eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
401 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
6.1هزار ویدیو
100 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی کربلایی محمدحسین پویانفر و کربلایی سجاد محمدی در مراسم با حضور پرشور مردم @mahale114
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بخشی از صحبت‌های استاد در مراسم با شکوه 🔸فضای امروز جامعه نیازمند جهاد تبیین است. 🔸با یقین می‌گویم، ایران به یکی از قدرتمندترین کشورهای جهان تبدیل خواهد شد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت‌های حجت الاسلام پناهیان در برنامه رسمی امروز در تهران 🔹براساس روایات، ایرانی ها اسرائیل را قبل از ظهور نابود خواهند کرد @mahale114
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 گفتگو با ژاله اسفندیاری پیرامون برنامه‌های سازمان مجاهدین خلق برای هدایت اعتراضات در ایران و آمادگی برای فردای براندازی 🔴 ویژه برنامه‌ی دی‌بی‌سی فارسی @mahale114
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نطق مهم آیت الله وفسی درباره برخی فوتبالیست‌ها! 💶 هزینه صداوسیما از بیت المال، برای ضدّ فرهنگترین افراد 🔄 جابجایی معروف و منکر، در وضع امروز جمهوری اسلامی ⚠️ جریان همان فحشاء سینمای طاغوت، در ورزش و هنر کنونی جمهوری اسلامی @mahale114
4_5778609863743505097.mp3
8.76M
🎵 آهنگ «به سوی موعود» 🎤 با صدای: علیرضا بیرانوند 🎛 تنظیم: حمیدرضا هادی ✍ شاعر: نفیسه سادات موسوی ⭕️ تولید واحد موسیقی مؤسسه مصاف @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه دهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم: صفحه یازدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ....................... نیروهای دشمن در حال بالا آمدن از تپه بودند و هر لحظه خودشان را به ما نزدیک‌تر می‌کردند. در همین اثنا، یکی از بچه‌های ملایر در سنگر جلوی ما مجروح شد. تیر به ساق پایش خورده بود و توان حرکت نداشت. خمیده دویدم و خود را به سنگر او رساندم. سنگر او حفره‌ای یک‌متری درون خاک بود و سقف نداشت. او را کف سنگر خواباندم و پایش را بستم بلکه خون‌ریزی‌اش کمتر شود. در همان حال، علی‌آقا چیت‌سازیان فرمان عقب‌نشینی را فریاد زد و تپه خلوت شد. زیرچشمی ‌گهگاه بیرون را نگاه می‌کردم. نیروهای بعثی در پای تپه به سنگر خزایی از اهالی فیروزان نهاوند رسیده بودند. چشمانم را دزدیدم و به زمین خیره شدم. دلم تاب نیاورد بی‌خبر باشم. دوباره چشم چرخاندم، دیدم او را اسیر کرده‌اند و با قنداق تفنگ کتک می‌زنند. به بسیجی‌ای که مجروح شده بود، گفتم: «باید بریم؛ اینا دارن می‌آن و اسیر می‌کنن. بلند شو برگردیم عقب.» «نمی‌تونم.» «لنگان‌لنگان که می‌تونی؛ سینه‌خیز که می‌تونی... این‌ها ما رو می‌گیرن می‌برن. نگاه کن خزایی رو اسیر کردن. باور کن. سرم درد می‌کنه. بیا بریم.» «نمی‌تونم حرکت کنم، بذار امام‌زمان کمک می‌کنه.» «این چه حرفیه؟ شک نداریم امام‌زمان کمک می‌کنه، اما خب تو هم یه حرکتی بکن!» همان لحظه علی‌آقا چیت‌سازیان سررسید و با عجله گفت: «چرا نشستید؟ چرا عقب‌نشینی نمی‌کنید؟ فقط شما موندید.» «این مجروح رو چه کنم؟ هرچی می‌گم بلند نمی‌شه.» «بذارش بیرون سنگر، من فرمانده رو می‌برم، بعد برمی‌گردم براش.» حسن ترک کمی آن‌طرف‌تر افتاده بود. او را پشت کول انداخت و رفت. من ماندم و مجروح ملایری. بیست‌وچندساله بود و تیر به بدترین جای پایش، یعنی استخوان ساق برخورد کرده بود. نه دلم می‌آمد او را تنها بگذارم و نه توان داشتم او را حمل کنم. نشستم به انتظار علی‌آقا. بعد از بیست دقیقه، دیدم از دور دارد می‌آید. به مجروح گفتم: «علی‌آقا اومد. کمک کن بذارمت بالا.» به‌سختی او را بلند کردم و لبۀ سنگر نشاندم. سلاحم کف سنگر جا مانده بود. برگشتم تا سلاح را بردارم. همین‌که دستم به زمین رسید، ناگهان یک کاتیوشا دقیقاً پشت‌سرم منفجر شد. موج و درد شدیدی تمام وجودم را گرفت. گیج و گنگ بودم. عالم در چشمم دوران پیدا کرد. همان‌طور که تلوتلو می‌خوردم برگشتم، دیدم اثری از آن مجروح نیست. هرچه بود خون بود و پاره گوشت. کاتیوشا دقیقاً به مجروح اصابت کرده بود و او را شهید کرده بود. نگاه نالانم به علی‌آقا افتاد. دیدم خودش بااینکه ترکش خورده است، یک مجروح دیگر را پشت کول انداخت. لبانش را رو به من تکان داد و رفت. از حرف‌هایش بریده‌بریده شنیدم می‌گوید: «خ‍ و د ت ر و ب‍ ک‍ ش ع‍ ق‍ ب از گوش‌هایم خون می‌آمد و چند ترکش به کمر و پشت سرم اصابت کرده بود. همان خون‌ریزی‌ها انگار برایم مفید بود و داشت حالم را بهتر می‌کرد وگرنه سرم از شدت موج، منفجر می‌شد. تمام تلاشم را کردم خودم را عقب بکشم، اما جمع‌وجور نمی‌شدم. دست‌وپایم مال خودم نبود. ذهنم آشوب بود. انگار تمامی ذرات عالم شاخه بود و پرندۀ ذهنم از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. هیچ تمرکزی نداشتم. بعثی‌ها سنگربه‌سنگر پاک‌سازی می‌کردند و جلو می‌آمدند. اسارت را در برابر چشمانم دیدم و بی‌اختیار دستانم بالا رفت. در همان چند ثانیه، در گذر کوتاهی از ثانیه‌ها، هزارویک فکر از ذهنم مرور شد. به خودم گفتم: دیدی اسیر شدی؟ این همون اسارتی بود که ازش فرار می‌کردی. الان تو رو هم مثل خزایی می‌زنن. زدن؟ تازه این اول ماجراست. اینا جز به تکه‌تکه کردنت راضی نمی‌شن. البته نه. سنی هم نداری. شاید دلشون برات سوخت و لطفی کردن. اما اینا مگه دلشون برای کسی می‌سوزه؟ دلشون هم بسوزه آزادت که نمی‌کنن اول میری بغداد. نزدیک‌ترین شهر به اینجا. حسن، کاش دوباره توی این جاده همراهم بودی. مهدی یا مهدی می‌خوندیم و برای پیروزی عملیات، دعا می‌کردیم. دوباره توی زمین فوتبال توپ پرت کنم برات؟ راستی مردم تو خیابون چی ‌سمتم پرت می‌کنن؟ سنگ؟ گوجه؟ دمپایی؟ نکنه همون‌جا زیر دست‌وپای مردم... نه! اینا به من نیاز دارن. چون کم‌سن‌وسال هستم، من‌و برای سوژه‌های تبلیغاتی می‌خوان. برای نمایش. چه چیزها که در تلویزیون نباید بگم. من اسیر نشدم. من سوژۀ دست اونا شدم. دا، کجایی ببینی چه بر سر پسرت اومده؟ادامه دارد @mahale114
4_6026323489814741228.mp3
10.67M
18 اهل شکر؛ بقدری شیرین زندگی میکنند که؛ وقتی برمیگردن وبه گذشته نگاه میکنن؛ از گذشت عمر،اصلاً غمگین نمیشن! اونابه رفتن مشتاق ترند تا موندن! راستی؛ چــرا؟ 🎤 @mahale114
خانواده آسمانی ۲۱.mp3
11.41M
۲۱ ✦ خداوند در قرآن کریم " نیاز بشر به وجود اهل بیت علیهم‌السلام" را در یک فرمول ساده بیان کرده است؛↓ ☜ برای راه یافتن به باطن کتابی معصوم، نیاز به رهبری معصوم است تا آن را به انسان تعلیم دهد. 🎤 @mahale114
امام صادق علیه السلام میفرماید: 🔹إذَا قَامَ اَلْقَائِمُ لاَ تَبْقَى أَرْضٌ إِلاَّ نُودِيَ فِيهَا شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ 🔸زمانی که حضرت قائم قیام می کند سرزمینی باقی نمی ماند مگر اینکه ندای شهادتین «لا اله الاالله محمد رسول الله(صلی الله علیه و آله)» از آن برخواهد خواست. 📗بحار الأنوارج65 ص231 @mahale114