eitaa logo
محله ۱۵ متری
165 دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
870 فایل
✅ کانال رسمی محله ۱۵ متری کاوه در ایتا 🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| موسم شکفتن ◽آمد ربیع ، فصل شکـُـفتن، رهـا شدن با رویشِ گـــلِ نبـوی هم صدا شدن فصل شکـوفه‌های امامت شکفتن است از پیله‌ی تواتر خاکــــی جـدا شدن در سایه‌سار باغ نبوت نشــــستن و با کاروان دلشـــــدگان آشنـا شدن 🌷حلول ماه ربیع الاول گرامی باد.🌷 🌓 روشنا 🆔 https://eitaa.com/roshana_ir 🆔 https://rubika.ir/roshana_ir
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| موسم شکفتن ◽آمد ربیع ، فصل شکـُـفتن، رهـا شدن با رویشِ گـــلِ نبـوی هم صدا شدن فصل شکـوفه‌های امامت شکفتن است از پیله‌ی تواتر خاکــــی جـدا شدن در سایه‌سار باغ نبوت نشــــستن و با کاروان دلشـــــدگان آشنـا شدن 🌷حلول ماه ربیع الاول گرامی باد.🌷 🌓 روشنا 🆔 https://eitaa.com/roshana_ir 🆔 https://rubika.ir/roshana_ir
(story) | فخر علم ◽️ز علمت لاله‌ای روئید و فخری زاده شد. ▫️به مناسبت جانسوز | شهادت: ۷ آذر ۱۳۹۹ 🌓 روشنا 🆔 https://eitaa.com/roshana_ir 🆔 https://rubika.ir/roshana_ir
💠 دهنه اسب را دزدیده و رفته... 🔹روزی حضرت امیر علیه‌السلام به مسجد تشریف فرما شد. در مسجد، شخصی ایستاده بود. حضرت دهنه اسبش را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد. هنگامی که حضرت در مسجد بود، دو دینار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد. وقتی برگشت، دید آن مرد دهنه اسب را دزدیده و رفته است. 🔰حضرت دو دینار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و یک دهنه اسب خریداری کن. قنبر به بازار رفت، اتفاقا به آن شخص دزد برخورد و دید یک دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟ گفت: دو دینار. قنبر دو دنیار را داد و افسار را خرید. 🔷وقتی برگشت حضرت فرمود: قنبر! این افسار دزدیده شده است، به چند دینار خریدی؟ قنبر عرض کرد: دو دینار. حضرت فرمود: قنبر! ببین که این شخص چگونه رزق حلال خود را که برایش تعیین شده بود، حرام کرد. 📙کلید گنج سعادت، ص ۲۱ : با اعمال نابجا رزق حلال خود را از بین نبریم! @tarbiatemanavi
دنیا دار مکافات است.... وقتی پرنده ای زنده است.......... مورچه هارا میخورد وقتی میمیرد ....... مورچه ها اورا میخورند... زمانه وشرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند.... در زندگی هیچ کسی را آزار یا تحقیر نکنید..... شاید امروز قدرتمند باشید........ اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمند تر است...... یک درخت میلیون هاچوب کبریت را میسازد... اما وقتی زمانش برسد..... فقط یک چوب کبریت... برای سوزانده میلیون ها درخت کافی است. امروز کسی را میزنی.... فردا از خودت زده میشوی..... پس خوب باشید وخوبی کنید.... 📌نشر حداکثری با شما🌹 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
📚 ✍"شیخی" بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، "لااله الاالله" یادشان میداد، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. روزی یکی از شاگردانش "طوطی ای" برای او هدیه آورد، زیرا شیخ "پرورش پرندگان" را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را "محبت" می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: "لااله الا اللّه" طوطی "شب و روز" لااله الا الله میگفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند، وقتی از او علت را پرسیدند گفت: طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند: برای این گریه می کنی؟! اگر بخواهی یکی "بهتر" از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی "حمله کرد،" طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه لااله الاالله که می گفت؛ وقتی گربه به او حمله کرد، آنرا فراموش کرد و تنها "فریاد" می زد. ""زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود."" سپس شیخ گفت: "می ترسم من هم مثل این طوطی باشم !!" "تمام عمر" با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد "فراموشش کنیم" و "آنرا ذکر نکنیم،" زیرا "قلوب ما" هنور آنرا نشناخته است! آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟! ‌‌‌‌‌🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
💥حکايتي شگرف از مقدس اردبيلي💥 ☘مير فيض الله تفرشي ، که از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلي بود، براي انجام کاري شبانه از خانه بيرون مي رود. هنوز به در خانه مقدس اردبيلي نرسيده بود که مقدس از خانه بيرون آمد و متوجه روضه ي مقدسه علويه (ع)شد. حس کنجکاوي مير فضل الله او را به دنبال مقدس کشاند. نيمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب، لطف ديگري داشت. کوچه هاي نجف خلوت و خالي بودند، سکوت سنگيني بر گرده شهر سايه انداخته بود. گاه سکوت نشسته را صداي گريه ي کودکي يا ناله ي مرغي مي شکست. 🌸مقدس آهسته قدم بر مي داشت. سايه قامت رشيدش به روي ديوارهاي گلي مي افتاد و همراه او حرکت مي کرد. مير فيض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقيب او سر از پا نمي شناخت. در پشت نخل ها و ديوارها پنهان مي شد تا اگر مقدس نگاهي به عقب انداخت او را نبيند. هميشه آرزو کرده بود که شبي شاهد خلوت او با خدايش باشد و آن شب که به پندار خود، چنين فرصتي دست داده بود چقدر خوشحال بود. دلش در انتظار مشاهده ي وصال عارفانه استادش لحظه اي از تپش نمي ايستاد. 🌸مقدس تا به صحن حرم رسيد، درها گشوده شد. درکنار ضريح ايستاد و سلام کرد، صداي جواب زمزمه وار به گوش مير فيض الله رسيد و او گوش تيز کرد که ديگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابي خواهد شنيد. اما مقدس تنها دست به ضريح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چيزهايي زمزمه کرد و لحظاتي بيرون آمد وبه سوي مسجد کوفه رهسپار شد. ☘مير فيض الله باز از پي او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت . مير فيض الله از لاي در مسجد، چشم به طرف محراب دوخت. توي محراب کسي رو به قبله نشسته بود. مقدس نزديک شد و در کنار آن شخص زانوي ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. مير فيض الله از ديدن اين صحنه به تعجب و حيرت افتاد و با خود مي گفت: ⁉️اين کيست خدايا؟مگر داناتر از مولاي ما مقدس نيز کسي در اين شهر وجود دارد که مولاي ما خاضعانه در مقابل او زانو مي زند و از او سوال مي کند؟ 💔قلبش تپيد و بدنش لرزيد . هنوز از تماشاي صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بيرون آمد . مير فيض الله به کناري رفت و پنهان شد و مخفيانه باز به تعقيب مقدس پرداخت . مقدس خوشحال و قبراق راه مي رفت . نزديک حرم مطهر رسيده بودند که مير فيض الله تنحنحي (سرفه اي )کرد و مقدس فورا سر به عقب گرداند: 🌱مير فيض اللهً ! اينجا چه کار مي کني؟ عرق شرم بر پيشاني مير فيض الله نشست و از خجالت سر به زير انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد ودوباره سوال فرمود: - تو با من بودي اولاد پيغمبر؟! - بلي !براي پرسيدن سوالي به طرف خانه شما راه افتاده بودم . وقتي به نزديکي هاي در رسيدم شما از خانه بيرون آمده بوديد نخواستم مزاحم بشوم . اما حس کنجکاوي مجبورم کرد که دنبال تو بيايم و ببينم کجا مي روي ؟ ☘ملايمت و ملاطفت آخوند شرم و خجلت را از وجود فيض الله برگرفت و ميرفيض الله جرات کرد او را سوگند دهد که وي را خبر دهد از آنچه مشاهده کرده بود . مقدس قبول کرد و فرمود: 🌱مسئله اي از مسائل دين بر من مشکل شده بود، آمدم به خدمت حضرت اميرالمومنين(ع) و از آن حضرت پرسيدم. آن حضرت فرمود :« امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر (عج)در اين شهر است ، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن.» پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنيدم. 🌹السلام علیک یا علی بن ابی طالب(ع) 🌹السلام علیک یاحجت ابن الحسن العسکری(عج) ‌‌‌‌‌🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋