eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
412 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️برای برخورد با عاملین و لیدرهای اغتشاشات با دستگاه های امنیتی کشور همکاری کنید.در صورت شناسایی افراد با شماره های ۱۱۰ _ ۱۱۳ _ ۱۱۴ تماس بگیرید واطلاع دهید . لطفا کمک کنید واین تصاویر را به گروه های دیگر هم ارسال کنید تا ان شاءالله هرچه زودتر این افراد شناسایی و دستگیر شوند. @mahale114
🔴 سرلشکر سلامی: انتقام گرفته خواهد شد 🔹‌ ️دشمنان از نگرانی اقدام ایران در لاک دفاعی فرورفته‌اند 🔹‌ فرمانده کل سپاه در حاشیه راهپیمایی ۱۳ آبان تهران: در طول مسیری که در راهپیمایی می‌آمدم، مردم فقط ندای انتقام سر می‌دادند؛ هم دشمنان و هم ما به خوبی می‌دانیم که این انتقام گرفته خواهد شد. 🔹‌ دشمنان به نیروهای خود آماده‌باش دادند و نگران هستند که جمهوری اسلامی اقدامی علیه آن‌ها نشان ندهد و بر همین اساس اکنون از بیم اقدام ایران علیه آنها در لاک دفاعی فرو رفتند. 🔹‌ دشمنان می‌دانند که ما حتماً نتیجه اقدامات مداخله جویانه و شرارت‌افروز آن‌ها را پاسخ خواهیم داد اما الان نمی‌توانیم بگوییم کجا و چگونه این اقدام را انجام خواهیم داد؛ البته این‌ها موضوعاتی است که برای ما می‌ماند و بعدها در روز حادثه دشمنان خودشان متوجه می‌شوند. هر کسی که آرامش مردم ما را بگیرد، آرامش نخواهد داشت. 🔹‌ امیدواریم رسانه‌های خارجی آنقدر منصف و جوانمرد باشند که بتوانند شکوه و حقیقت حضور گسترده مردم کشورمان را بازتاب دهند. @mahale114
98-04-12 rafiee shab M H masumeh-doahaye ziyarat name hazrat masome (S)~1.mp3
608.6K
کوتاه شهادت بی بی جانم سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم. استاد_رفیعی ‼️موضوع👇 دعاهای زیارت نامه حضرت معصومه سلام الله علیها سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
🔺کیک روز دانش‌آموز با طرح رفقای شهید حادثه تروریستی شاهچراغ 🔹بچه‌های کلاس دوم مدرسه حضرت مهدی(عج) به مناسبت روز دانش‌آموز یاد ۳ شهید دانش‌آموز حادثه تروریستی شیراز را گرامی داشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🏴 ماجرای شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام انصاریان @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🏴 شدم راهی تا کنارت باشم... 🎤 میثم مطیعی @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حس
فصل هفتم : صفحه دوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ............... این ساعت سهم خودته! در گروهان گوشم به دهان حاج‌حسین بود و هر کاری دستور می‌داد، انجام می‌دادم. وقتی هم که کاری نداشتم پیش برادران در دستۀ ویژه می‌رفتم و دلتنگی‌ها را رفع می‌کردیم. روزی برای نماز به حسینیه رفتم. پیش‌نماز حسینیه حاج‌آقا کاشفی بود. او را می‌شناختم. او در مدرسۀ امام‌باقر(ع) درس می‌خواند و لمعه‌خوان بود. دیدم به‌جای اینکه عمامه روی سرش باشد آن را دور گردن انداخته. گفتم: «حاج‌آقا، جریان این عمامه چیه؟» گفت: «عمامه‌م خراب شده، نتونستم ببندمش.» گفتم: «خب اینکه کاری نداره، من برات می‌بندم.» خیلی خوشحال شد. عمامه را درآورد، تحویلم داد و گفت: «ببند.» «اینجا که نمی‌شه؛ باید بریم یه جای خلوت که کسی نبینه.» «مگه می‌خوای چه کنی؟ همین‌جا خوبه.» «کار می‌دی دست ما، حاج‌آقا! اینجا گردان لرهاست، برات حرف درمی‌آن.» «مسئله‌ای نیست.» همان‌جا نشستم و برایش عمامه را به همان سبکی که از امین میربک یاد گرفته بودم پیچیدم. بچه‌ها که کنجکاو بودند عمامه چطور بسته می‌شود دورمان حلقه زدند و نظاره‌گر شدند. از آن روز به‌بعد بچه‌های گردان مرا رها نکردند. می‌گفتند: «شما که سوادت بیشتره چرا جلو نمی‌ایستی؟ چرا احکام نمی‌گی؟ حاج‌آقا، این احکامی‌ که آقای کاشفی گفت درسته؟ شما استاد آقای کاشفی هستید؟ اصلاً چرا اجازه می‌دید ایشون سخنرانی کنن؟ خودتون برامون سخنرانی کنید.» دیگر عاجز شده بودم. گفتم: «بابا، این چه حرفیه؟ سواد چه ربطی به عمامه بستن داره؟ ایشون استاد منه، بزرگ منه، بیشتر درس خونده.» حاج‌آقای کاشفی سخنرانی‌های زیبا و دلنشینی داشت. وقتی حرف می‌زد به بچه‌ها می‌گفتم: «نگاه کنید چقدر زیبا حرف می‌زنه. انگار نور از دهنش خارج می‌شه. من کجا بلدم این‌طور حرف بزنم؟» می‌گفتند: «نه، مطمئنیم اگر شما صحبت کنید زیباتر حرف می‌زنید.» بعد از جنگ، با حجت‌الاسلام کاشفی در جامعة‌المصطفی همکار شدم. به‌شوخی گفتم: «یادت می‌آد چه بلایی سر من آوردی؟» او در جوابم فقط خندید. خنده‌هایی که چون عمر خودش کوتاه بود. ایشان چندی بعد ما را تنها گذاشتند و به‌سبب عوارض شیمیایی به‌جامانده از دفاع مقدس، به‌شهادت رسیدند. در زمان حضور ما در تپه‌های الله‌اکبر، عملیات والفجر8 آغاز شده بود و با دلاوری غواصان، فاو فتح شده بود. بعد از مدتی، ما از تپه‌های الله‌اکبر راهی فاو شدیم و در مراحل بعدی عملیات قرار گرفتیم. لشکر انصارالحسین همدان با تمام توان، با نیروهای ارزشمند و فرماندهان دلاور خود به عرصه آمده بود. گردان حضرت علی‌اکبر(ع) و گردان حضرت علی‌اصغر(ع) در جادۀ فاو-ام‌القصر حضور پیدا کرده بودند. ما تنها گردانی بودیم که باقی ‌مانده بود و باید به‌محض اعلام نیاز، جلو می‌رفتیم. بعثی‌ها با یک پاتک سنگین، کار را برای نیروهای حاضر در خط سخت کردند و در این جاده نیاز به نیرو شد. ابتدا دستۀ ویژه و گروهان حاج‌مهدی ظفری راهی جاده شدند. فرصت زیادی برای خداحافظی نبود. رضا احمدوند را با آن لب خندان و چهرۀ بشاشش در آغوش گرفتم. آغوش گرمی ‌داشت. اگر می‌شد می‌خواستم تا انتهای دنیا در بغلش باشم، اما نمی‌شد. او را رها کردم و حسین را در آغوش کشیدم. حسین روی پا بند نبود و برای رفتن بیش از همه هول بود. هنوز آغوشش را نچشیده، خودش را از دستانم بیرون کشید و رفت. برای یک خداحافظی و حلالی خواستن کافی بود، ولی برای دل کندن نه! اردشیر احمدوند هم مثل همیشه نمی‌دانم از چه چیزی گرفته بود. با چهرۀ درهم و اخمو و دل صافش آمد و خداحافظی کرد. همه‌شان برایم برادر و همه‌شان دوست‌داشتنی بودند. آن‌ها رفتند و ما تا صبح روز بعد که گروهانمان راهی شد، ماندیم. باید برای رسیدن به فاو، صبح زود از اروند عبور می‌کردیم تا به جزر آب نخوریم. سوار قایق‌ها شدیم و به‌سمت ساحل فاو راه افتادیم. اروند رام رشادت خط‌شکن‌های والفجر بود و با سینۀ تیز قایق‌ها شکافته می‌شد. با همۀ عجله‌ای که کردیم، آب پایین آمد و شرایط برای پهلوگیری قایق‌ها در اسکلۀ انصارالحسین ممکن نشد. مجبور شدیم بپریم پایین و از میان گل‌های تازه آب خوردۀ ساحل عبور کنیم. گل ساحل خیس و چسبنده بود و حالت باتلاقی داشت. دو قدم برنداشته، پا در آن گیر می‌کرد و به هزار مکافات بیرون می‌آمد. از بالا الوار انداختند. برای چند نفر اول خوب بود، اما آن هم کم‌کم زیر گل رفت. اگر چند ثانیۀ اول پا را بیرون نمی‌آوردیم تا زانو در گل فرو می‌رفتیم. برای آن‌ها که در گل گیر کرده بودند از بیرون طناب می‌انداختند و آن‌ها را درمی‌آوردند. با زحمت این مسیر را طی کردیم و وارد فاو شدیم. چه فاوی؟ فاوی که صدام خود را به آب‌وآتش می‌زد تا آن را پس بگیرد. @mahale114
202030_632022797.mp3
6.11M
33 برای یه مدرک تحصیلی، یا یه مهارت هنری یا ورزشی چقدر زحمت و سختی کشیدی؟ مشکلاتِ زندگیت هم بسترِ رسیدن به کمالِ انسانی اند طاقت بیار و کلید و آسمون و بِقاپ. 🎤 @mahale114
✔️عَنِ الْأمامِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرىّ عليه السلام : 🔸️...أمـا إنَّ لَهُ غَيـْبَةٌ يُحارُ فيـهَا الْجاهِلُونَ، 🔸️وَ يَهْلِكُ فيهَا الْمُبطِلُونَ، 🔸️وَ يُكَذِّبُ فيهَا الْوَقّاتُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُ 🔸️فَكَأَنـّى أنْظُرُ اِلىَ الأَعْلامِ الْبيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأسِهِ بِنَجَفِ الْكُـوفَةِ. ✔️امام عسكرى عليه السلام فرمودند: 🔸️حضرت مهدى عليه السلام داراى غيبتى است (طولانى) كه نادانها در آن زمان متحير مى شوند، 🔸️ اهل باطل در آن غيبت به هلاكت مى رسند 🔸️ و وقت تعيين كنندگان (برای زمان ظهور) دروغ مى گويند، سپس ظهور و خروج مى كند، 🔸️ گويا مى بينم پرچمهاى سفيدى را كه در نجفِ كوفه بالاى سر او به اهتزار در آمده است.۱ ۱-كمال الدين 409 ح 9 @mahale114
گاهی یک حرکت کوچک می‌تواند دنیای بزرگ یک نفر را عوض کند جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پر گردوخاک و دست‌و‌صورت کثیف و خسته و کوفته به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. جلوی یک مغازه میوه‌فروشی ایستاد و به پرتقال‌های بزرگ و تازه خیره شد، اما بی‌پول بود. به‌خاطر همین دودل بود که پرتقال را به‌زور از میوه‌فروش بگیرد یا آن را گدایی کند. دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می‌کرد که به یک‌باره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی‌اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و پرتقال را از دست مرد میوه‌فروش گرفت. میوه‌فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمی‌خواهم. سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلوی دکه میوه‌فروش ظاهر شد. این دفعه بی‌آنکه کلمه‌ای ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت. فراری دهان خود را باز کرد. گویی می‌خواست چیزی بگوید. ولی نهایتاً در سکوت پرتقال‌ها را خورد و با شتاب رفت. آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می‌کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه‌فروش وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت، مات و متحیر شد. عکس همان مردی بود که با لباس‌های ژنده از او پرتقال مجانی می‌گرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی به‌عنوان جایزه تعیین کرده بودند. میوه‌فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیس‌ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه‌چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه‌فروشی ظاهر شد. با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود. او به اطراف نگاه کرد. گویی متوجه وضعیت غیرعادی شده بود. دکه‌دار و پلیس‌ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیرنظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگه‌داشتن دو دست خود، به‌راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر شد. موقعی که داشتند او را می‌بردند زیر گوش میوه‌فروش گفت: آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان. سپس لبخندزنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد. میوه‌فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد. در صفحه پشتش چند سطر دست‌نویس را دید که نوشته بود: من دیگر از فرار خسته شدم. از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایان‌دادن به زندگی‌ام تصمیم می‌گرفتم، نیک‌دلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیداکردن من، جبران زحمات تو باشد. @mahale114
سخنرانی-حجت-الاسلام-عالی_چرا-قم-حرم-اهل-بیت-علیهم-السلام-شد.mp3
6.55M
کوتاه شهادت خانم سلام الله علیها تسلیت. ‼️موضوع👇 چرا قم حرم اهل بیت علیهم السلام شد ؟ سلام الله علیه تاثیرگذار @mahale114
شبنامه 1017.mp3
13.67M
مهم / پیش‌بینی مهم رهبر ایران از آینده‌ی دنیا و جایگاه ایران در نظمی که حاکم خواهد شد... شبنامه / رهبر ایران در سخنرانی اخیر خود پیش بینی‌هایی را از نظم پیش روی دنیا داشته و به بیان نکاتی در خصوص جایگاه این کشور در آینده ی جهان پرداخته است. مرور این نکات و بررسی آنچه از سوی او مطرح شده برای کسانی که می‌خواهند از زاویه نگاه یک رهبر از کشوری قدرتمند در جهانِ شرق مسائل را ببینند ضروری است... / @mahale114
87-08-16 hoseyni bushehri.mp3
3.77M
کامل باعرض تسلیت شهادت سلام الله علیها به آقا امام زمان و شما دوستداران اهلبیت علیه السلام ‼️موضوع👇 ماجرای توسل آیت الله مرعشی نجفی به حضرت معصومه سلام الله علیها سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
970926 karimeh.mp3
7.92M
🔸زیارت نامه حضرت معصومه سلام الله علیها 🎙حجة الاسلام عباسی ولدی ٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ آقا سلام خواهرتان روبراه نیست دور از تو کار هر شب او غیر آه نیست می خواست تا به طوس بیاید ولی نشد ور نه رفیق بی کسی ات نیمه راه نیست وقتی به قم رسید خرابه نشین نشد آسوده باش خواهر تو بی پناه نیست یک مرد هم نیامده نزدیک محملش شب را به آفتاب که اذن نگاه نیست اذنم بده به طعنه بگویم به شامیان در قم محب فاطمه بودن گناه نیست دروازه را که دید به یاد رباب گفت در شهر شام هیچ کسی سر به راه نیست زینب کجا و محمل بی سایبان کجا بال و پر رقیه کجا ریسمان کجا زهر فراغ خورد ولی دست و پا نزد معصومه ات بجز تو کسی را صدا نزد مسموم شد ولی به هوای زیارتت با اهل خویش حرفی ازین ماجرا نزد میخواست تا شهیده شود مثل مادرش هرچند تازیانه به او بی حیا نزد از کوچه ای گذشت که نامحرمی نداشت اطراف او کسی سخن نابجا نزد آقا اجازه؟! فاطمه ی تو زمین نخورد اینجا کسی به ساحت او پشت پا نزد اصلا به جان فاطمه سوگند یارضا اورا کسی برای رضای خدا نزد اذنم بده به طعنه بگویم مدینه را قم ،امن بود، فاطمه را بی هوا نزد ___-----___ باعرض تسلیت سلام الله علیها به همه مؤمنین ومؤمنات @mahale114
02 e افول آمریکا.mp3
6.88M
حجة الاسلام عباسی ولدی: ⚠️ مقامات اروپایی نگران فروپاشی ناگهانی آمریکا هستن ... ✅ فایل کامل این سخنرانی را در این نشانی دریافت کنید: 👇👇👇 https://eitaa.com/abbasivaladi/10191 ✔️ همه گوش کنند؛ بویژه کسانی که ترس به دلشون افتاده. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️اگه جنگ بین ایران و آمریکا آغاز بشه چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟؟ پاسخ حجت‌الاسلام راجی از قول پنتاگون!!!!👆🏻😯 حتما ببینید دوستان @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مواضع شمخانی دبیر شورای عالی امنیت کشور در فتنه ۸۸ رو ببینید شاید دیگه باید الان متوجه بشیم که چرا مماشات به پایان نمیرسد!! @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه دوم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتم : صفحه سوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... در همان لحظۀ ورود ما، حدود پنجاه جنگنده در آسمان ظاهر شد و پشت‌سرهم روی سر ما شیرجه رفتند. مثل دستۀ گنجشک در آسمان این‌طرف و آن‌طرف می‌شدند. مانده بودیم چطور این پرنده‌های شکاری به هم نمی‌خورند. انگار روز نیروی هوایی عراق بود و می‌خواستند هرچه در چنته دارند، به رخ ما بکشند. جنگنده‌ها بمباران و تیرباران را شروع کردند و ما سریع از ساحل به‌سمت خانه‌های مسکونی شهر پناه بردیم. آنجا شرایط استتار بهتر بود. من و عمومراد کنار هم بودیم. او پیرمردی مؤمن و خوش‌قلب بود. بااینکه در تدارکات کار می‌کرد، خودش را به عملیات رسانده بود. در مواجهه با هواپیمای دشمن، اگر روی زمین دراز می‌کشیدیم امکان داشت رگبار ما را به زمین بدوزد. برای همین، کمر را به دیوار خانه‌ای چسباندیم تا جنگنده رد شود. جنگنده علاوه‌بر رگبار، با راکتی ما را هدف قرار داد. راکت اریب آمد و با سرعتی که داشت، از بغلِ ما دیوار را سوراخ کرد، بعد از آن حیاط را گذراند و با اصابت به آستانۀ خانه منفجر شد. یک لحظه به خود آمدیم، دیدیم خانۀ پشت‌سرمان ویران شده. نفس در سینه حبس شده بود. این‌مدلی‌اش را ندیده بودم. گفتم: «یا اباالفضل! این دیگه چی بود؟» سر کوچه ماشین‌های تویوتا آمدند تا ما را به مقر برسانند. همه به‌سمت ماشین‌ها دویدیم. جنگندۀ دیگری بالای سرمان داشت مانور می‌داد. صدای رگبار مهیب آن و اصابت تیرها به زمین، بند دل آدم را پاره می‌کرد. من و مالمیر شانه‌به‌شانۀ هم در حال دویدن بودیم. به‌ناگاه تیری از بین بازوان ما رد شد و بازویم را سوزاند. نگاه کردم دیدم گوشت بازوی مالمیر کنده شده است و سفیدی استخوانش پیداست. دلم ریش شد. سریع خودمان را پرت کردیم عقب تویوتا و مالمیر را بالا کشیدیم. حاج‌حسین کیانی جلو نشست و ماشین حرکت کرد. جلوتر به مخازن نفتی فاو رسیدیم. مخازن آتش گرفته بود و دود غلیظ و سیاهی از آن به آسمان زبانه می‌کشید. آنجا یک کانال نفررو بود. حاج‌حسین انگار فکری در سر داشته باشد، ماشین را نگه داشت و گفت: «همه برید توی کانال.» ماشین‌های دیگر هم به‌دستور حاج‌حسین ایستادند و همه در کانال جمع شدند. جنگنده‌ها که تا الان نتوانسته بودند ماشینی را هدف قرار بدهند عصبانی آمدند و چند ماشین را منفجر کردند. با همین کار، غضبشان فرونشست و رفتند. به همین راحتی، نقشۀ حاج‌حسین جواب داد و دیگر از جنگنده‌ها خبری نشد. از کانال بیرون زدیم و سوار بر ماشین‌های باقی‌مانده به مقری در ساحل خور عبدالله رسیدیم. مقر جزیی از فاو بودنش را با توپ و خمپاره های زیادی که در آغوش می‌کشید اثبات می‌کرد، هرچند شدت‌وحدت آتش خط مقدم را نداشت. بچه‌ها با دیدن آب زلال و شفاف خور عبدالله در اولین کار لباس‌ها را کندند و به شنا رفتند. شاید تعدادشان به پنجاه نفر می‌رسید. هنوز دقایقی نگذشته بود که بدنشان به سوزش و خارش افتاد. وقتی بیرون آمدند دیدیم بدنشان یک تکه قرمز شده. غافل از اینکه آب آلوده به مواد شیمیایی است و برخلاف ظاهر زیبایش، مسموم است. حاج‌حسین خواست به‌کمکش نیروها را در سنگرها مستقر کنم. هر دسته را به قسمتی بردیم. هر دسته را گروه‌گروه کردیم و هر گروه را در سنگری جا دادیم. کار که تمام شد با حاج‌حسین در محوطه ایستادیم. گفتم: «حاجی، برنامه چیه؟» گفت: «منتظر خط مقدم هستیم و به‌محض اعلام نیاز، راهی می‌شیم.» هنوز مشغول صحبت بودیم که یک لحظه دیدم بوی سیر آمد. من به حالت تهوع افتادم. گفتم: «حاجی، چرا این‌طوری شد؟» گفت: «اِ، شیمیایی زدن. یالا بچه‌ها رو خبردار کن.» حاج‌حسین از یک طرف و من از طرف دیگر دویدیم. داد می‌زدم: «شیمیایی، شیمیایی... توی سنگر نمونید... ماسک‌ها رو بزنید.» بعضی خواب بودند، بعضی هول کرده بودند، بعضی را باید کمک می‌کردیم تا ماسک بزنند. تا بخواهم به خودم برسم، یک دل سیر گاز شیمیایی استنشاق کردم. وقتی خیالم از همه راحت شد، آمدم ماسک بزنم، اما حالت تهوع نمی‌گذاشت. بدون اینکه بالا بیاورم عق می‌زدم. @mahale114