eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
416 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه هشتم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه نهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... پسرعمه‌ام عبدالله تبریزی را دیدم. او یک ارتشی کارکشته، فرماندهی حرفه‌ای و به‌شدت منظم بود. هرچند او را در جبهه ندیده بودم، اما او در عملیات قادر شرکت داشت و حتی به موفقیت‌هایی رسیده بود. باهم صمیمی‌ بودیم. گفت: «آخه این چه وضع جنگیدنه، پسر‌دایی؟ من اصلاً شما رو قبول ندارم.» حق داشت. او به سختگیری در مسائل نظامی شهره بود و ما بسیجی‌ها از نظم خاصی در جنگیدن پیروی نمی‌کردیم. گفتم: «حرفت درست، اما ما هم تا حالا عملیات این‌طوری ندیده بودیم. مگه بدون شناسایی می‌شه جنگید؟» به‌هرحال بعد از این تجربه، دیگر ادغامی ‌بین نیروهای بسیجی داوطلب و ارتش رخ نداد و صرفاً نیروها با همکاری هم در عملیات شرکت کردند. در مردادماه1364 به قم برگشتم و سال تحصیلی خودم را زودتر از بقیه شروع کردم. با درس خواندن‌های شبانه‌روزی در همین مدت، عقب‌ماندگی‌ام جبران شد و خودم را به بقیه رساندم. این سختی چیزی بود که طلبه‌های رزمنده خودشان انتخاب کرده بودند و می‌خواستند در کنار درس و اجتهاد، جهاد را نیز داشته باشند. شیخ محمدرضا گودرزی ایستگاه طلبگی در اصفهان را پشت‌سر گذاشته بود و مثل من به قم رسیده بود. یک روز برای سر زدن به ایشان به مدرسۀ امام‌باقر(ع) رفتم. شیخ محمدرضا نبود و هم‌حجره‌ای‌ او شیخ محمدحسین ترابی آنجا بود. او را از قبل می‌شناختم؛ نهاوندی بود و قبل‌ از ما طلبه شده بود. واقعاً طلبۀ فاضل و همه‌چیزتمامی بود. از سر دلسوزی و خیرخواهی به من گفت: «شیراوند، چرا این‌قدر می‌ری جبهه؟ بشین درست رو بخون.» گفتم: «امام می‌گه جهاد واجب کفاییه و همه این رو می‌دونن و درست هم هست. اما برای منِ طلبه که رفتم، ضرورت وجود طلبه در خط مقدم رو دیدم و کاری از دستم برمی‌آد، واجب عینیه.» گفت: «این برای کسیه که سواد درست‌وحسابی داره. تو که درسی نخوندی. تو چه کاری از دستت برمی‌آد؟» گفتم: «این رو باید بیای ببینی تا باور کنی. وقتی کل گردان زمین‌گیر شده، این طلبۀ عمامه‌به‌سره که نیرو رو از جا می‌کنه. اگر ترسید همه می‌ترسن. اگر بلند شد همه بلند می‌شن. فکر کردی ما با سلاح و ادوات می‌جنگیم؟ اگر به این‌ها باشه که دشمن صدبرابر این‌ها رو داره. ما با ایمان می‌جنگیم و من به این نتیجه رسیدم هیچ کمکی به فرماندهان، بهتر از حضور طلاب و تقویت همین روحیۀ ایمانی در بسیجی‌ها نیست. تو یه بار بیا، خودت می‌فهمی ‌به درد می‌خوری یا نه.» چندین بار لابه‌لای حرف‌هایم پرسید: «یعنی واقعاً نیازه؟» و من هر بار می‌گفتم: «بله که نیازه.» گذشت. من دیگر شیخ ترابی را ندیدم تا بعد از عملیات والفجر8. به او گفتم: «چه خبر؟ نیستی.» گفت: «بدهی‌هام رو صاف می‌کردم.» گفتم: «مگه بدهی صاف کردن چقدر طول می‌کشه؟» گفت: «داستانش مفصله. من در عالم بچگی از مغازه‌ای توی نهاوند، خریدی کردم و پنج ریال )یا تومان) بدهکار شدم. مغازه‌دار گفت بعداً بیار. این پنج ریال رو ساده گرفتم و حرفش رو پشت‌گوش انداختم. حالا بعد از سال‌ها یاد اون بدهی افتادم و برای پرداختش به نهاوند رفتم، اما خبری از اون مغازه و مغازه‌دار نبود. گفتن اون بنده‌خدا برای کار، به تهران مهاجرت کرده. به تهران رفتم و پرسون‌پرسون محل کارش رو پیدا کردم. اما گفتن کارش رو رها کرده و به اصفهان نقل‌مکان کرده. به اصفهان رفتم و با پرس‌وجوی فراوان، خونه‌ش رو پیدا کردم. اما گفتن فوت شده و از دنیا رفته. راهی ندیدم جز اینکه بدهی رو به ورثه بدم. پنج ریال رو بهشون دادم و گفتم داستان از این قراره. حلالم کنید. ورثه وقتی دیدن من به‌خاطر پول ناچیزی این‌همه راه اومدم، شک کردن و گفتن: ‹حتماً بدهی سنگینی به پدر ما داشتی و باید تمام پول رو بدی!› هرچی گفتم باور نکردن. بالاخره با یه مصیبتی پول رو گذاشتم و از دستشون فرار کردم.» شیخ ترابی که این ماجرا را تعریف می‌کرد من هنوز دوزاری‌ام نیفتاده بود قضیه از چه قرار است. اما وقتی او را در جبهه، در جزیرۀ مجنون دیدم متوجه کارش شدم. او گفت: «حق با تو بود. همون‌طور که می‌گفتی توی منطقه به طلبه نیازه. حسابم رو صاف کردم و حالا اومدم تا رسیدن به شهادت، به وظیفه‌م عمل کنم.» @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داده امشب خداوند، حسن دوباره‌ای به زهرا میلاد علیه‌السلام مبارک باد 🌹🌹🌹🌹 👤 کلیپ زیبای "منم گدای امامِ عسکری" با مولودی‌خوانیِ کربلایی حسین_طاهری تقدیم نگاهتان ولادت @mahale114
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 به کوری چشم دشمنان و منافقان و اغتشاشگران و داعشی های آشوبگر، ان شاءالله همه باهم در راهپیمایی روز جمعه ۱۳ آبان شرکت خواهیم کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 برای ایران سرفراز🌹 برای ایران قوی🌹 همه باهم فریاد می‌زنیم🌹 مرگ بر آمریکا،👌 مرگ براسرائیل،👌 مرگ بر منافق،👌 مرگ برآشوبگر،👌 به احترام شهدای امنیت،🇮🇷 به احترام شهدای حرم شاهچراغ،🇮🇷 وبرای دفاع از میهن عزیزم ایران،🇮🇷 روزجمعه صبح ۱۳ آبان در راهپیمایی شرکت خواهم کرد. @mahale114
🇮🇷راهپیمایی فردا خیلی مهمه حتما حتما شرکت کنید دوباره حماسه 9 دی و تکرار کنیم ✊ راهپیمایی ۱۳ آبان اتمام حجت با آشوبگران داخلی و مداخله گران خارجی 🌹 وعده ما 🌹 همه با هم در راهپیمایی ۱۳ آبان 🌹 در سراسر کشور ایران اسلامی
«صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»: امام علی علیه السلام إنَّ اعظَمَ الحَسَرَاتِ یَومَ القیامَةِ حَسرَةُ رَجُل کَسَبَ مالاً فی غَیرِ طاعَةِ اللهِ فوَرِثَهُ رَجُلٌ فانفَقَهُ فی طاعَةِ اللهِ سُبحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الجَنّة وَ دَخَلَ الاوَّلُ بِهِ النّارَ. روز قیامت بزرگترین افسوس؛ افسوس مردی است که مالی را به ناروا گرد آورده به دوزخ رود و آن مال را برای کسی به ارث گذارد که در طاعت خداوند سبحان خرجش نموده به بهشت رود. نهج البلاغه ص ۵۵۲، حکمت ۴۲۹ @mahale114
قابلتوجه شما مردم عزیز و محترم: امروز شرکت در دفاع از اسلام است. شرکت در امروز دفاع از خون شهدا و دفاع از ولایت است. من شرکت در امروز راوظیفه شرعی خودم میدانم. بیاری خدا وبا همت شما مردم این حرم پابرجا و استوار خواهد ماند، امروز نشستن در خانه و استراحت کردن، جفا به انقلاب و خون پاک شهیدان است بر همه ما واجب است امروز همراه با خانواده و اقوام و دوستانمان در شرکت کنیم و با حضورمون انقلاب و ولی خدا رو یاری کنیم . لطفا شما هم رسانه باشید و تا می توانید اطلاع رسانی کنید که با حضور میلیونی جمعیت مانند سیلی همه کور دل و اربابانشان را نسبت به نا امن کردن میهن عزیزمان را نا امید کنیم تا بفهمند ایران سوریه نخواهد شد! وجنگ داخلی در ایران رخ نخواهد داد! وما مردم با مشت های گره کرده بر دهان خواهیم زد. ان شاء الله. امروز اتمام حجت با است. امروز پایان مماشات با خواهدبود. ✍️سیدنا @mahale114
بنام خدا من هم یک معترضم! اما نیستم! من به گرانی، به تورم، بیکاری، به ناعدالتی، ووو معترضم، اما نیستم! من مسلمانم، پس آدم کش نیستم. من وطنم را دوست دارم پس تجزیه طلب نیست. من مسلمانم پس با آتش زدن قرآن مخالفم. من نمازخوانم پس با آتش زدن مسجد مخالفم . من ایرانیم پس با تکه تکه شدن وطنم مخالفم. من خانواده دارم و تأمین امنیت خانواده برایم مهم است، پس با برهم زنندگان امنیت مخالفم. در یک جمله!... من به وضع موجود معترض هستم اما و نیستم. بنابرین امروز ۱۳ آبان در سراسری شرکت میکنم تا از آرمانهایم دفاع کنم. ✍️ سیدنا @mahale114
شبنامه 1016.mp3
12.63M
مهم / واکنش _انقلاب به شکنجه "آرمان" توسط آشوبگران در اکباتان / منظور رهبر ایران از انتقام، سعودی بود؟ شبنامه / روز گذشته دیدارهایی را با دانش‌آموزان داشته است. او در این دیدارها نکاتی را در خصوص ناآرامی‌های اخیر و نقش دولت های خارجی در آن مورد اشاره قرار داده و واکنش های صریحی با شکنجه یک مدافع امنیت نشان داده است. رهبر ایران در این صحبت ها نکاتی را در خصوص عوامل جنایت و تنبیه گردانندگان آنها مطرح کرد که قابل تأمل است.../ @mahale114
✍آیت الله بهاءالدینی: کسی می گفت: مادرم چند‌ سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم گفت: پسرم!هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من راشاد نمی‌کند؛بهترین هدیه که به من می دهی، ایـن ذکر است. ----------------------- تمام گذشتگان به ویژه شهدا را یاد میکنم با ذکر شریف فاتحه و صلوات برمحمد وآل محمد.... اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ -------------------------- یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 🤲 آمین یارب العالمین -------------------------- اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن... التماس دعا @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️اگه جنگ بین ایران و آمریکا آغاز بشه چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟؟ پاسخ حجت‌الاسلام راجی از قول پنتاگون!!!!👆🏻😯 حتما ببینید دوستان @mahale114
400-08-14 nazari monfared elat amadan H masumeh (S) be qom~1.mp3
7.98M
سلام الله علیها آیت_الله_نظری_منفرد ‼️موضوع👇 علت آمدن حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه نهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه دهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... ایام درس خواندن با جدایی از دوستان و دلتنگی قرین بود. از دوری یکدیگر، این احساسات را بر روی کاغذ می‌آوردیم و برای هم نامه می‌نوشتیم. از آن زمان، نامه‌های بسیاری دارم که یا از حال هم خبر گرفته‌ایم یا اخبار قابل‌توجه را برای هم مخابره کرده‌ایم یا گاهی از هم توصیه‌ای اخلاقی خواسته‌ایم و در عالم رفاقت، نقش آینه را برای عیوب یکدیگر بازی کرده‌ایم. همۀ نامه‌ها با مقدمه‌ای آتشین از سلام بر امام عصر(عج) و امام‌خمینی و درود بر شهدا شروع می‌شد و با شعری احساسی یا شعاری انقلابی به پایان می‌رسید. من در کنار امضایم همیشه می‌نوشتم: «امام، شوم فدات.» بعضی دوستان وقتی نامه را جواب می‌دادند، خود را در این شعار شریک می‌کردند و می‌نوشتند: «امام، من و ضرغام شویم فدات.» هنوز نامه‌ها را دارم و با هریک به حسرت و لبخند روزگار می‌گذارنم. در این بین، نامه‌های رضا احمدوند همیشه خنده‌دار بود و در نبودش ما را شاد می‌کرد. او به‌همراه حسین احمدوند در مرکز تربیت‌معلم شهید قدوسی نهاوند بود. وقتی دلتنگشان شدم برایشان نامه نوشتم، اما به‌طور اتفاقی، نامه دیر به دستشان رسید و من در نامه‌ای دیگر، گلایه کرده بودم که چرا جواب نمی‌دهید؟ حسین جواب داده بود دل به دل راه دارد و من هم سر کلاس یادت افتادم و همان لحظه برایت نامه نوشتم، ولی یادم رفت پست کنم و کلی عرض ارادت کرده بود.» ولی لحن رضا مثل وجود نازنین و نمکینش فرق داشت، او نوشته بود: «ضرغام، شما به چه حقی و چه مجوزی برای من نامه نوشتی؟ شما همیشه برای افراد بخصوصی می‌نوشتی. تعجب است. در ضمن، شما هنوز بچه هستید و من عارم می‌آید با شما بچه‌مچه‌ها صحبت کنم. راستی، تمامی قضیۀ وارد شدن آهنگران به برزول و خانۀ شما را مفصل برایم توضیح بده. دوست عزیز و برادر، نامه را به کی داده بودی؟ و آیا مشغول درس خواندن هستی یا نه، بازهم...؟» با همین سه‌نقطه‌ها حرفش را به پایان برده بود و آخرسر هم امضا کرده بود: «بزرگ شما؛ آقای احمدوند. 29/7/1364» پایان فصل ششم ادامه دارد در فصل بعد.... @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند(ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی ….... جادۀ فاو-ام‌القصر، تکمیلی والفجر8 زمستان سال 1364 در حالی سوز سرما را به ارمغان آورد که طبق تجارب گذشته می‌دانستیم زمستان بهار عملیات‌‌هاست و تنها بانگ «الرحیل» را لازم داشتیم تا به‌سمت جبهه‌ها کوچ کنیم. حاج‌مهدی ظفری برای زیارت به قم آمده بود و مرا از عملیاتی قریب‌الوقوع خبردار کرد. قبل از حرکت به‌سوی جبهه، کاری اداری داشتم و باید معافیت تحصیلی‌ام را در حوزه تمدید می‌کردم. با حاج‌مهدی به فیضیه رفتیم. کارمند نظام‌وظیفه آن زمان پیرمردی بود. وقتی مرا با اورکت خاکی دید پرسید: «چی می‌خونی؟» تازه معالم را شروع کرده بودم. گفتم: «معالم.» گفت: «خب فلان قضیه یعنی چی و معناش چیه؟» گفتم: «نمی‌دونم. من برای معافیت تحصیلی اومدم، نه امتحانِ درسی که تازه شروع کردم.» «پس جبهه نرو و بشین درست رو بخون.» «اگر برم چی می‌شه؟ اگر نرم چی می‌شه؟» «وقتی نامه‌ت رو ندادم می‌فهمی ‌چی می‌شه.» آقای انصاری از مسئولان آنجا بود گفت: «برو، من کارت رو درست می‌کنم.» گفتم: «نه، می‌خوام حرفم‌و بزنم.» گفت: «شما بی‌سوادها چه حرفی دارید بزنید؟» «اگه شما پشت میز نشستید به‌خاطر خون شهدا و جنگیدن همین بی‌سواد‌هاست.» «لازم نکرده برید. به چه حقی می‌رید جبهه؟ به چه حقی می‌جنگید؟» «شما مگه کی هستی که امرونهی می‌کنی؟ ما به‌خاطر شخص شخیص شما که نمی‌ریم؛ ما به‌امر امام می‌ریم و تمام.» از اتاق بیرون زدم و از خیر معافیت گذشتم. دیدم بیرون اتاق حاج‌مهدی گرفته و ناراحت است. کارد می‌زدی خونش درنمی‌آمد. گفت: «فکر می‌کردم حوزه پشتیبان جنگه؛ نمی‌دونستم شما برای جبهه اومدن زجر می‌کشید و این‌طور زخم‌‌زبون می‌خورید.» گفتم: «اینکه همۀ حوزه نیست. این حرف‌ها کف روی آبه و تموم می‌شه.» آن پیرمرد خبر نداشت که در همین جبهه‌ها روحانی فاضلی مثل حاج‌آقا ولی‌زاده چطور هم درس می‌خواند و هم می‌جنگد. او به‌عنوان مُبلغ در عملیات‌ها شرکت می‌کرد و تفنگ دست می‌گرفت و همین‌که به اهدافمان می‌رسیدیم و صحنۀ نبرد کمی ‌آرام می‌شد، جایی پیدا می‌کرد، کتاب درس و رادیوضبط کوچکش را از کوله درمی‌آورد و نوار دروس حوزوی را گوش می‌داد. به او می‌گفتم: «در این شرایط هم درس رو رها نمی‌کنی؟» می‌گفت: «حیفه از درس عقب بمونیم. بذار تا فرصت هست کمی استفاده کنیم.» لحظۀ حرکت به‌سوی منطقه، با دوستان و هم‌حجره‌ای‌ها وداع کردم. امین میربک را در آغوش گرفتم و گفتم: «من بعد از عملیات می‌رم نهاوند. عید، نهاوند می‌آی تو رو ببینم؟» گفت: «آقای شیراوند، اگر تا نهم فروردین اومدم، اومدم. اگر نیومدم بدون شهید شدم.» با این جملۀ عجیبش مرا در بهت فروبرد. درحالی‌که کلامش در گوشم طنین‌انداز بود و تلاش نافرجامی ‌برای هضم آن داشتم، از مدرسه بیرون زدم. برای رفتن به جبهه، از تیپ 83 امام‌صادق(ع) برگۀ اعزام داشتم. ابتدا به قرارگاه کربلا رفتم و از آن طریق در خدمت تیپ انصارالحسین(ع) قرار گرفتم. تبلیغات تیپ مرا به گردان 152 حضرت اباالفضل(ع) در تپه‌های الله‌اکبر فرستاد. آنجا بسیاری از دوستان جمع بودند. با دیدن برادرانم، گل از گلم شکفته شد. رضا احمدوند، حسین خویشوند و اردشیر احمدوند را در آغوش گرفتم و دیداری تازه کردم. برادران از مدت‌ها قبل به گردان آمده بودند و با تمرینات بسیار، در دستۀ ویژه قرار گرفته بودند. به حاج‌میرزا گفتم: «حاجی جان، اجازه بده توی دستۀ ویژه با دوستان باشم.» گفت: «همین‌طوری که نمی‌شه. اونا شب و روز زحمت کشیدن تا ویژه شدن. شما توی گروهان شهید رجایی، کمک‌کار حاج‌حسین کیانی باش.» حسین خویشوند و دیگر دوستان رو زدند، اما حاج‌میرزا گفت: «حرف فرماندهی رو اطاعت کنید.» ما هم اطاعت کردیم. (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). این سومین آیه‌ای بود که در جبهه به‌عنوان یک اصل اساسی به آن عمل می‌شد. رزمندگان در قاموس اعتقادی خود، همان‌طور که ولایت امام‌خمینی را متصل به ولایت رسول‌الله می‌دیدند، فرماندهی حاج‌میرزا را نیز متصل به فرماندهی امام‌خمینی می‌دانستند و در برابر آن تسلیم بودند. من هم دستور را به دیده گذاشتم و به گروهان حاج‌حسین رفتم. ارادتم به حاج‌حسین ویژه بود و او را قلباً دوست داشتم. با او رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم و ازجمله شهدایی است که در خانۀ ما عکس دارد. این در حالی بود که حاجی مانند برادر بزرگ من رفتار می‌کرد و محبتم را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. همان موقع فرماندهان جلسه‌ای داشتند و به آن‌ها یک ساعت «سیکو5» زیبا دادند. حاج‌حسین همین‌که از جلسه بیرون آمد، ساعت را به من هدیه کردودرپاسخ به اصرارم برای نگرفتن ساعت گفت،من که ساعت دارم_ @mahale114
سخنرانی-حجت-الاسلام-عالی_داستان-هجرت-حضرت-معصومه-سلام-الله-علیها-به-قم-1.mp3
5.5M
کوتاه سلام الله علیها استاد_عالی ‼️موضوع👇 علت هجرت حضرت معصومه سلام الله علیها _-_-_-_-_ باعرض تسلیت سلام الله علیها به تمام شما عزیزان همراه. .................. تاثیرگذار @mahale114
⭕️برای برخورد با عاملین و لیدرهای اغتشاشات با دستگاه های امنیتی کشور همکاری کنید.در صورت شناسایی افراد با شماره های ۱۱۰ _ ۱۱۳ _ ۱۱۴ تماس بگیرید واطلاع دهید . لطفا کمک کنید واین تصاویر را به گروه های دیگر هم ارسال کنید تا ان شاءالله هرچه زودتر این افراد شناسایی و دستگیر شوند. @mahale114
🔴 سرلشکر سلامی: انتقام گرفته خواهد شد 🔹‌ ️دشمنان از نگرانی اقدام ایران در لاک دفاعی فرورفته‌اند 🔹‌ فرمانده کل سپاه در حاشیه راهپیمایی ۱۳ آبان تهران: در طول مسیری که در راهپیمایی می‌آمدم، مردم فقط ندای انتقام سر می‌دادند؛ هم دشمنان و هم ما به خوبی می‌دانیم که این انتقام گرفته خواهد شد. 🔹‌ دشمنان به نیروهای خود آماده‌باش دادند و نگران هستند که جمهوری اسلامی اقدامی علیه آن‌ها نشان ندهد و بر همین اساس اکنون از بیم اقدام ایران علیه آنها در لاک دفاعی فرو رفتند. 🔹‌ دشمنان می‌دانند که ما حتماً نتیجه اقدامات مداخله جویانه و شرارت‌افروز آن‌ها را پاسخ خواهیم داد اما الان نمی‌توانیم بگوییم کجا و چگونه این اقدام را انجام خواهیم داد؛ البته این‌ها موضوعاتی است که برای ما می‌ماند و بعدها در روز حادثه دشمنان خودشان متوجه می‌شوند. هر کسی که آرامش مردم ما را بگیرد، آرامش نخواهد داشت. 🔹‌ امیدواریم رسانه‌های خارجی آنقدر منصف و جوانمرد باشند که بتوانند شکوه و حقیقت حضور گسترده مردم کشورمان را بازتاب دهند. @mahale114
98-04-12 rafiee shab M H masumeh-doahaye ziyarat name hazrat masome (S)~1.mp3
608.6K
کوتاه شهادت بی بی جانم سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم. استاد_رفیعی ‼️موضوع👇 دعاهای زیارت نامه حضرت معصومه سلام الله علیها سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
🔺کیک روز دانش‌آموز با طرح رفقای شهید حادثه تروریستی شاهچراغ 🔹بچه‌های کلاس دوم مدرسه حضرت مهدی(عج) به مناسبت روز دانش‌آموز یاد ۳ شهید دانش‌آموز حادثه تروریستی شیراز را گرامی داشتند.
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🏴 ماجرای شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام انصاریان @mahale114
18.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🏴 شدم راهی تا کنارت باشم... 🎤 میثم مطیعی @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حس
فصل هفتم : صفحه دوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ............... این ساعت سهم خودته! در گروهان گوشم به دهان حاج‌حسین بود و هر کاری دستور می‌داد، انجام می‌دادم. وقتی هم که کاری نداشتم پیش برادران در دستۀ ویژه می‌رفتم و دلتنگی‌ها را رفع می‌کردیم. روزی برای نماز به حسینیه رفتم. پیش‌نماز حسینیه حاج‌آقا کاشفی بود. او را می‌شناختم. او در مدرسۀ امام‌باقر(ع) درس می‌خواند و لمعه‌خوان بود. دیدم به‌جای اینکه عمامه روی سرش باشد آن را دور گردن انداخته. گفتم: «حاج‌آقا، جریان این عمامه چیه؟» گفت: «عمامه‌م خراب شده، نتونستم ببندمش.» گفتم: «خب اینکه کاری نداره، من برات می‌بندم.» خیلی خوشحال شد. عمامه را درآورد، تحویلم داد و گفت: «ببند.» «اینجا که نمی‌شه؛ باید بریم یه جای خلوت که کسی نبینه.» «مگه می‌خوای چه کنی؟ همین‌جا خوبه.» «کار می‌دی دست ما، حاج‌آقا! اینجا گردان لرهاست، برات حرف درمی‌آن.» «مسئله‌ای نیست.» همان‌جا نشستم و برایش عمامه را به همان سبکی که از امین میربک یاد گرفته بودم پیچیدم. بچه‌ها که کنجکاو بودند عمامه چطور بسته می‌شود دورمان حلقه زدند و نظاره‌گر شدند. از آن روز به‌بعد بچه‌های گردان مرا رها نکردند. می‌گفتند: «شما که سوادت بیشتره چرا جلو نمی‌ایستی؟ چرا احکام نمی‌گی؟ حاج‌آقا، این احکامی‌ که آقای کاشفی گفت درسته؟ شما استاد آقای کاشفی هستید؟ اصلاً چرا اجازه می‌دید ایشون سخنرانی کنن؟ خودتون برامون سخنرانی کنید.» دیگر عاجز شده بودم. گفتم: «بابا، این چه حرفیه؟ سواد چه ربطی به عمامه بستن داره؟ ایشون استاد منه، بزرگ منه، بیشتر درس خونده.» حاج‌آقای کاشفی سخنرانی‌های زیبا و دلنشینی داشت. وقتی حرف می‌زد به بچه‌ها می‌گفتم: «نگاه کنید چقدر زیبا حرف می‌زنه. انگار نور از دهنش خارج می‌شه. من کجا بلدم این‌طور حرف بزنم؟» می‌گفتند: «نه، مطمئنیم اگر شما صحبت کنید زیباتر حرف می‌زنید.» بعد از جنگ، با حجت‌الاسلام کاشفی در جامعة‌المصطفی همکار شدم. به‌شوخی گفتم: «یادت می‌آد چه بلایی سر من آوردی؟» او در جوابم فقط خندید. خنده‌هایی که چون عمر خودش کوتاه بود. ایشان چندی بعد ما را تنها گذاشتند و به‌سبب عوارض شیمیایی به‌جامانده از دفاع مقدس، به‌شهادت رسیدند. در زمان حضور ما در تپه‌های الله‌اکبر، عملیات والفجر8 آغاز شده بود و با دلاوری غواصان، فاو فتح شده بود. بعد از مدتی، ما از تپه‌های الله‌اکبر راهی فاو شدیم و در مراحل بعدی عملیات قرار گرفتیم. لشکر انصارالحسین همدان با تمام توان، با نیروهای ارزشمند و فرماندهان دلاور خود به عرصه آمده بود. گردان حضرت علی‌اکبر(ع) و گردان حضرت علی‌اصغر(ع) در جادۀ فاو-ام‌القصر حضور پیدا کرده بودند. ما تنها گردانی بودیم که باقی ‌مانده بود و باید به‌محض اعلام نیاز، جلو می‌رفتیم. بعثی‌ها با یک پاتک سنگین، کار را برای نیروهای حاضر در خط سخت کردند و در این جاده نیاز به نیرو شد. ابتدا دستۀ ویژه و گروهان حاج‌مهدی ظفری راهی جاده شدند. فرصت زیادی برای خداحافظی نبود. رضا احمدوند را با آن لب خندان و چهرۀ بشاشش در آغوش گرفتم. آغوش گرمی ‌داشت. اگر می‌شد می‌خواستم تا انتهای دنیا در بغلش باشم، اما نمی‌شد. او را رها کردم و حسین را در آغوش کشیدم. حسین روی پا بند نبود و برای رفتن بیش از همه هول بود. هنوز آغوشش را نچشیده، خودش را از دستانم بیرون کشید و رفت. برای یک خداحافظی و حلالی خواستن کافی بود، ولی برای دل کندن نه! اردشیر احمدوند هم مثل همیشه نمی‌دانم از چه چیزی گرفته بود. با چهرۀ درهم و اخمو و دل صافش آمد و خداحافظی کرد. همه‌شان برایم برادر و همه‌شان دوست‌داشتنی بودند. آن‌ها رفتند و ما تا صبح روز بعد که گروهانمان راهی شد، ماندیم. باید برای رسیدن به فاو، صبح زود از اروند عبور می‌کردیم تا به جزر آب نخوریم. سوار قایق‌ها شدیم و به‌سمت ساحل فاو راه افتادیم. اروند رام رشادت خط‌شکن‌های والفجر بود و با سینۀ تیز قایق‌ها شکافته می‌شد. با همۀ عجله‌ای که کردیم، آب پایین آمد و شرایط برای پهلوگیری قایق‌ها در اسکلۀ انصارالحسین ممکن نشد. مجبور شدیم بپریم پایین و از میان گل‌های تازه آب خوردۀ ساحل عبور کنیم. گل ساحل خیس و چسبنده بود و حالت باتلاقی داشت. دو قدم برنداشته، پا در آن گیر می‌کرد و به هزار مکافات بیرون می‌آمد. از بالا الوار انداختند. برای چند نفر اول خوب بود، اما آن هم کم‌کم زیر گل رفت. اگر چند ثانیۀ اول پا را بیرون نمی‌آوردیم تا زانو در گل فرو می‌رفتیم. برای آن‌ها که در گل گیر کرده بودند از بیرون طناب می‌انداختند و آن‌ها را درمی‌آوردند. با زحمت این مسیر را طی کردیم و وارد فاو شدیم. چه فاوی؟ فاوی که صدام خود را به آب‌وآتش می‌زد تا آن را پس بگیرد. @mahale114
202030_632022797.mp3
6.11M
33 برای یه مدرک تحصیلی، یا یه مهارت هنری یا ورزشی چقدر زحمت و سختی کشیدی؟ مشکلاتِ زندگیت هم بسترِ رسیدن به کمالِ انسانی اند طاقت بیار و کلید و آسمون و بِقاپ. 🎤 @mahale114
✔️عَنِ الْأمامِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرىّ عليه السلام : 🔸️...أمـا إنَّ لَهُ غَيـْبَةٌ يُحارُ فيـهَا الْجاهِلُونَ، 🔸️وَ يَهْلِكُ فيهَا الْمُبطِلُونَ، 🔸️وَ يُكَذِّبُ فيهَا الْوَقّاتُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُ 🔸️فَكَأَنـّى أنْظُرُ اِلىَ الأَعْلامِ الْبيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأسِهِ بِنَجَفِ الْكُـوفَةِ. ✔️امام عسكرى عليه السلام فرمودند: 🔸️حضرت مهدى عليه السلام داراى غيبتى است (طولانى) كه نادانها در آن زمان متحير مى شوند، 🔸️ اهل باطل در آن غيبت به هلاكت مى رسند 🔸️ و وقت تعيين كنندگان (برای زمان ظهور) دروغ مى گويند، سپس ظهور و خروج مى كند، 🔸️ گويا مى بينم پرچمهاى سفيدى را كه در نجفِ كوفه بالاى سر او به اهتزار در آمده است.۱ ۱-كمال الدين 409 ح 9 @mahale114