eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
12.5هزار ویدیو
397 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم💠 💐چه زیباست قبل از 🌻خـورشیـد🌻 به 🌼خـــدا🌼 سلام کنیم نام خدا رانجواکنیم وآرام بگیریم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ ‍ 🍃🌹شروع یک صبح پُر برکت و رحمت با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌹🍃 🌹 اللَّـهُمَّ 🌹 🌿 صَلِّ 🌿 🌺 عَلَى 🌺 🌿 مُحَمَّد 🌿 🌹وعلی آلِ 🌹 🌿 مُحَمَّد🌿 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @mah_mehr_com
پیش به سوی آغاز یک روز زیبای دیگر❄️ صبح شد این‌صبحگاه روشن‌و زیبابخیر❄️ صد سلام از من ✋ به دستان پر از مهر شما❄️ سلام روزتون بخیر وزیبا❄️ ☃️❄️☃️❄️☃️❄️☃️❄️☃️❄️☃️❄️☃️❄️ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« قصه های انقلاب » ؛ این قسمت : بمب دستی " قصه های انقلاب " به کارگردانی سیدمحمدباقر سجادپور با محوریت انقلاب اسلامی ، کاری از تامین برنامه شبکه جهانی جام جم . سردبیر: ویدا دانشمند، نویسنده: محمدرضا قلی پور، موضوع: «بمب دستی» درباره مشروب فروشی ارمنی به نام واروژ است كه توبه كرده و تصمیم می گیرد از شیشه های خالی شده مشروب برای ساختن كوكتل مولوتف و همراهی با انقلابیون استفاده كند. @mah_mehr_com 🌈حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅┄
👦🍃 🍃 °•° °•° •[ ←خطـاے تـو مهـم نیستـے : بـچـه : مامان امـروز ناهار چے داریـم؟ مامان: قـرمه سبزے بچه: دوست ندارم .مـن شیر کاکائـو میخورم مامان: یعنے چے دوست ندارے ؟ خیلے خوشمزه است.بابا خیلے دوست داره ⚠️خـطـا : بابا مهـمه ،تو مهـم نیستے احساسات بچه ها همیشه مهم هستند حتے اگر قرار نیست به خواسته شان برسند. •| •| •• @mah_mehr_com •• 🍃 👦🍃
‍ 🍃🐺 نمکی و گرگی 🐺🍃 مادر نمکی، می‌‏خواست برود خانه‏‌ی خاله‌ی مریض. به بچه ‏ها گفت: «در را برای هیچ‏کس باز نکنید. مواظب گرگ بد گنده باشید. گولش را نخورید!» مادر رفت و خواهرها نشستند به دوختن لحاف چهل تیکه. ناگهان صدای در آمد. تق تق تق خواهرها: «کیه کیه در می‏زنه؟» گرگ: «منم منم مادرتون!»   نمکی رفت در را باز کند، اما خواهرها نگذاشتند. خواهرها: «صدای مادر ما نازکه» گرگ سرفه کرد. صدایش را نازک کرد. گرگ: «گرد و خاک پریده بود تو گلوم.» خواهر بزرگ‌تر: «باید از زیر در، دست و پاهاتو نشون بدی» گرگ: «وا خب مگه باید چه جوری باشن دست و پاهام؟» نمکی از دهانش در رفت و گفت: «باید سفید و نرم باشه.» گرگ توی کوله‏‌ی حیله‏ گری، آرد داشت. دست و پایش را آردی کرد و از زیر در نشان داد. بچه‏ ها گول خوردند و در را باز کردند. گرگ هم پرید تو همه را خورد؛ اما نمکی کوچولو، توی خمره قایم شد. مادر نمکی که آمد، نمکی همه چیز را برایش تعریف کرد. مادر و نمکی، دنبال رد پای گرگ رفتند تا رسیدند به خانه ‏اش. گرگ با شکم‌ گنده خوابید بود. مادر یواش قیچی را از زیر چارقدش در آورد. به نمکی گفت: «چند تا سنگ جمع کن!» مادر، شکم گرگ را پاره کرد و خواهرها را نجات داد. به جای خواهرها، سنگ‏‌ها را گذاشت. همگی فرار کردند. گرگ از خواب پرید، خواست دنبال‏شان بدود، ولی سنگین بود و افتاد توی برکه. نمکی و خانواده برگشتند به خانه. آن‏ها چه‏ کار کردند؟ یک رمز عبور برای آمدن توی خانه، گذاشتند. 🐺 🍃🐺 🐺🍃🐺 @mah_mehr_com
پیشی ذوزنقه ای❤️ @mah_mehr_com
جوجه دایره ای❤️ @mah_mehr_com