💠مَھدآ⁷²¹💠
دلم تنگ شد واسه همچین جایی 🙂🕊️💔
وقتی قدم هام رسید به بین الحمین و گنبد و گلدسته ی آقا رو دیدم...
شدم مثل بچه ای که تازه متولد شده...
جدا شدم از هرچی مشکله و هرچی فکره هرچی دغدغه اس هرچی و هرچی و هرچی 🙂...
قبل از اینکه برم زیر قبه...
کلی با خودم گفتم اینو میگم اونو میگم وقتی رسیدم زیر قبه و چشمام افتاد به ضریح آقا
همه چی و فراموش کردم و فقط
اللهم عجل لولیک الفرج هایی که می گفتن و از ته دلم تکرار میکردم...
تو راه برگشت کلی گریه میکردم که من درد و دلای خودمو نکردم...
و از خستگی گریه خوابم برد...
خواب دیدم یه جایی ام پرررر از نور واسه اینکه بتونم یه ذره جلو خودم و بگیرم دستام و میگرفتم جلو چشمام تا بتونم یه کوچولو ببینم...
بکی همون لحظه از وسط اون موج نور...
بهم گفت..
تو چرا فک میکنی دردات و نمیدونیم!؟
تو چرا فک میکنی همه چی زیر قبه بوده و دبگه وقت تموم شده...
و حرف آخرش اینو گفت بدون واسه همونی که همه چیت و فراموش کردی واسه اومدنش دعا کردی دعاهات و به دست خدا می رسونه!
امروز داشتم به این فکر می کردم که واسه چی بعضی وقتا یعضیامون یا حتی خود من از تنهایی می نالیم...
💠مَھدآ⁷²¹💠
امروز داشتم به این فکر می کردم که واسه چی بعضی وقتا یعضیامون یا حتی خود من از تنهایی می نالیم...
دیدید دو نفر هستن تو دلتون که باهاتون حرف می زنن؟ 😄😄
من اسماشون و گذاشتم الهام چون واااقعا بعضی وقتا یه چیزایی رو بهم الهام می کنن که قانع کنندس
💠مَھدآ⁷²¹💠
امروز داشتم به این فکر می کردم که واسه چی بعضی وقتا یعضیامون یا حتی خود من از تنهایی می نالیم...
یکدوم از الهام هام واسه این این بود که
لزوما ناله ی انسان واسه اطراف خلوت نیست...
بعضی وقتا به یه جایی میرسه که منظور از تنهایی اینه که هیچ کس نمی فهد که چی میگیم 🙂