#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت هفتم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
چشم گرداند تا ماشيني را كه با آن آمده بود پيدا كند و جواد را از آنجا ببـرد، اما از ماشين، فقط مشتي آهن سوخته برجا مانده بود كه شعلههـاي آتـش، از هـر گوشة آن زبانه ميكشيد. مي ِ ان آهن پارهها حجم سياهي را ديد. گفت: كاظم! دويد به آن سو. اما حالا ديگر خيلي دير شده بود. ميدانسـت خـود اوسـت. كاظم را كمي پيش از بمباران پشت فرمان ديده بود. كنار ماشـين، حـاج هـدايت افتاده بود. توان فرياد زدن نداشت. دهانش خشك شده بود. حـاج هـدايت، چـراغ سـاز لشكر بود. با پتوي كوچك پشت سنگرش كه انبار فانوسـها و چراغهـاي شكسـته بود. آنجا پناهگاه حسين براي فرار از شلوغيهاي ناگزير بـود. آنجـا مـيتوانسـت آسوده در تنهايياش بنشيند، فكر كند، كتاب بخواند يا بخوابد. ياد صدرا افتاد كه حاج هدايت دستش را گرفته بود و آورده بود كنار ماشين و گفته بود: اين آقا بـا شما كار دارد اما رويش نميشود بيايد جلو. و صدرا جلو آمده بود: سلام، برادر خرازي. نامه را به سويش دراز كرده بود... دلشورة عجيبي به جانش افتاد. با هراس ماشين را دور زد. كمي دورتر صـدرا را شناخت؛ از بلوطي روشنِ موهايش. با صورت بر خاك افتاده بود.تمام طول راه تا به او برسد،آهسته و پي در پي تكرار ميكرد: او كه نه، ميدانم او نيست، نبايد باشد... سرانجام وقتي برش گرداند و دهان و بينياش را از خاك خونآلوده پاك كرد، ديد خود اوست. با صدايي كه روي هر كلمه ميشكست، گفت: اين يكي ديگـر نه، خدايا، اين امانت بود... و سر صدرا را بغل گرفت و چشمهايش را بست. گلهاي اسليمي حاشية كاغـذ نامه پشت پلكهايش قد كشيدند. گلهايي فيـروزهاي و طلايـي بـا نقـشِ مرغهـاي افسانهاي كه ميان شاخهها بال گشوده بودند و به سوي آسمان كاغذيشان پـرواز ميكردند.خط، ظريف و پخته بود و خوانا. آخر هر سطر، كلمات رو به بالا كشيده ميشدند و حرف آخرشان ميان پيچ و خم اسليميها گم ميشد. شنيدم آمده بوديد اصفهان و سري هم به ما نزديد. اگر چه مصاحبت پيرزنـي تنها چندان خوشايند نيست اما بعد از شمسالدين كه هميشه همراه شما مـيآمـد، دلم با ديدن شما شاد ميشد... صدرالدين پسر كوچك من است، تنها فرزند بـاقي ماندهام. آيا خواهش زيادي است كه بخواهم او را در كنار خود نگه داريـد؟او را به شما ميسپارم. خواهش ميكنم هر جا ميرويد، او را با خودتـان ببريـد. البتـه نميخواهم دست و دلتان براي به كار گرفتنش بلرزد اما مواظبش باشيد، او هنـوز خيلي جوان است... صدرا گفت: «نامه را مادرم برايتان نوشته است. حسين نگاهش كرد. صورتش صاف بود، بي هيچ خطي در پيشاني يا در كنـارة گونه ها و چشمهايش با آن دو مردمك درشت عسلي رنگ. تا وقتي حسين نامه را خواند و آهسته تا كرد، به او دوخته شده بود... نامه را در جيب راستش گذاشت و گفت: «قبول، ولي امروز نه! بايد به خاكريز تازهاي سر ميزد كه نزديكترين نقطه به عراقيها بـود. صـدرا اصرار كرد و چشمهايش از اندوه قهوه اي شـده بـود. دسـت آخـر گفـت: «فكـر ميكردم سفارش مادرم را قبول ميكنيد. آن قدر چانه زد و سماجت كرد تا حسين تسليم شد: خيلي خُب، بيا بالا آقـا صدرالدين. صدرا روي صندلي عقب، كنار حاج هدايت نشست.كـاظم ماشـين را روشـن كرد. صدرا سرش را جلو آورد و جوري كه از ميان سر وصـداي ماشـين شـنيده شود،گفت:«آشناها به من ميگويند صدرا،برادر حسين. و او جواب داده بود همه به من ميگويند حسين؛ چه آشنا باشند، چه غريبه. و لبخند زده بود. حسين پلكهايش را گشود؛ صدرا به او نگاه ميكرد. خواست چيزي بگويد امـا خون از ميان دندانهاي شكستهاش جوشيد و به سرفه افتاد. حسـين بلنـد شـد و دويد به طرف جاده. پايينتر ماشين گل مالي شدهاي ايستاده بود. سبك شد. فرياد زد: «اين جا مجروح داريم. بجنب برادر.» نفسزنان به ماشين رسيد. سرِ راننده روي فرمان بود. در را بـاز كـرد. هيكـل راننده، يخ و بيجان از ماشـين افتـاد پـايين و خـون از سـوراخ كـوچكي روي شقيقهاش شُره كرده بود. با دشواري او را كشيد كنار جاده. خواست بنشيند پشت فرمان اما دريافت بيفايده است. نميتوانست بچهها را بتنهايي و با يك دست بلند كند و توي ماشين جا دهد. پس دوباره در امتداد جادة خالي دويـد. بـه تقـاطعي رسيد كه ساعتي پيش از آن پيچيده بودند سوي خاكريز تازه. باز دويد. سـرانجام ساية سياهرنگي از دور پيدا شد. دست تكان داد و دويد. كمي بعد هيأت ماشـيني استتار شده در ميان جاده جان گرفت. ايستاد وسط جاده تا راه ماشين را سد كند. راننده ترمز كرد. از پنجره سـر بيـرون آورد و بـا عصـبانيت گفـت: چـرا راه را بسته اي؟
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
4_470456741780259152.mp3
16.55M
🔸 « زیارت عاشورا »
🎙️ با صدای: حسین حقیقی
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
میدونيد ضرب المثل«سرش بره قولش نمیره» از کجا اومده؟؟؟
.
.
🖤روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه "
🖤نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه "
🖤این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
🖤پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه "
🖤شیر مردی که در آن واقعه " هفتاد و دو " بار
🖤دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه "
🖤هر کجا مینگری " نام حسین است و حسین "
🖤ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه "
🖤 السَّلامُ عَلَيْك یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین
i
http://eitaa.com/mahdavieat
#شعر_عاشورایی
#حرّ_ریاحی علیهالسلام
🔹به اذن عشق🔹
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
به رویم راهها را یک به یک با دست خود بستم
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمنشاد خواهم شد
ترکهای بیابان راوی دلشورههای من
بخندد آسمان، با خندهاش آباد خواهم شد
سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم میگفت با آزادهها همزاد خواهم شد
به اذن عشق نامم در دل تاریخ میماند
میان توبههای توبهکاران یاد خواهم شد
تجلی میکند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد
بگو با حنجر خونین رقم خوردهست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد
کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لالهای که از تو دور افتاد، خواهم شد
#محرم
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
202030_1966090010.mp3
37.06M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 موضوع: حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
⚫️🥀⚫️🥀⚫️🥀
اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله
اللهمَّ العنهم جمیعاً🤲
السلام علیکَ یا ابا عَبداللهِ وَ علی الاَرواح الَّتی حَلت بفنآئِکَ علیکَ مِنی
سلامُ الله ابداً ما بَقیتُ وَ بقیَ اللیلُ وَ النهارَوَ لاجعلهُ اللهُ اخرَ العهدِمنی لزیارتکم
السلامُ علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
❣❣❣❣❣
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
ایران اقتدارش را
شکوهش را
عظمتش را
نه از قهرمان هایش
بلکه از مردمی دارد که تمام قد قدردان قهرمان هایشان هستند...
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسینیه_زمانه
🎥 رهبر معظم انقلاب: اثر همه سببها دست خداست؛ در عزاداریها برای رفع بیماری دعا کنید.
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
۲.docx
9.3K
🇮🇷💐
💐
✅ #یادداشت
💢 موضوع: صندلی خالی نشان از قدرت ماست
✍️ محمد میری
🍃🌻🍃
#روشنگری
#ثامن
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ هیئت مجازی |شب سوم....روضه حضرت حر
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
16.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره مرحوم علی سلیمانی از پیادهروی زائرین لائیک در اربعین
▪️علی سلیمانی بازیگر سینما و تلویزیون بر اثر کرونا دار فانی را وداع گفت.
روحش شاد❣
http://eitaa.com/mahdavieat
دعای روز جمعه
🍀🍀🍀🍀🍀
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانیاش هميشگى است
🌹الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْيَاءِ وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ الْعَلِيمِ الَّذِي لا يَنْسَىٰ مَنْ ذَكَرَهُ وَ لا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاهُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَىٰ بِكَ شَهِيداً وَ أُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ وَ مَنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ،
🌹وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ لا عَدِيلَ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِكَ وَ لا تَبْدِيلَ وَ أَنَّ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ أَدَّىٰ مَا حَمَّلْتَهُ إِلَى الْعِبَادِ وَ جَاهَدَ فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقَّ الْجِهَادِ وَ أَنَّهُ بَشَّرَ بِمَا هُوَ حَقٌّ مِنَ الثَّوَابِ وَ أَنْذَرَ بِمَا هُوَ صِدْقٌ مِنَ الْعِقَابِ اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَىٰ دِينِكَ مَا أَحْيَيْتَنِي ،
🌹وَ لا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَىٰ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ احْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهِ وَ وَفِّقْنِي لِأَدَاءِ فَرْضِ الْجُمُعَاتِ وَ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيَّ فِيهَا مِنَ الطَّاعَاتِ وَ قَسَمْتَ لِأَهْلِهَا مِنَ الْعَطَاءِ فِي يَوْمِ الْجَزَاءِ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت آخر)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
راننده گفت: من مأموريت دارم، صبر كن تا حمل مجروح بيايد.» دنده را جا زد تا حركت كند. چيزي در وجود حسين زبانـه كشـيد، خشـمي شايد. با صدايي كه سعي ميكرد كنترلش كند، از لاي دنـدانهاي بـه هـم فشـرده گفت: «دارند مي ميرند، مي فهمي؟ راننده بي حوصله سر تكان داد و گفت: «خوب جنگ است ديگر برادر من، من هم كار واجب دارم. طاقت نياورد. با تنها دستش يقة راننده را گرفت و او را با چنان شدتي به جلو كشيد كه سرش از پنجره ماشين بيرون آمد. من، حسين خرازي ام، فرمانده لشكر امام حسين و فعـلاً بـراي مـن هـيچ كاري واجبتر از جابه جا كردن اينها نيست، فهميدي؟ صورت راننده يخ كرد. چند لحظه بعد، لبخندي در گوشة لبهايش جان گرفت. نگاهش شرمنده بود. گفت: هر چه شما بفرماييد برادر. حسين پا روي ركاب گذاشت و دستش را به لبة سقف ماشين گرفت تا راه را نشان بدهد. رسيدند به خاكريز. بال در آورده بود، انگـار بـه طـرف بچـه هـا پـر ميكشيد. كسي در سرش بلند بلند تكرار ميكرد: او را به شما ميسپارم... هر جا كه ميرويد، او را با خودتان ببريد..... دنبال صدرا گشت. اما انگار همه چهرة او را داشتند. جـواد ؛حـاج هـدايت ؛ راننده لودر و آن بسيج يها كه نمي شناخت شان. مرد سوخته به هوش آمده بود و داشت ناله ميكرد. به سراغش رفت. دسـتش را به زيرِ زانوهاي او برد، راننده كتفهايش را گرفت و با هـم تـو ماشـين جـايش دادند. بعد صدرا، جواد و بسيجيها را. رانندة لودر را هم روي صندلي جلـو جـا دادند. ماشين پر شد. راننده جا باز كرد تا او هم بنشيند اما گفـت كـه نمـيآيـد. اصرار راننده را با قاطعيت رد كرد. ماشين حركت كرد و او به رد آن در ميان گرد و غبار خيره شد. بعد برگشت. با شانههاي فرو افتاده رفت بالاي سر حاج هـدايت و با نوك انگشتهايش پلكهاي او را بست. چفيه اش را از دور گردن باز كرد و بدن كوچك شدهاش را پوشاند. بغض كرده بود. چرا من؟ چرا فقط من زنده ماندهام ؟ چرا هنوز سالمم. بي هيچ زخم آشكاري در بدنم. حس كرد صورتش دارد متلاشي ميشود. چشم راستش ميسوخت. انگشتانش را به صورتش كشيده و نگاه كرد. خوني تازه روي كف دست سـوختهاش نقـش بسته بود. نفسي عميق كشيد. بوي خـاك دمـاغش را پـر كـرد. خورشـيد رو در رويش، زرد و رنگ پريده در سرازيري غروب فرو ميرفت. چشمهايش را بسـت. سنگيني هزار نامه در دستش بود كه ميسوخت.
تويوتاي گل مالي شده كه ترمز كرد، چند نفر با تعجب نگـاهش كردنـد. هـر چهار چرخ پنجر بود، با بدنهاي چنان از هم دريده و سوراخ سوراخ كـه حركـت كردنش عجيب مينمود. پنجره ها لخت بود، جز پنجرة عقب كه شيشهاش مثل تار عنكبوت، تركهايش تو در تو و دايرهوار بود و جدا شده از هـم. از زوار، رو بـه داخل لوله شده بود. از ماشين پياده شد و چيزي به راننده گفت و دستي به ماشين زد كه؛ يعني برو. تويوتا حركت كرد. او نگاهش را در دشت چرخاند. شـلوغ بـود. ايـن هيـاهو را دوست داشت. نفربرها نيروهاي خسته را بر ميگرداندند؛ بلندگوهاي سيار كه روي ماشينهاي تبليغات به شتاب ميگذشتند و توي حـرف هـم مـيپريدنـد، سـرود ميخواندند، خبر ميدادند يا به بازگشتگان خير مقدم ميگفتند. چند بسيجي اسلحه به دست، رديف اسيرهاي عراقي را كنار ايستگاه صلواتي نشانده بودند و نوجواني از تُنگ پلاستيكي قرمز رنگش برايشان چيزي در ليوان ميريخت ؛ آب يا شربت. دستهايشان بسته نبود. با شلوارهاي نظـامي و پـوتينهـاي بـدون بنـد و زيـر پيراهنيهاي چركمرده، خسته و بيحوصله به نظر ميرسيدند اما آسـوده ! بـه هـر حال در آخرين جنگ، زنده مانده بودند. جلال را شناخت كه ايستاده بود جلوي عراقيها و با زبـان عجيـب و غريـب عربي و فارسياش برايشان سخنراني ميكرد. بعد از هـر دو سـه جملـه يكـي از فحشهاي من در آوردياش را با لحن و آهنگ شعارهاي عربي نثار صدام ميكرد و عراقيها هم هاج و واج هر چه را ميگفت تكرار ميكردند
#ادامه_دارد
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
4_470456741780259152.mp3
16.55M
🔸 « زیارت عاشورا »
🎙️ با صدای: حسین حقیقی
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
4_5929346933612085653.mp3
2.62M
🔸مدح و روضه
🖤دوطفلان حضرت زینب (س)
👤حاج سعید حدادیان
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
♥️دوست خوبِ من
🖤هرکجا ذکر
♥️حسین بود تو را یادم هست
🖤هر کجا اشک
♥️حسین بود مرا یاد آور
🖤شورتان حســـ♥️ـــينى
#التماس_دعـا🙏
#حسینی_می_مانیم
#عاشورا_استقامت_ظهور
#نسل_حسینی
#من_حسینیم
http://eitaa.com/mahdavieat