منتظران ظهور
#ولایت 56 🔶 شاید تا حالا این داستان رو شنیده باشید اما اجازه بدید به این ماجرا با یه "دیدِ درست" نگ
#ولایت 57
🌺 امیرالمؤمنین علی علیه السلام به سُلَیم بن قیس فرمود:
✨«ملاک این امر (ولایت)، وَرَع است چرا که به ولایت ما جز با "وَرَع" نمیتوان رسید؛
یَا سُلَیْمُ إِنَّ مِلَاکَ هَذَا الْأَمْرِ الْوَرَعُ لِأَنَّهُ لَا یُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْوَرَع» ✨
🌷 آقا میفرماید که کسی به ولایت اهل بیت علیهم السلام نمیرسه مگر با ورع....
-- آقا؛ ورع یعنی چه؟
👈 یعنی «کسی که مبارزه با نفس براش آسون شده.... یعنی از تقوا 20 گرفته...."
✅🌹 کسی که نمرش توی #تقوا بشه 20 یعنی به "مقام ورع" رسیده....😌
🌺 امیرالمؤمنین علیه السلام از پیامبر صلوات الله علیها پرسید که بهترین کار توی ماه رمضان چیه؟
حضرت فرمود: ورع....
✔️ توی همه ی روایات "ورع یعنی ترک هوای نفس تا آخرش... به آسونی...."💖
🎁
#ولایت 58
👤 یه شخصی خیلی بیمار بود. از دستش چرک و خون می اومد.
🌱رسید خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد آقا جان خیلی مریض هستم یه دعایی بکنید تا شفا پیدا کنم....😞😢
🌹حضرت فرمود: باشه من دعا میکنم اما شاید این بیماری رو خدا برات خواسته و میخواد تو رو اینجوری ببینه...👌
امام دلش رو شفا داد....✨❤️
🔸اون مرد گفت: باشه اگه اینجوره من همینو میخوام.. دیگه نمیخوام شفا پیدا کنم....😊
👈 هر جا میرفت با بدن زخمیش عشق می کرد... با لبخند میگفت می بینی بیماریم رو؟
اینو مولای من برام خواسته....😌💞
❣یه عمر با عشق زندگی کرد و جون داد....
✅امام رنج ها رو آسون میکنه...
🌷 دیدید آدم توی مراسم سینه زنی خسته نمیشه؟ چرا؟
✔️ چون امام آسون میکنه... نمیذاره سختی بکشی...💖
🎁
#ولایت 59
🔷 میخوای توی یه جمله برنامۀ زندگیت رو بهت بدم؟!
👈 «با مبارزه با نفس، ولایتمداریت رو تقویت کن و با ولایت، توی مبارزه با نفس قوی شو»💪
👆 اینا "مکمل همدیگه" هستن و به هم کمک می کنن.
✅ هر موقع خواستی یه "مبارزه با نفس سخت" بکنی با "عشقِ امیرالمؤمنین" این کار رو بکن اونوقت برات آسون میشه.... 💞
❤️🌺 عشق امیرالمؤمنین علی علیه السلام رو توی قلبت بالا ببر.
نه برای اینکه پاک بشی. اون که خود به خود پاک میشی.
👌 بلکه برای این عشق آقا رو زیاد کن که چون آقا "شایستۀ عشق بازی" هست...😊😍💖
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:سی وسوم
بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گفت:دیروز ڪلاس نیومدے نگرانت شدما!
آبمیوہ رو از دستش گرفتم،همونطور ڪہ نے رو وارد پاڪت مے ڪردم گفتم:حالم زیاد بد نبود اما
طورے هم نبود ڪہ بتونم سرڪلاس بشینم خدا سهیلے رو خیر....
حرفم نصفہ موند،با دیدن صحنہ رو بہ روم دهنم باز موند،بهار از من بدتر! سہ تا طلبہ ڪنار سهیلے
ایستادہ بودن و باهاش دعوا مے ڪردن! یڪے شون انگشت اشارہ ش رو بہ سمت سهیلے گرفت خواست
چیزے بگہ ڪہ چشمش افتاد بہ من!
با دیدن من پوزخند زد و گفت:یار تشریف آوردن!
سهیلے سرش رو بہ سمت من برگردوند،برگشت سمت طلبہ!
با ڪلافگے گفت:بر فرض بگیم درستہ بہ چہ حقے تو جمع آبرو میبرے؟حدیث بیارم؟
طلبہ با عصبانیت یقہ پیرهن سهیلے رو گرفت و گفت:دارے آبروے این لباس رو میبرے!
با گفتن این حرف یقہ سهیلے رو ڪشید بہ سمت خودش!
یقہ پیرهنش پارہ شد!
باید بہ سهیلے ڪمڪ مے ڪردم!
محڪم و با اخم گفتم:آقاے سهیلے مشڪلے پیش اومدہ؟
بہ سمت دانشگاہ اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:خبرشون ڪنم؟
دست چپش رو بہ سمتم گرفت،یعنے صبر ڪن!
یقہ پیرهنش رو گرفت،صورتش سرخ شدہ بود،نفس عمیقے ڪشید و زل زد تو چشم هاے طلبہ،بہ من
اشارہ ڪرد و گفت:زنمہ!
چشم هام داشت از حدقہ مے زد بیرون!بهار با دهن باز نگاهم ڪرد!
طلبہ با تعجب نگاهش ڪرد،چندبار دهنش رو باز ڪرد ڪہ چیزے بگہ اما نتونست،سرش رو انداخت
پایین!
سهیلے ادامہ داد:یہ لحظہ بہ این فڪر ڪردے؟!
با پشت دستش ضربہ آرومے بہ شونہ پسر زد و گفت:من این لباسو پوشیدم بدتر از این نشونش ندن! اینے
ڪہ تن منہ عبا و عمامہ نیست چشمات چے مے بینن؟!
با حرص نفسش رو داد بیرون،سرش رو بہ سمت من برگردوند،چشم هاش زمین رو نگاہ مے ڪرد!
_عظیمے دارہ مشڪل ساز میشہ!
با دست بہ سہ تا طلبہ رو بہ روش اشارہ ڪرد و گفت:مے بینید ڪہ!
بند ڪیفش رو محڪم روے شونہ ش گرفت و فشار داد!
نگاهے بہ دوست هاش انداخت و راہ افتاد بہ سمت خیابون!
چیزهایے ڪہ مے دیدم برام گنگ بود اما با اومدن اسم بنیامین همہ چیز رو حدس زدم،بہ خودم اومدم و
دوییدم سمت سهیلے!
نفس نفس زنون صداش زدم:آقاے سهیلے!
ایستاد،اما برنگشت سمتم،با قدم هاے بلند خودم رو،رسوندم بهش!
_نمیدونم چہ اتفاقے افتادہ ولے مطمئنم بنیامین عظیمے ڪارے ڪردہ،من واقعا عذر میخوام نمیدونم چے
بگم!
زل زد بہ ڪفش هام،چهرہ ش گرفتہ و عصبانے بود!
_مهم نیست!میدونم باهاش چے ڪار ڪنم تا یاد بگیرہ با آبروے دونفر بازے نڪنہ!
با شرم ادامہ داد:اون حرفم زدم بہ دوست هام یہ درسے دادہ باشم!
دستے بہ ریشش ڪشید.
_همون ڪہ گفتم زنمہ!
با گفتن این حرف رفت،شونہ م رو انداختم بالا،مهم نبود!__
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:سی وچهارم
روسرے نیلے رنگے برداشتم،بہ سبڪ لبنانے سر ڪردم،مادرم وارد اتاق شد با حرص گفت:بدو دیگہ!
از تو آینہ نگاهش ڪردم و گفتم:حرص نخور پیر میشیا!
فڪرم درگیر بود،درگیر آبروریزے بنیامین!
بنیامین باعث شدہ بود طلبہ ها از سهیلے فاصلہ بگیرن و هردفعہ ڪہ مے بیننش بد نگاهش ڪنن!
پخش شدہ بود سهیلے با من ارتباط دارہ،عڪسے هم ڪہ بنیامین تو راهروے خلوت گرفتہ بود با اینڪہ
بے ربط و مسخرہ بود ڪامل ڪنندہ بساط جماعت خالہ زنڪ و بے فڪر بود!
اما سهیلے ساڪت بود،چیزے درمورد ماجراے من و بنیامین نگفت!
دستے نشست روے شونہ م،از فڪر اومدم بیرون.
_هانیہ خوبے؟
میدونستم منظورش چیہ!
فڪر مے ڪرد چون براے دیدن دختر امین و مریم میریم ناراحتم!
همونطور ڪہ بہ سمت تخت خواب مے رفتم گفتم:براے اون چیزے ڪہ فڪر مے ڪنے ناراحت
نیستم!
چادرم رو از روے تخت برداشتم و سر ڪردم.
_بریم؟
با شڪ نگاهم ڪرد و گفت:بیا!
عروسڪے ڪہ براے دختر امین خریدہ بودم،از روے میزم برداشتم با لبخند نگاهش ڪردم،این ڪادو
میتونست تموم ڪنندہ تمام احساس من بہ گذشتہ باشہ!
همراہ مادرم از خونہ خارج شدیم،پیادہ بہ سمت خونہ امین راہ افتادیم،فاصلہ زیادے نبود،پنج دقیقہ بعد
رسیدیم،مادرم زنگ رو فشرد،صداے عاطفہ پیچید:ڪیہ؟
_ماییم!
در باز شد،از پلہ ها بالا رفتیم و رسیدیم طبقہ سوم،مادرم چند تقہ بہ در زد،چند لحظہ بعد امین در رو باز
ڪرد،سرم رو انداختم پایین،هانیہ باید امتحانت رو پس بدے،رها شو دختر! با لبخند سرم رو بلند ڪردم و
بہ امین گفتم:سلام قدم نو رسیدہ مبارڪ!
بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ جواب داد:سلام،ممنون بفرمایید داخل!
پشت سر مادرم وارد شدم،خالہ فاطمہ و مادر مریم بہ استقبالمون اومدن،راهنمایے مون ڪردن بہ اتاق
مریم و امین!
وارد اتاق شدیم،مریم خواب آلود روے تخت نشستہ بود،با دیدن ما لبخند زد و گفت:خوش اومدید!
عاطفہ ڪنارش نشستہ بود و موجود ڪوچولویے رو بغل ڪردہ بود!
ضربان قلبم بالا رفت!
رفتم بہ سمت مریم،مردد شدم براے روبوسے!
بے توجہ بہ حس هاے مختلفے ڪہ داشتم مریم رو بوسیدم و تبریڪ گفتم!
با مادرم ڪنار تخت نشستیم،امین با بشقاب و ڪارد وارد اتاق شد،بشقاب و ڪارد رو گذاشت جلومون و
دوبارہ رفت بیرون،با ظرف میوہ برگشت،خم شد براے تعارف میوہ،سیبے برداشتم و زیر لب تشڪر
ڪردم!
عاطفہ ڪنارم نشست و گفت:خالہ هین هین ببین دخترمونو!
نوزاد رو از عاطفہ گرفتم و گفتم:اسمش چیہ؟
عاطفہ با ذوق نگاهم ڪرد و گفت:هست ی عمہ!
گونہ هستے رو نوازش ڪردم،آروم دم گوشش گفتم:مهم نیست میتونستے دخترم باشے!
با مهر هستے پیوند من براے همیشہ با گذشتہ قطع شد!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 پاسخ امام خامنه ای به کسانی که میگویند 'ما نمیخواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراف روح الله زم
#انتخاب_روحانی_کودتا_از_درون_بود
روح الله زم، مدیر آمد نیوز: فکر میکنید اگر قالیباف یا رئیسی رئیس جمهور میشدند این مشکلات به وجود میامد⁉️ ما خواستیم روحانی رئیس جمهور بشه تا ضعف مدیریتیش باعث نارضایتی و خیزش مردم بشه! و مردم به نقطه جوش برسند
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمر جانباز جنگ صفین بود!
سخنان تکان دهنده رائفی پور در مورد شباهت و مشهور شدن برخی از مسؤلین با اشعث ابن قیس ها ؛شمر و معاویه !
‼️لطفا غذای دام نخورید❌❌
سویا یکی از دانه های روغنی است که در کارخانه های روغن کشی از آن استفاده می کنند به تفاله پس از روغن کشی، کنجاله سویا گفته می شود که در واقع اصطلاح مودبانه تر برای، تفاله می باشد، در حقیقت این تفاله ها در درجه اول از عناصر اصلی جیره غذایی گاو در گاوداری ها می باشد، حالا فکر کنید که چه حجمی از تبلیغات روی این محصول تراریخته صورت گرفته که افکار عمومی آنرا بجای گوشت مصرف می کند!!
جهت اطلاع بیشتر، مُهر سازمان استاندارد و سازمان غذا و دارو چیزی از این واقعیت را تغییر نمی دهد!! در دنیای سرمایه داری هر چیزی قیمتی دارد!!
💠سنگر جنگ تغذیه☝️
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 الهی هب لی کمال الانقطاع الیک ...
👈🏻 چطور میشه به این نقطه رسید؟
#تصویری