🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍انتظار شهادت...
🌟شبها تا دیروقت گوشهای از اتاق مینشست و با معبودش به مناجات و راز و نیاز می پرداخت گویی که می خواست دلش را برای دیدار محبوب صیقل دهد. مادر به طرف اتاق رفت صدای محمد علی بود داخل شد گوشه اتاق نشسته بود سجاده ای جلویش پهن بود. سرش را روی دیوار گذاشته بود. اشک هایش در تاریکی روی صورتش برق می زد کنارش نشست. گفت: محمد جان چرا گریه می کنی؟بدون اینکه نگاهش کند سرش راپایین انداخت در حالی که دستش را به صورتش می کشید تا صورت خیسش را مادر نبیند گفت:« مادر فکر می کنم سعادت شهید شدن را ندارم وگرنه تا حالا شهید شده بودم.»
🌷شهید محمد ظهرابی🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
@Borujerd_nk