حتم دارم این قحطی، به سیلاب میرسد.
توی هوای این غار طولانی که دورم حلقه بسته، از این آه که هر بار کشیده بودم، ابرهای بارور درست شده، خودت امر کن ببارند. بیا و نشان بده هر آه، به تو که رسیده، باران شده و برمیگردد.
این آه، این سوزها، همین که میرسند به تو، باران میگیرد.
اینجا مِه، سنگین شده. به هر بهانهای، تیرگی روی تیرگی نشت میکند. من هزار راه دنبال تو ام. تو خودت صدا کن که کدام سمتی؟
سرت را برگردان و به این اواخر نگاه کن، به این نفسِ رفته و برنگشته، کی جز تو بخواهد دوباره رخصت تکرار بدهد؟
توی این تاریکی که تن، تن را نمیبیند، بیا و دست بینداز زیر این استخوانهای باقیماندهام، بعد، کشانکشان مرا ببر تا زیر قطرههای پیوسته، مرا بینداز روی خاکهای سرزنده.
إلهي أنت الذي تفيض سيبك على من لا يسألك وعلى الجاحدين بربوبيتك
فكيف سيدي بمن سألك وأيقن أن الخلق لك، والأمر إليک
خدای من، تو همان کسی هستی که باران تندِ مهربانیات را حتی بر کسانی که
میگویند تو نیستی، باراندهای، آیا چه طور ممکن است باور کنم من را که از جان به حضور تو دلبستهام، از باران لطفت محروم میکنی؟!»🙂❤️🌙
💠مَھدآ⁷²¹💠
دلم تنگ شد واسه همچین جایی 🙂🕊️💔
وقتی قدم هام رسید به بین الحمین و گنبد و گلدسته ی آقا رو دیدم...
شدم مثل بچه ای که تازه متولد شده...
جدا شدم از هرچی مشکله و هرچی فکره هرچی دغدغه اس هرچی و هرچی و هرچی 🙂...