین در زیارت‌نامه آن حضرت عرضه می‌داریم: 📋 المَبلُوِّ بِالفِتَنِ وَ المُختَبَرِ بِالمِحَنِ، وَ المُمتَحَنِ بِحُسنِ البَلویٰ، وَ صَبرِ الشَّکویٰ. ▪️خدایا! صلوات و درود بفرست بر همان آقایی که ... به انواع فتنه‌ها گرفتار شده، و با رنج‌ها و سختی‌ها آزموده شده، و با آزمون نیک و شکیبایی در برابر گرفتاری‌ها، امتحان شده! 📚مصباح الزائر، ص۶۲۱ 📚بحارالانوار، ج۹۹ ص۶۵ ✍ گاه آمد از بنی‌العبّاس در زندان عذابم گاه بردند از رهِ بیداد در بزم شرابم یاد من افتاد از بزم می و شام خرابم من که در سنّ جوانی ظلم‌ها شد بی‌حسابم اولیاء الله سیراب‌اند از جام ولایم من ولیّ حق علیّ بن جواد ابن الرّضایم آن ستمگر سال‌ها لرزاند جان و پیکرم را از شقاوت کرد ویران قبر جدّ اطهرم را بی حیایی بین جسارت کرد زهرا مادرم را با جسارت هاش آتش زد دل غم پرورم را دوست دارم دوستانم اشک ریزند از برایم من ولیّ حق علیّ بن جواد ابن الرّضایم @Maghaatel
🩸شیعه حتی طاقت ندارد یک «قبر» در برابر امامش ببیند؛ چه برسد به اینکه... «صَقْرِ بْنِ أَبِی دُلَف» گوید: 🥀 وقتی که مولایم حضرت هادی علیه‌السلام در زندان متوکل بود، وارد بر آن حضرت شدم. 📋 فَدَخَلْتُ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِ حَصِیرٍ وَ بِحِذَاهُ قَبْرٌ مَحْفُورٌ ▪️دیدم که امام علیه‌السّلام روی حصیری نشسته و جلو آن حضرت، قبری را کنده‌اند.(تا بدین وسیله، امام علیه‌السلام را شکنجه روحی داده و تهدید به قتل کنند) 🥀 پیش رفتم و سلام کردم؛ امام علیه‌السلام جواب داد و فرمود: بنشین! بعد فرمود: برای چه آمده‌ای؟ عرض کردم: آمدم از حال شما مطلع شوم. «صَقْر» گوید: 📋 ثُمَّ نَظَرْتُ إِلَی الْقَبْرِ فَبَکَیْتُ ▪️چشمم که به قبر افتاد گریه‌ام گرفت! 🥀 امام هادی علیه‌السلام فرمودند: ای صقر! گریه نکن! آن‌ها حالا نمی‌توانند گزندی به من برسانند؛ من گفتم: الحمدللَّه...(۱) ✍ آه یا امام هادی! یک شیعه اینچنین طاقت ندارد مرگ را در پیش چشمان امامش ببیند!!!؛ دیگر کجا طاقت دارند آن بچه‌هایی که روز و شب می‌شنیدند مادرشان فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها زیر لب دعا می‌کرد: 📜 یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً‌ / فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَیَاةُ یَا مَوْلَائِی ▪️ای خدای زهرا! اجل مرا دیگر به زودی برسان! زیرا زندگی در این دنیا برای من تیره و تار گردیده است.(۲) ✍ یا دیگر کجا طاقت دارد آن خواهری که در شب عاشورا، تا شنید برادر حرف از رفتن می‌زند، چادرکشان به محضر برادر رسید و عرضه داشت: 📜 وَا ثُكْلاَهْ! لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ... ▪️ای وای من از این مصیبت! ای کاش مرگ به سراغم آمده بود و این را نمی‌شنیدم! 📜 فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ▪️این آوای رفتنت، دارد دلم را ریش ریش می‌کند! جانم به تنگنا آمده! 📜 ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَخَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا. ▪️زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها اين سخن را گفت و با مشت به صورت خود زد و دست به گريبان بُرده و گریبان چاك زد و بي‌هوش بر زمين افتاد! 🥀 سیدالشهداء علیه‌السلام برخاسته آب به روى خواهر پاشيد تا که به هوش آمد.(۳) 📚(۱)کمال الدین، ج۲ ص۵۴ 📚(۲)بحارالانوار ج۴۳ ص۱۷۷ 📚(۳)الارشاد، ج۲ ص۹۴ 📝 یا رب از زهر جفا سوخت زپا تا به سرم شعله با ناله برآید همه دم از جگرم جز تو ای خالق دادار! کسی نیست گواه که چه آورده جفای متوکّل به سرم می‌دوانید پیاده به پی خویش مرا گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب گشت از شدّت غم، مرگ عیان در نظرم خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب شرم ننمود در آن لحظه زجدّ و پدرم با که این ظلم بگویم که به زندان بلا قبر من کنْد عدو پیش دو چشمان ترم هر زمان هست در این دار فنا مظلومی حق گواه است که من از همه مظلوم‌ترم @Maghaatel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 پایی که بر روی دوش من جا دارد ... در روایت آمده است: 📑 روزی «دوّمی» به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله گفت: یا رسول الله! جمعی گویند که علی «علیه‌السلام» ساحر است! زیرا او را دیده‌اند که بر روی آب راه می‌رود! رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: 📋 اُسکُتْ یَابْنَ الخَطّاب! 🔻ساکت شو ای پسر خطّاب! 🗯 جای پای علی «علیه‌السلام» بر سر بال جبرئیل است! 🏷 «دوّمی» گفت: علی «علیه‌السلام» را آن‌قدر منزلت نیست که پای بر بال جبرئیل نهد! حضرت فرمودند: ای پسر خطّاب! تو مرا فاضل‌تر می‌دانی یا جبرئیل را؟ «دوّمی» گفت: شما را !!! 🔖 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: 👈 هرگاه علی «علیه‌السلام» بر کتف من پای تواند گذاشت و بت‌ها را از بام کعبه تواند انداخت، چرا بر بال جبرئیل نتواند پای بگذارد!؟ 📚تحفة المجالس،إبن تاج‌الدین،ص۱۰۷ ✍ اندر خبر بُوَد که نبی شاهِ حق پرست چون سویِ عرش در شبِ معراج رَخت بست بر مسندِ «دَنیٰ فَتدَلّیٰ» نِهاد پای دستی ز غیب آمد و بر دوش او نشست چون دستِ حق بُد و اثرِ لطفِ دوست بود از فرطِ شادمانی مدهوش گشت و مَست گویند پا نهاد به دوشِ نَبی، علی از طاقِ کعبه خواست چو أصنام را شِکست جاه و جلال بینْ که یَدُاللهْ پا نِهاد آنجا که حقّ نِهاد به صد احترامْ دست @Maghaatel
🔰 همانند یک دانهٔ گردو ... راوی گوید: 📜 بر روی کاغذی نوشتم: «دنیا برای امام معصوم، چون قطعه‌ای گردو در دست اوست» و آن را به حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام دادم و عرضه داشتم: به فدایتان شوم! اصحاب ما این حدیث نقل می‌کنند که من منکرش نیستم، ولی دوست دارم آن را از خود شما بشنوم! 🔎 امام علیه‌السلام نگاهی بر کاغذ انداخته و سپس آن را پیچیدند به گونه‌ای که من گمان کردم جواب‌دادن به این سوال بر امام علیه‌السلام سخت‌ است؛سپس فرمودند: 📋 هُوَ حَقٌّ ! فَحَوِّلْهُ فِی أَدِیمٍ! 🔻این مطلب حقیقت دارد! آن را روی پوست دباغی‌شده‌ای بنویس. (تا بماند و به دست اهلش برسد!) 📚الاختصاص، ص ۲۲۹ 📚بصائر الدرجات، ص ۲۱۷ 🔖 در روایتی دیگر امام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 إِنَّ الدُّنْیَا تَمَثَّلَ لِلْإِمَامِ فِی مِثْلِ فِلْقَةِ الْجَوْزِ 🔻 دنیا برای امام مانند یک دانهٔ گردوست! 📝 چیزی از دنیا بر امام پوشیده نمی‌ماند و او طوری بر دنیا تسلط دارد، که یکی از شما بر سر سفره‌اش نشسته و هر چه بخواهد بر می‌دارد. پس هیچ چیز از اختیار او خارج نیست. 📚الاختصاص، ص ۲۲۹ 📚بصائر الدرجات، ص ۲۱۷ ✍ ز اعماق زمین بگرفته تا عرش و سَمایش چنان گردوست در دست علی و بچه‌هایش @Maghaatel
🔰 «جامه‌هایی» اینچنینم آرزوست ... «محمّد بن سهل قمی» گوید: 📑 من ساكن مكه بودم و در سفری به مدينه رفته و به محضر امام جواد عليه‌السّلام شرفیاب شدم. ميل داشتم که از ايشان تقاضاى لباسى كنم تا آن را بپوشم! ولى فراموش کرده و از محضر آن حضرت خارج شدم! 📩 تصميم گرفتم نامه‏اى بنویسم و اين تقاضا را از امام علیه‌السلام داشته باشم؛ نامه را نوشته و به مسجد رفتم تا دو ركعت نماز بخوانم و از خدای متعال صد مرتبه طلب خیر كنم كه اگر صلاح است نامه را بفرستم، در قلب من القاء شود و اگر به قلبم القاء نشد، نامه را پاره كنم! 🔎 در همين حین ديدم يك نفر كه جامه‏هایی را درون پارچه‏اى پيچيده، وارد مسجد شد و دائماً از این و آن جستجوى «محمّد بن سهل قمى» را مي‌كند! بالاخره مرا پیدا کرد و پيش من آمد و گفت:«مولايت اين جامه‌ها را برایت فرستاده! دو عدد پيراهن است!» 🔖 احمد بن محمّد (همان کسی که این روایت را از «محمّد بن سهل قمى» شنیده است) گوید: 📋 فَقَضَى اللَّهُ أَنِّي غَسَّلْتُهُ حِينَ مَاتَ وَ كَفَّنْتُهُ فِيهِمَا. 🔻خدا شاهد است وقتى که «محمّد بن سهل قمى» فوت کرد، من او را غسل دادم و در همان دو لباس كفن كردم! 📚الخرائج و الجرائح، ج۲ ص۶۶۸ @Maghaatel
🔰 یک چند غلامی که بیایی ببری هست... جناب «ابوهاشم» گوید: 📑 شتربانِ من، به من اصرار کرد تا سفارش او را به امام جواد عليه‌السّلام کنم تا که شاید امام علیه‌السلام او را به «غلامی» خود بپذیرد! 🗓 ساربان، این را به من گفت و من وارد خانه امام جواد عليه‌السّلام شدم‌؛ آمدم تا تقاضای او را با امام علیه‌السلام مطرح کنم، ديدم که عدّه‏اى در خدمت آن حضرت نشسته‌اند و امكان صحبت‌كردن نيست! 📈 سفره در برابر امام علیه‌السلام پهن بود؛ حضرت رو به من نموده و فرمودند: غذا ميل كن! و قبل از اينكه من تقاضایی را مطرح كنم، به غلام خود فرمودند: 📋 یَا غُلَامُ! اُنْظُرِ الْجَمَّالَ الَّذِی أَتَانَا أَبُوهَاشِمٍ فَضُمَّهُ إِلَیْکَ. 🔻ای غلام! برو آن ساربانى را كه «ابوهاشم» با خود آورده، بياور و او را جزء همكاران خود قرار ده! 📚الارشاد، ج۲ ص۲۹۴ ✍ هر جا سخن از خاکِ دری هست، سری هست هر جا تبِ عشق است، دلِ در به دری هست دیروز گدایان همه دنبال تو بودند هر جا که شلوغ است یقیناً خبری هست اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند دیدید که در طینت ما هم هنری هست بازار مرا با قَدَمت گرم نکردی؟! یک چند غلامی که بیایی ببری هست... @Maghaatel
🔰 حکایت مردی که در سنین کودکیِ امام جواد عليه‌السّلام برای آن حضرت، «اسباب‌بازی» هدیه بُرد... شخصی به نام «علی بن حسّان واسطی» گوید: 🗯 در حالی که امام جواد عليه‌السّلام کودک خردسالی بودند، قصد نمودم تا که به محضرش شرفیاب شوم! به همین جهت چند «اسباب‌بازی» تهیه کرده و با خود گفتم آن‌ها را به سروَرم هدیه دهم! 🗓 به درِ خانه امام جواد عليه‌السّلام رسیده و از غلام آن حضرت اجازه ورود خواستم! غلام، اجاره ورود مرا از امام علیه‌السلام گرفت و من وارد خانه شدم. 📝 من نزد ایشان رفتم و به ایشان سلام کردم و ایشان جواب سلامم را داد. گویا امام علیه‌السلام از من دلگیر بود و به من اجازه نشستن نداد! 🎁 نزدیک ایشان شدم و اسباب‌بازی‌هایی را که خریده بودم، از کوله خود درآورده و در نزد ایشان گذاشتم! امام علیه‌السلام به حالت غضب به من نگاه کرد و سپس فرمود: 📋 مَا لِهَذَا خَلَقَنِي اللَّهُ، مَا أَنَا وَ اللَّعِبَ؟! 🔻به راستی که خدای‌متعال مرا برای بازی نیافریده است! مرا با این اسباب‌بازی‌ها چه‌کار؟! 🖇 راوی گوید: من از آن حضرت، طلب بخشش کردم و ایشان نیز مرا بخشیدند. سپس اسباب‌بازی‌ها را برداشته و از نزد ایشان خارج شدم. 📚 دلائل الامامة، ص۴۰۲ @Maghaatel
🔰 پدرتان دست به خاک می‌زد، خاک طلا می‌شد... «ابراهيم بن سعد» گويد: ...به امام جواد عليه‌السّلام عرض کردم: 📋 رَأَيْتُ أَبَاكَ «عَلَيْهِ‌السَّلَامُ» يَضْرِبُ بِيَدِهِ إِلَى التُّرَابِ فَيَجْعَلُهُ دَنَانِيرَ وَ دَرَاهِمَ. 🔻پدرتان [امام رضا عليه‌السلام] را ديدم که دست خود را به خاک زمين می‌زد و خاک را تبديل به دينار و درهم می‌کرد. 🔖 امام جواد عليه‌السّلام فرمودند: 💬 در دیار تو عده‌ای هستند که گمان می‌کنند «امام»، محتاج به مال است! پدرم با دست خود به زمين می‌زد تا به آنان تفهيم کند که گنجينه‌های زمين همگی در دست امام «علیه‌السلام» است! 📚دلائل الإمامة، ص۳۹۷ ✍ باید غبار صحن تو را طوطیا کنند « آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق خیل ملائکند رضا یا رضا کنند بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد ما شاعرت شدیم که ما را سوا کنند «هرگز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط با یک نگاه گوشهٔ چشمت دوا کنند از آن حریم قدسی‌ات آقای مهربان «آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند» @Maghaatel