eitaa logo
همه جای ایران 🇮🇷 سرای من است
317 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
140 فایل
دنیا و آخرتمان آباد و عاقبتمان بخیر و سعادت ختم میشود آنجا که برای دیگران هم مانند خویش ، خوش بخواهیم هموطن ! راه غبارآلود است بیا تا #بصیر باشیم. #مسجدحضرت علی اکبر علیه السلام ایثار۶ فولادشهر
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت : همیشه عکس یه شهید تو اتاقتون داشته باشید ؛ پرسیدیم چرا ؟ گفت : اینا چشماشون معجزه میکنه! هر وقت خواستید گناه کنید فقط کافیه یه نگاهتون بهشون بخوره(: میگفت..بنده‌ها فراموش کارن.. یادشون میره یکی اون بالا هست که همه چیزو میبینه ! ولی این شهدا انگار انعکاس ِ نگاه خدان🙂 انگار با نگاهشون بهت میگن . . ما رفتیم که تو با گناهات ظهور و عقب بندازی ؟💔 ما رفتیم که تو یادت بره خدایی هست؟ میگی جوونم؛ منم جوون بودم شهید شدم:)🙃 بهتر نیست یه بهونه بهتر بیاری؟! میگفت : خیلی جاها جلوتونو میگیرن:) ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» توی مدرسه درسش خوب بود؛ اما شیطنتهایش را هم داشت یکی از معلم هایشان توی کلاس با شاگردها بد حرف میزد انگار زیاد فحش می داده یک روز، با چند تا از دوستهایش قرار گذاشته بودند و یک کلاغ برده بودند مدرسه و کلاس را به هم ریخته بودند مدیرشان هر چقدر خواسته بود از زیر زبانشان بیرون بکشد که کار کدامشان بوده، چیزی نفهمیده بود. عهد کرده بودند کسی را لو ندهند؛ اما مدیرشان مطمئن بود کار یکی از این چهارتاست. میگفت بقیه جرئت چنین کاری ندارند. فرستادند دنبالمان ، جواد بهش برخورد و آنجا درآمد که هرکاری هم کرده ایم، حقش بوده؛ چون معلم بهمان فحش می داد. مدیرشان گفت خب می آمدید به من می گفتید. جواد هم جواب داد آمدیم؛ اما کسی به اعتراضمان گوش نکرد از راهنمایی پایش به بسیج باز شد اولش در بسیج مدرسه بود؛ اما سال بعد آمد و گفت نمیتواند توی بسیج دانش آموزی آن قدری که دلش می خواهد فعالیت کند گفت میخواهد برود پایگاه بسیج محل مسجد محله مان هنوز ساخته نشده بود و تازه زمینش را داده بودند و داشتند پی ریزی اش میکردند، عصرها که از مدرسه خلاص میشد می دوید و میرفت کمکشان و برای مسجد کارگری میکرد توی بسیج هم سریع دوست پیدا کرد آنجا دایره دوستهایش بیشتر هم شد. از همان روزها معلوم بود چقدر اهل رفاقت است . توی عالم نوجوانی کمکشان میکرد یا ظهر زنگ میزد که مامان ناهار اضافه داری؟ من دارم با چندتا از دوستانم می آیم خانه، من هم دلم خوش بود که رفقایش را می آورد توی خانه و خیلی بیرون نمیروند یک اتاق تکی میانه های راه پله داشت که شد یک شعبه از پایگاه بسیجشان، هر وقت هرکس میگفت کجا برویم می گفت برویم خانه ما ،ما هم سخت نمیگرفتیم بهشان ،که راحت باشند و کمتر از خانه بیرون بروند. شبهایی بود که تا ۱۱ یا ۱۲ شب هم اینها توی اتاق جواد بودند و صدای بگو بخندشان بالا بود جواد از همان دوره نوجوانی اش خیلی اهل بگو بخند بود هر جایی ،بود صدای حرف زدنها و خنده های جواد بیشتر از بقیه شنیده میشد یکی دو سالی رفت پایگاه بسیج محله خودمان و بعد انگار حس کرد باز هم برایش کم است، گفت میخواهد برود پایگاه بسیج شهید چمران که نزدیک مسجد مصلا بود و فعالیتهایشان خیلی بیشتر بود توی همین موقعیت بود که خودش را شناخت و یک جورهایی راهش را انتخاب کرد. ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥
دیگر مراقب خیلی از کارهایش بود و حساسیت هایش بیشتر شد. دو تا سه سال قبلش که بچه تر بود، با رفقایش رفته بودند توی باغهای اطراف و آلبالو خورده بودند. یک روز، بعد از مسجد رفته بود سراغ آقاسیدی که صاحب باغ بود. گفته بود حاج آقا، ما بچگی کرده ایم و رفته ایم توی باغتان کمی میوه خورده ایم، آقاسید هم کمی تند مزاج بود گفته بود حالا چه کار کنم؟ جواد گفته بود این پول این هم صورت... یا خسارتش را بگیر، یا تنبیهم كن. طرف درباره کس وکار جواد پرسیده بود و بعدها برای یکی از همسایه ها تعریف کرده بود که کار این بچه درست است. همین رفت و آمدهایش به مسجد مصلا باعث شد که خیلی زود بزرگتر شود و رشد کند ، اجتماعی شود. توی کارهایش هم از همان اول، روی حلال و حرام درآمدش دقت میکرد. این حساسیتش روی مال حلال را از اول توی خانه و زندگیمان دیده بود ،بابایش هم خیلی روی حلال بودن لقمه تأکید میکرد. ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥