eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
388 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼اندوه من و دشمن من هر چه بود گذشت و دیگر برنگشت اما بشنوید از بازرگانی که هزار دینار ضرر کرد. داستانش را شنیده اید؟ اگر هم شنیده اید ارزش دارد که یک باردیگر بشنوید و به رازی از رازهای زندگی پی ببرید. روزی و روزگاری در شهر سبزوار مردبازرگانی زندگی میکرد نام او فیروز بود،فیروز مرد شریف و درست کاری بود و همه او را میشناختند. او از راه خرید و فروش زعفران و پارچه کاسبی میکرد؛ یعنی زعفران ایران را به کشور هند میبرد و از آنجا پارچه های زیبا و گرانقیمت می‌آورد. در بازار شهر. همه او را میشناختند و بعضی‌ها حسرت زندگی و کاسبی اش را میخوردند.او پسری داشت به نام محمد که در تجارت به او کمک میکرد محمد خیال داشت جای پدر را بگیرد و در بازار برای خودش کسیبشود. روزی پدر به او گفت هر کاری برای خودش رمزو رموزی دارد و اگر میخواهی موفق شوی، باید این رمزها را یاد بگیری. محمد گفت پدرجان آخر کار شما که ساده است. از این دست چیزی میخری و از آن دستمیفروشی.» فیروز گفت: نخیر... این طورها هم که فکرمیکنی نیست خودت کم کم متوجه خواهیشد.» گذشت و گذشت تا اینکه چند ماه بعد، بازرگان ضرر زیادی کرد او خبر نداشت که موشها به انبارش راه پیدا کرده اند خبر نداشت که موشهای موذی شب و روز در حال جویدن کالاهایش هستند. بازرگان وقتی دید که طاقه های پارچه جویده شده‌اند خیلی ناراحت شد. دودستی بر سرش کوبید و پسرش را صدا زد. محمّد هم از دیدن آن همه خسارت غصه خورد در حالی که به طاقه‌های جویده شده نگاه میکرد گفت پناه بر خدا چند موش سفید، ما را به خاک سیاه نشاندند.» فیروز گفت «بله... این است بازی روزگار گاهی از جایی که فکرش را هم نمیکنی ضربه میخوری حالا بگو ببینم از این اتفاق چه درسی گرفتی؟» محمّد گفت: درسم این بود که مواظب موشها باشم که جنس هایمان را نخورند. فیروز گفت: «خوب، این درست است؛ ولی در این اتفاق درسمهم تری هم هست. محمد گفت: «چه درسی؟ فیروز در انبار را بست و آهسته گفت: درس مهمتر این است که هیچ کسی از این موضوع بویی نبرد.» محمّد گفت: چرا؟ چرا کسی نباید در این باره چیزی بفهمد؟ فیروز گفت: برای این که ناراحتیمان دو تا نشود اولی ضرر مالی و دومی، حرفهای سرزنش آمیز مردم محمّد سرش را تکان داد و گفت: «عجب!» بازرگان گفت: آری پسرم .هرگز از ناراحتی و اندوه خود با دشمنان حرف نزن؛ چون باعث خوش حالیشان میشوی؛ هرچند در ظاهر خودرا ناراحت نشان بدهند. @mah_mehr_com