سرت را برگردان و به این اواخر نگاه کن، به این نفسِ رفته و برنگشته، کی جز تو بخواهد دوباره رخصت تکرار بدهد؟
توی این تاریکی که تن، تن را نمیبیند، بیا و دست بینداز زیر این استخوانهای باقیماندهام، بعد، کشانکشان مرا ببر تا زیر قطرههای پیوسته، مرا بینداز روی خاکهای سرزنده.
إلهي أنت الذي تفيض سيبك على من لا يسألك وعلى الجاحدين بربوبيتك
فكيف سيدي بمن سألك وأيقن أن الخلق لك، والأمر إليک
خدای من، تو همان کسی هستی که باران تندِ مهربانیات را حتی بر کسانی که
میگویند تو نیستی، باراندهای، آیا چه طور ممکن است باور کنم من را که از جان به حضور تو دلبستهام، از باران لطفت محروم میکنی؟!»🙂❤️🌙
💠مَھدآ⁷²¹💠
دلم تنگ شد واسه همچین جایی 🙂🕊️💔
وقتی قدم هام رسید به بین الحمین و گنبد و گلدسته ی آقا رو دیدم...
شدم مثل بچه ای که تازه متولد شده...
جدا شدم از هرچی مشکله و هرچی فکره هرچی دغدغه اس هرچی و هرچی و هرچی 🙂...
قبل از اینکه برم زیر قبه...
کلی با خودم گفتم اینو میگم اونو میگم وقتی رسیدم زیر قبه و چشمام افتاد به ضریح آقا
همه چی و فراموش کردم و فقط
اللهم عجل لولیک الفرج هایی که می گفتن و از ته دلم تکرار میکردم...
تو راه برگشت کلی گریه میکردم که من درد و دلای خودمو نکردم...
و از خستگی گریه خوابم برد...
خواب دیدم یه جایی ام پرررر از نور واسه اینکه بتونم یه ذره جلو خودم و بگیرم دستام و میگرفتم جلو چشمام تا بتونم یه کوچولو ببینم...
بکی همون لحظه از وسط اون موج نور...
بهم گفت..
تو چرا فک میکنی دردات و نمیدونیم!؟
تو چرا فک میکنی همه چی زیر قبه بوده و دبگه وقت تموم شده...
و حرف آخرش اینو گفت بدون واسه همونی که همه چیت و فراموش کردی واسه اومدنش دعا کردی دعاهات و به دست خدا می رسونه!