eitaa logo
به وقت تعطیلات
1.6هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
415 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ساحل رمان
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • راست گفته بود؛ دنیل شبیه خودش بود. نگهبان‌های مدرسه حواسشان جمع طه و دنیل شده بود و این از چشم دنیل دور نماند. دو نفرشان آماده به حمله آمدند به سمت دنیل. طه زیرچشمی آن­‌ها را نگاه می‌کرد و آماده بود با رسیدن آن­‌ها فرار کند. دنیل نمی‌توانست فرصت را از دست بدهد. - آهسته منو بکشی؟ دنیل عصبی بود و عصبی­‌تر در چشمانش نگاه کرد و گفت: - ارزش کشته شدن نداری که خودم رو به خاطرت توی دردسر بندازم. حداقل فعلا!  سر به تایید تکان داد اما نتوانست زاویۀ نشستنش را عوض کند. حس می­‌کرد اگر نگاه از دنیل بردارد، زنده نمی­‌ماند و شاید هم فکر می­‌کرد جز او پناهی ندارد. یک مرد کنارش بود که مرد نبود. گاو وحشی بود که چشم در چشمش اگر نمی­‌دوختی می­‌باختی. تمام جان و روحش، پدرش را می­خواست، تنها مردی که می­‌توانست بی­‌اضطراب بر او تکیه کند. اما نه تنها نداشتش که حتی می­‌ترسید از او نام ببرد. احتیاجش به محبت و تکیه کردن به قدرتش را بیشتر از همیشه طلب می­‌کرد اما نداشتش. نه این­‌که حالا که اسیر این مرد بود، بلکه همان موقع هم که بود نداشتش. با یادش چیزی در گلویش شکست. 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚https://eitaa.com/saheleroman