eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ خانواده اربعینی که با فرزندانشون راهی این سفر معنوی هستند، این وسیله‌ها را با خودشون ببرند. @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 با قالب‌های نسل قدیم نمی‌شود نسل جدید را تربیت کرد! "دکتر سعید عزیزی" @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤بچه‌ها جونم فردا به روایتی امام حسن مجتبی علیع‌السلام هستش.💔 با دلهای پاکتون برای ما هم دعا کنین🤲 @mah_mehr_com
«اگه فرزندت از هیولا میترسه این رو واسش بخون» جیم دیگر بزرگ شده بود حالا او میتوانست در اتاق خودش بخوابد. یک اتاق زیبا با یک پنجره قشنگ جیم خودش اتاق خواب را تزئین کرده بود او برای اینکه زودتر شب شود و در اتاق خودش بخوابد خیلی ذوق زده بود جیم و پدرش کنار خانه ایستاده بودند و بازی می کردند تا زودتر شب شود هر چند لحظه یکبار جیم به اتاقش نگاه میکرد و کیف میکرد. بالاخره شب از راه رسید پدر جیم او را به اتاقش برد و بعد یک قصه زیبا گفت. جیم از اینکه پدرش کنارش بود خیلی احساس خوبی داشت. اما دوست داشت هر چه زودتر پدرش اتاق را ترک کند. چون جیم بزرگ شده بود و میخواست تنهایی در اتاقش بخوابد. پدر بعد از گفتن قصه صورت جیم را بوسید و گفت : " فردا صبح بیا صبونه بخوریم. اگه احساس خوبی نداشتی من و مامانت همین بغلیم بیا در اتاقمون رو بزن سپس، جیم به پدرش شب بخیر گفت و پدر اتاق را ترک کرد. این اولین شبی بود که جیم میخواست تنها بخوابد. او کمی از تاریکی میترسید اما آنقدر شجاع بود که در اتاقش تنها بخوابد. جیم چشم هایش را بست و به اتفاقات خوب امروز فکر می کرد. تا اینکه ناگهان صدای باد آمد جیم چشم هایش را باز کرد و یک چیز ترسناک دید یک هیولای سیاه روی دیوار اتاقش جیم خیلی ترسید و فورا پا به فرار گذاشت. او دوید و سمت اتاق پدر و مادرش رفت اول در اتاق را زد و بعد وارد شد. به پدر گفت: من نمیخوام تنهایی برم اونجا اونجا یه هیولای سیاه بزرگ داره من میترسم!". پدر جیم را بغل کرد و گفت باشه پسرم بریم منم هیولا رو ببینم. بعد با هم به اتاق رفتند. جیم خیلی میترسید که پایش را داخل اتاق بگذارد. اما دست پدرش را گرفت و وارد شد. جیم به همراه پدرش همه جای اتاق را نگاه کردند اما خبری از هیولای سیاه و بزرگ نبود جیم فکر میکرد هیولا از پدرش ترسیده برای همین از اتاق بیرون رفته است. آن شب پدر کنار جیم خوابید. وقتی صبح شد، دوباره خیال جیم راحت شد و دوست داشت تنهایی در اتاقش بخوابد. جیم آن روز کلی بازی کرد تا دوباره شب شد. شب به اتاقش رفت و میخواست بخوابد اما به آن هیولای بزرگ سیاه فکر کرد در همین لحظه یک صدا از بیرون خانه آمد. وقتی جیم چشم هایش را باز کرد دوباره آن هیولای بزرگ سیاه را روی دیوار اتاقش دید فورا ترسید و پیش پدرش رفت. جیم دوباره در اتاق را زد و فورا بغل پدرش پرید. جیم خیلی ترسیده بود. قلبش تند تند میزد پدر فهمید که دوباره جیم ترسیده است. دست او را گرفت و پرسید ترسیدی پسرم دوباره هیولا اومده؟". جیم با ترس جواب داد: " آره اون تو اتاقمه بابا!". پدر که خیلی جیم را دوست داشت میخواست از او مراقبت کند پدر جیم را بغل کرد و باهم به اتاق او رفتند پدر لامپ اتاق را روشن کرد و بعد همه جا را با دقت نگاه کرد اما باز هم چیزی پیدا نکرد دوباره لامپ را خاموش کردند اما جیم خوابش نمی آمد به پدرش گفت میای یکم بازی کنیم؟ من خوابم نمیاد پدر موافقت کرد تا بازی کنند. پدر یک شمع برداشت و گوشه تاریک اتاق گذاشت. و بعد با دستش شکلهای مختلفی دست میکرد وقتی دستش را جلوی نور شمع می گرفت یک سایه بزرگ روی دیوار درست میشد. یک بار صورت خروس یک بار صورت گرگ و چیزهای مختلف را روی دیوار درست کردند جیم از این بازی خیلی خوشش آمد او میخواست از پدرش تعریف کند که دوباره سر و کله آن هیولای بزرگ سیاه پیدا شد. جیم که از ترس همه بدنش میلرزید به دیوار اشاره کرد و گفت: " بابا! هیولا اونجاست نگااااه کن! پدر شمع را خاموش کرد. و بعد به آن هیولای بزرگ سیاه نگاه کرد او تکان می خورد. آن هیولا روی دیوار حرکت میکرد جیم حسابی ترسیده بود اما پدر سمت چراغ خواب جیم رفت. بعد کرم کوچولویی که روی چراغ خواب نشسته بود را برداشت. وقتی آن را برداشت آن هیولای بزرگ سیاه از بین رفت و بعد لامپ را روشن کرد و به جیم گفت اون هیولا سایه همین کرم کوچولوی قشنگ بود مثل سایه دست من که به شکل خروس و گرگ در اومد!". جیم کرم کوچولو را گرفت و خندید. و بعد گفت: " تو دیگه دوست من شدی حسابی منو ترسوندی پس منم برات یه کلاه و دامن میذارم تا بامزه بشی و حسابی بخنوم بهت". بعد کرم کوچولو را کنار خودش گذاشت و لامپ را خاموش کرد. به پدر شب بخیر گفت و تا صبح با آن هیولای کوچولوی بامزه خوابید. @mah_mehr_com
🌱 روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹پیامبر(ص): هرکس فقیر را در مال خود شریک گرداند و با مردم به انصاف رفتار کند، او مؤمن حقیقی است. امروز دوشنبه ۲۲ مرداد ماه ۷ صفر ۱۴۴۶ ۱۲ آگوست  ۲۰۲۴ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ سَیِّدِ ▪الوَصِیِّیَنَ یاامام حسن مجتبی صحن و حرم و گنبد و گلدسته نداری بر روی کسی خانه ی در بسته نداری آنقدر غریبی که  در ایام شهادت در هیچ خیابان علم و دسته نداری ▪شهادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد. 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
42.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. آخ جون کارتون😍 قسمت ۱ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
49.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 [ کارتون رابینسون قســـــــــــــمت ۲ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
✨️🀄 🟩شتری که در خانه ی همه را می زند معنی و مفهوم‌آن قبلا در کانال و زیر مجدد آمده است 🔻 عاقبتی که برای همه است . 🔹️این ضرب المثل در مواردی استفاده می شود که می خواهیم به شخصی تذکر دهیم که شرایط همیشه یکسان نمی ماند و عمر جاودانه نیست و مرگ بالاخره برای همه ی انسان ها اتفاق می افتد. 🔸️گاهی نیز برای تسلی دادن به بازماندگان شخصی که فوت شده است از ضرب المثل “شتری است که در خانه ی همه می خوابد” استفاده می کنیم. 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com 🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهادت امام حسن مجتبی(ع) ▪️کرَم کنار کریمی تو کم آورده به پیشگاه تو دریای غم نم آورده نبوده داغ تو کمتر ز داغ عاشورا خدا میانِ صَفَر یک مُحَرَم آورده @mah_mehr_com
💠 راوی غدیر 🔻عبدالرحمن خیلی از بی‌وفایی مردم کوفه ناراحت بود، شب عاشورا به بریر ‌گفت: خودم از این مردم کوفه برای امام بیعت گرفتم، چقدر برای این مردم بی وفا از غدیر خاطره گفتم. 🔸بریر که این حرف‌های تلخو می‌شنید، همش شوخی می‌کرد و می‌خندید، اما وقتی ناراحتی عبدالرحمن رو دید گفت: من الان پیرمرد شدم، اما توی جوونی هم اهل شوخی نبودم، علت خوشحالی من بهشتیه که داریم به سمتش میریم. 📌طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۳ 📌انصار الحسین علیه السلام، شمس الدین، ج۱، ص۹۷. 📎 📎 📎 📎 @mah_mehr_com
من هستم خدا را می پرستم خدای پاک و دانا مهربان و توانا پیامبرم محّمد (ص) که با او قرآن آمد دین را به ما رسانده او ما را شیعه خوانده دختر او زهرا (س) بود فاطمه کبرا بود فدای دین شد جانش لعنت به دشمنانش (2) در روز عید غدیر بر ما علی (ع) شد امیر امیر مومنین است امام اوّلین است امام دوّم ما بخشنده بود و تنها نام ایشان حسن (ع) بود صبور خوش سخن بود (2) حسین که شاه دین است امام سوّمین است شهید کربلا شد تربت او شفا شد وقتی که آب می خورم بر او سلام می کنم (3) چهارم امام سجّاد (ع) به ما دعاها یاد داد هر یک از آن دعاها پُر معنی است و زیبا (2) پنجم امام باقر (ع) که علم از او شد ظاهر شاگردها تربیت کرد اسلام را تقویت کرد (2) ششم امام جعفر(ع) برای شیعه رهبر صادق و راستگو بود خدا هم یار او بود (2) هفتم امام کاظم(ع) صبور بود و عالم اگر چه در زندان بود معلّم جهان بود (2) امام هشتم ما امام رضای والا امید شیعیان است چه قدر مهربان است نُهم امام جواد (ع) رحمت حق بر او باد کریم و بخشنده بود ماه درخشنده بود دهم امام نقی (ع) پاک دل و متّـقی هادی راه دین بود یاورِ مومنین بود یازدهم عسگری (ع) ازهمه عیب ها بَری در خانه بود زندانی شهید شد در جوانی (2) یازده امام معصوم شهید شدند چه مظلوم ولی به امر خدا امام آخر ما از چشم مردم بد غایب شد و نیامد هزار و چندین ساله شیعه در انتظاره بالاخره یه روزی می شه وقت پیروزی مهدی (ع) ظهورمی کنه دشمن رو دور می کنه (2) جهان می شه پُر از گُـل نرگس و یاس و سُنبل ما بچّه های شیعه دعا کنیم همیشه (3) با هم بگیم خدایا بیار امام ما را @mah_mehr_com
وفات پیامبر(ص).mp3
12.14M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای وفات پیامبرخدا(ص) و تنها ماندن خانواده امام حسن(ع) 🔵حضرت فاطمه زهرا(س)💚 دست پسراشون حسن و حسین رو میگرفتن و به همراه همسرشون امام علی در خانه🏡 اصحاب میرفتن و بهشون میگفتن.... 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار زیبا و خلاقانه👏 فوروارد کنید💐 @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️کلیپ شعر اربعین با صدای کودکانه👆 شعر اعداد بمناسبت اربعین🖤 یک که میگم آماده کن یه کوله پشتی سفر🎒 باید بریم از اینجا ما کجا بریم خبر خبر📣 دو که میگم زودی بگو میخوایم بریم کرببلا میگیم آقا داریم میایم زودی بازم سمت شما سه که می گم زنگ می زنیم ☎️ به دوستا و به آشناها میگیم میریم زیارت و هستیم اونجا یاد شما چهار که میگم با من بیا به مرز خوب با صفا مرز دوتا کشوره که از هم دیگه شدند جدا پنج که میگم سلام بده از همین جا به اون آقا میخوایم بیایم زیارتت آقا توان بده به ما شش که میگم برو نجف شروع میشه از همین جا قرار عاشقی ما رسیدن به کرببلا هفت که میگم با هر قدم یه نیت از این دور بکن یه نیت سلامتی هم نیت ظهور بکن هشت که میگم تو موکبها بشین درست سمت خدا بگو خدا با این پاها میخوام برم کرببلا نُه که میگم بگو خدا تاول پاهامو ببین اگر بودم کرببلا بودم یاور و یار دین ده که میگم زودی بیا عمود 14 صفر هفت با دیدن گنبد زرد غصه ز قلب ما رفت سلام آقای مهربون دیدی یار فرزندتون ممنونم از شما که باز قبول کردی ما رو آسون آی بچه ها قبول باشه زیارت شما همه ا ن شاءالله باشین شما تو این مسیر بازم همه @mah_mehr_com
🔸️کاربرگ‌اربعین @mah_mehr_com