eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه پاندای خوشگل و بامزه 😍 🐼🐼🐼🐼🐼🐼 کار با خمیر 👇👇 🔮تخلیه روحی روانی 🔮کسب مهارت 🔮تقویت دستورزی و خلاقیت 🔮کاهش استرس و .... @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد روزهایی که رفتند، به یاد پدرانی که رفتند و به یاد روزگار کودکیمان که زود رفت. یکی از سرودهای نوستالژی دهه 60 و دوران جنگ نوستالژی ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سرباز امام خمینی.mp3
10.37M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔴 ماجرای پیروزی انقلاب و فعالیت های حسن و برادرانش در سپاه 🔵 حسن آقا تیپ امروزی میزد🕺 و یواشکی میرفت بین ضد انقلاب ها تا متوجه نقشه‌هاشون بشه و جلوی خرابکاری هاشون رو بگیره🤨 🔹قصه قهرمان ها🔸 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ برای جلوگیری از چاقی کودک اول توسط پزشک از محدوده وزنی مناسبش مطلع بشین. بعد؛ 👈برنامه متعادل غذایی که شامل گروههای اصلی غذایی ست، 👈 و ورزش، شما رو به هدف میرسونه! @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «یه روزنامه‌دیواری خوشگل» 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا ✅ موضوع قصه: اهمیت کمک گرفتن از دیگران. 📎 📎 @mah_mehr_com
🌱 روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام حسین(ع): خوش اخلاقى عبادت است. امروز چهارشنبه ۹ خرداد ماه ۲۰ ذی‌القعده ۱۴۴۵ ۲۹ مه ۲۰۲۴ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
اے ڪہ از برق نگاهت عالمے شیـــدا شود ڪے شود دیدار روے تو نصـیب ما شــود 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
💠 زنگ هدیه: بی‌اجازه 🔻هلیا می‌خواست برای امتحانش نذر کنه، اما نمی‌دونست باید از باباش اجازه بگیره یا نه؟ 🔹کیمیا: اون برای بیرون رفتنه که باید از بابات اجازه بگیری. 🔸لعیا: اون بچه‌ها هستن که باید اجازه بگیرن، ما دیگه بزرگ شدیم. 🔹مهشید: من شنیدم اگه نذرت زیاد باشه، باید اجازه بگیری. 🔸نیکو: اصلا اجازه بابا رو نمی‌خواد، الکی بهانه نیار. ✅ خانم نظری که کلاسش رو آورده بودی تو حیاط مدرسه گفت: بچه‌ها! اگه شما نذری می‌کنید، به اجازه بابا نیازی ندارید، پس باید به نذرتون عمل کنید، البته اگه پدر و مادر گفته باشن که این کار رو نکن، نذرتون قبول نیست، مثلا: اگه هلیا نذر کنه روزه بگیره و باباش راضی نباشه، نذرش قبول نیست. 📎 📎 📎 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
حاتم طایی.mp3
11.93M
📙داستان: حاتم طایی 📚کتاب:بوستان و گلستان 🎙گوینده:غزاله زمانی 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔹 «برنامه‌های اوقات فراغت فرزندان» قسمت دوم 🔸 گزیده‌ای از بیانات استاد در جلسه «عطر خوش خانواده» 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاردستی عالی و هیجان انگیز برای روزای گرم😍 •••┈🏴💔🏴✾┈••• ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌ ┏━━━🥀🌙━━━┓ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com ┗━━━🥀🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🏡 خانه برای اسباب بازی ها مادر علی با صدای جیغ از خواب پرید. سریع به سمت اتاق علی دوید. علی روی زمین نشسته بود. دستش را روی پایش گذاشته بود و گریه می کرد. مادر به سمتش دوید و پرسید:« چی شده؟ بزار پاتو ببینم». علی همین طور که گریه می کرد گفت: «پام رفت روی یکی از این خونه سازی ها، دیگه دوستشان ندارم همش پاهایم را زخم می کنن!» مادر علی را بوسید و گفت: «عزیزم چیزی نشده، یه خراش کوچیکه. زود خوب میشه». مادر چسب زخمی به پای علی زد. چون کف پایش زخم شده بود. علی دیگر نمی توانست در اتاق بدود، برای همین جلوی تلویزیون نشست تا کارتون ببیند. مدتی گذشت، علی مادرش را صدا زد و گفت: «مامان گرسنمه، یه چیزی بیار بخورم». مادر لبخند زنان برایش یک بشقاب میوه آورد. ناگهان فریادی کشید و بشقاب میوه از دستش رها شد. مادر پایش را روی یک خانه سازی گذاشته بود. علی گفت: «چی شد مامان؟ چرا افتادی؟» مادر گفت:« از دست خونه سازی های تو» علی زد زیر گریه و گفت: «من که بهتون گفتم خیلی بد هستن کاش بریزمشون دور!» مادر گفت: « تقصیر اینا نیست، اگر براشون خونه درست کنیم زیر پا نمی مونن!» علی با تعجب گفت: «خونه شون؟» مادر گفت: «امروز هم پای من زخم شد، هم پای خودت». علی سرش را پایین انداخت و اشکهایش را پاک کرد. مادر از جایش بلند شد و گفت: «پسر قشنگم اسباب بازی هاتو یه جا روی زمین نریز، هر کدام رو لازم داری بردار بقیه را از خونه شون بیرون نیار». علی گفت: «امروز دایناسورم رو می خواستم که ته سبد بود مجبور شدم همه رو روی زمین بریزم». مادر کمی فکر کرد و گفت: « پس باید یه کاری کنیم تا زودتر اسباب بازیهات رو پیدا کنی». علی گفت:ذ«بله مامان جون. همه ی اسباب بازی های من توی یک سبده. وقتی یه چیزی میخوام مجبورم همه رو روی زمین بریزم» مامان علی به سمت آشپزخانه رفت و با چند تا سطل بزرگ برگشت. یکی از آنها را برداشت و به علی گفت: «این سطل برای حیوونات باشه، یعنی توی این سطل فقط حیوونات رو بریز». علی سطل بعدی را برداشت و گفت:« این سطل هم برای خونه سازیها» مامانش گفت:« آفرین. توی هر سطل یه چیزی بریز و روش هم یه نقاشی بچسبون که معلوم بشه توش چیه». علی خیلی خوشحال شده بود به اتاقش رفت. چند تا ورق آورد و چند تا نقاشی کشید و روی سطل ها چسباند. بعد با کمک مامانش اسباب بازی هاش را جمع کرد. اتاقش تمیز و مرتب شد. به مادرش گفت:«مامان چقدر خوب شد، حالا هر چی می خوام میتونم زود پیدا کنم». بعد مادرش را بغل کرد و صورتش را بوسید و از او تشکر کرد. @mah_mehr_com