✨ لِتَسکُنوا اِلَیها....✨
💍 هدفِ ازدواج " آرامش " هست ؛
👆 آدابِ ازدواج نیستا ولی آدابِ ازدواج ازش درمیاد😊
📢 آقایون محترم ، خانمای بزرگوار
🌷 بیاید به حق این آیه ی مقدسه ی قرآن ، از امروز تصمیم بگیریم به هم "آرامش بدیم"....
یا علی...
✅🔷🌺➖💖
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۶۳
به روایت امیرحسین
………………………………………………………
روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم.
مامان_زنگ زدم بهشون
_ به کی؟
مامان_ به مامان حانیه
کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم_ حانیه؟
مامان_ اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم.
از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟
مامان_ خب حالا ، خانوم موسوی
_ خب؟
مامان _ قرار شد فردا بریم خاستگاری
با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم.
بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه.
مامان_ مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم .
اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم _ مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید.
بابا_ چرا ؟
_ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید .
بابا_ این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود.
_ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟
مامان_ دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟
_ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟
حالا بماند كه از خدام بود و البته تو دلم غوغا
” واي خدايا، من چم شده؟”
مامان_ اميرحسين جان. مادر. خدايي دوسش نداري؟
سرمو پايين ميندازم.
مامان_ واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی
_ ببخشید. شرمندم.
.
.
.
شكرلله حمدلله عفواًلله
واقعا به نماز شب و سجده شكر احتياج داشتم.
اينكه مونده بودم چجوري به مامان بگم كه از اين خانوم خوشم اومده و خودش پيشقدم شد، سجده شكر لازم بود.
فقط خودمم نميدونم چرا يه دفعه اونجوري مخالفت كردم. كلا خوددرگيري دارم. ?
سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد .
شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون.
نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. ? بیا خل شدم رفت.
تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پايش سجده افتادند….
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۶۴
به روايت حانيه
………………………………………………………………………………………………………………
روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم.
_ عاشق شدم؟
_ نه
_ قرار بود رو راست باشم
_ اره
_ عاشق کی؟
_ امیر امیر امیرحسین.
_ نههههههههههههه
_ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین.
_ ای خدایا. خل شدم رفت.
***********
مامان_حانیه جان بیا.
_بله؟
مامان_ بيا بشين اينجا.
كنار مامان روي مبل ميشينم.
_ خب؟
مامان_ نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟
واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟
_ خب يعني چي چيه؟
مامان_ بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري.
_ نهههههههههههههه?؟؟؟؟؟؟؟
مامان_ عه. چرا داد میزنی؟
_ شما چی گفتید؟
مامان_ گفتم بیان دیگه
_ چیییییی؟
مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه
” وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم…..???”
.
.
امیرعلی_ سلام جوجه جان
_ جوجه خودتی
امیرعلی_ شنیدم که خبراییه.
_ چه خبری؟
امیرعلی_ نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما.
کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی.
_حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو.
امیرعلی_ اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش.
نگاهی به ساعت انداخت.
امیرعلی _ وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده.
با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معتل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت. ?
.
.
.
تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود ، برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم.
امیرعلی_ اجازه هست ؟
_ بیا تو پسره.
امیرعلی_ سلام دختره.
_ مصدع اوقات نشو.
امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت _ شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت.
_ اوووووو. توام. حالا نه به باره نه به داره.
با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه.
دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا .
مامان_ حانیه جان عزیزم.
چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون .
_ سلام.
مامان امیرحسین _ سلام عروس گلم.
با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم.
اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد……..
به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین.
از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم.
همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه.
تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد.
_ وای شرمندم. عذر میخوام.
امیرحسین _ نه بابا خواهش میکنم.
یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم. ?
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 این کلیپ کوتاه رو فقط به عشق #امام_زمان علیه السلام ببین و نشر بده...
🎤 #استاد_شجاعی
🖥 ببینید و نشر دهید📡
Panahian-Clip - CheRaFarzandanemanMotedayenNashodan.mp3
5.88M
🎵 پاسخ به یک سئوال فراگیر
🌀 چرا فرزندانمان علیرغم تربیت دینی، آن طور که دوست داشتیم خوب و متدین نشدند؟
#کلیپ_صوتی #تربیت_فرزند
در محضر امام صادق علیهالسلام
شخصی دعا کرد:
خدایا بهشت را نصیب ما فرما
♦حضرت فرمودند:
شما فعلا در بهشت هستید!
از خدا بخواهید که از بهشت خارج نشوید
عرض کرد:
فدایتان شوم!
ما که در دنیا هستیم!
♦حضرت فرمودند:
آیا شما اقرار به امامت ما ندارید؟
عرض کرد:
چرا
♦حضرت فرمودند:
همین( ایمان شما به امامت ما خودش)بهشت است
آن کسیکه اقرار به امامت ما داشته باشد در بهشت است(عاقبت اهل نجات است)
(اونیکه مهمه اینه که)از خدا بخواهید که این را از شما نگیرد
📚بحار ج۲ص۷۲
سلام همراهان گرامی ✋
صبح ادینتون بخیروشادی🌹
مبحث خانواده متعالی رو به پایان رسوندیم از سخنان حاج اقا حسینی از شاگردان استاد پناهیان
انشالله از شنبه با بحث مبارزه با راحت طلبی که اکثر ماها گرفتار اون هستیم در خدمتتون هستیم
امروز هم یک مطلب مهم که متاسفانه جامعه مارو درگیر کرده روابط حرام بین زن ومرد ❌را خدمتتون تقدیم میکنیم
حاج اقا حسینی:
❤️ در مورد روابط دختر و پسر
❌یکی از مشکلاتی که با شبکه های اجتماعی گسترش پیدا کرده
"دوستی ها و روابط دختر و پسر" هست.
و اخیرا "دوستی های خانم های شوهردار با مردان متاهل" هست.
❌❌❌
کسانی که گرفتار این دوستیا هستن یه زندگی دوگانه دارن
مخصوصا افراد مذهبی...
🔞🔴🔞
خیلی توبه میکنن تا ازین کارا انجام ندن اما...
خیلی دوس دارن نجات پیدا کنن و تموم بشه همه چیز...
اما نمیشه..
هوای نفسشون که خیال میکنن "عشق و علاقس" نمیزاره رها بشن.
‼️راهش چیه؟
باید چیکار کنن؟
دو تا سوال شکل میگیره:
🔹اولا افراد چیکار کنن که گرفتار این دوستی ها نشن؟
🔸ثانیا راه حل خلاصی ازین وضعیت چیه؟
خب حالا چطور جلوگیری کنیم؟
✳️ ببینید خدا در طول زندگی هر فردی
اونو "با شهوت بارها امتحان میکنه."
مثلا پسری هستی که یه دختر بهت پیشنهاد دوستی میده!
اینجا قبل از هر چیز بهش بگو:
خب حالا فرض کن من باهات دوست شدم.
بعدش چی؟!
غیر از اینکه فکرامون مشغول بشه چه فایده ای داره؟؟!
غیر از اینکه وقت و احساسمون هدر بره چه سودی داره؟؟
‼️🔸❌
حتما بی خیالت میشه...
تموم شد و رفت.
واقعا چیزی بهت نمیرسه غیر از اینکه یه مدت از رشد معنوی دور بشی و آبروت بره و وقت و پولت حروم بشه...
همون اول محکم بایست پای کار.
اگه پیش خودت گفتی حالا یه مدت برای اینکه تنها نباشم
بهتره که باهاش دوس باشم! این شروع مشکلات طولانی مدت و افسردگی های آینده خواهد شد.
🔴🔴🔴
خب حالا چیکار کنیم ازین وضعیت رها بشیم؟
توی پیام بعدی تقدیمتون میکنیم..