eitaa logo
مهد قرآن
11.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
18 فایل
🌷نرگس سادات نوری هستم مدیر تیم تولید محتوای مهد قرآن خانم نوری مدرس دوره مجازی نوابغ کلاسداری و۱۴ سوره،ویژه مربیان آمادگی و پیش ثبت‌نام دوره نوابغ ↙️ https://eitaa.com/forushgahemorabbiyar/106 راه ارتباط ⬅ @noorii56 👈تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹️قصه‌های مسجد 🔹️نویسنده: نورا حق‌پرست 🔹️این داستان: بابا سلیم 🔹️قسمت: دوم احمد گفت: مگر هفته ی دیگر چه خبر است؟ بابا سلیم با خنده گفت: هفته‌ی دیگر روز تولد امام علی ع است. چند هفته ی بعدش هم عید است. سعید گفت: عید؟ بابا سليم جواب داد: آره بابا جان! عيد بزرگ مبعث حضرت محمد ص. سعید و احمد با خوشحالی گفتند: «بابا سلیم، هرکاری بگویی انجام می‌دهیم. شب وقتی سعید با پدرش به خانه برمی‌گشت درباره‌ی بابا سلیم صحبت کرد. پدر سعید از کمک کردن او و احمد به بابا سلیم خیلی خوشحال شد و گفت: من در روز تولد حضرت علی ع که در مسجد جشن است برای بابا سلیم فکری دارم. وقتی پدر سعید فکرش را گفت سعید خیلی خوشحال شد. روز بعد، سعید و احمد با بقیه‌ی بچه ها صحبت کردند و همگی دو روز مانده به جشن به کمک بابا سلیم رفتند. بالاخره روز ميلاد حضرت علی ع از راه رسید. 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔹️قصه‌های مسجد 🔹️نویسنده: نورا حق‌پرست 🔹️این داستان: بابا سلیم 🔹️قسمت: سوم آن روز غروب همه زودتر از همیشه به مسجد و به کمک بابا سلیم رفتند و مسجد را تمیز کردند؛ حیاط و جلو در آن را آب و جارو کردند؛ گلدان‌ها را جلو در مسجد چیدند. بابای احمد هم بالای در مسجد و تو حیاط را چراغانی کرد. همه‌ی کسانی که به مسجد می آمدند تولد حضرت علی ع را به هم تبریک می‌گفتند. بعد از تمام شدن نماز مغرب و عشاء سعيد و احمد همراه بچه‌های دیگر به طرف بابا سلیم رفتند. سعید چند شاخه گل و احمد هم هدیه‌ای را از طرف همه ی بچه ها به بابا سلیم دادند. چشم‌های بابا سلیم از خوشحالی پُر از اشک شد و گفت: خدایا شکر که این همه پسر خوب و مهربان دارم؛ بچه‌ها شما امشب مرا به اندازه‌ی همه‌ی دنیا خوشحال کردید.» آن شب برای همه‌ی کسانی که در مسجد بودند، شب خوب و مبارکی بود. بوی عطر و گلاب همه جا پیچیده بود، همه به هم شیرینی تعارف می‌کردند می‌خندیدند و دل‌هایشان به اندازه‌ی زمین و آسمان پُر از شادی بود. 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔸️کاربرگ نماز 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔸️کاربرگ نماز 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔹️قصه‌های مسجد 🔹️نویسنده: نورا حق‌پرست 🔹️این داستان: کیف گمشده 🔹️قسمت: اول علی و عاطفه وضو گرفتند و با هم به طرف مسجد به راه افتادند. مسجد نزدیک خانه‌ی آنها بود. آن شب، هوا تاریک و ابری بود علی به عاطفه گفت: کمی تندتر راه بیا! چیزی تا اذان نمانده‌است. عاطفه چادرش را محکم گرفت و قدم‌هایش را تندتر کرد. جلو در مسجد که رسیدند، ناگهان پای عاطفه به چیزی خورد. خم شد و در تاریکی کیف کوچکی را دید که جلو پایش افتاده بود. کیف را برداشت و گفت: علی! ببین چی پیدا کردم! علی کیف را گرفت و به اطراف نگاه کرد کسی از آنجا رد نمی‌شد. عاطفه گفت: حالا با آن چه کار کنیم؟ علی گفت: مجبوریم در آن را باز کنیم. شاید نشانی از صاحبش در آن باشد. بعد در کیف را باز کرد؛ اما در کیف جز مقداری پول چیز دیگری نبود. در همین وقت دو نفر از کنار آنها رد شدند علی پرسید: آقا شما چیزی گم نکرده‌اید؟ آن دو نفر همان طور که صحبت می‌کردند گفتند: نه و از آنجا گذشتند. حالا صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوش می‌رسید. عاطفه گفت: با این کیف چه کار کنیم؟ الان نماز شروع می‌شود. ناگهان علی با خوشحالی گفت: بهترین راه این است که آن را تحویل مسجد بدهیم. عاطفه هم قبول کرد. هر دو با عجله پیش بابا سلیم خادم پیر و مهربان مسجد رفتند. علی ماجرا را تعریف کرد و کیف را به بابا سلیم داد. نماز مغرب که تمام شد، از پشت بلندگوی مسجد چند بار اعلام کردند یک کیف جلو در مسجد پیدا شده است. 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔹️قصه‌های مسجد 🔹️نویسنده: نورا حق‌پرست 🔹️این داستان: کیف گمشده 🔹️قسمت: دوم صاحبش می‌تواند بعد از تمام شدن نماز با دادن نشانی آن را پس بگیرد. بعد از تمام شدن نماز، علی و عاطفه در حیاط مسجد بودند که بابا سلیم همراه خانمی به طرف آنها آمد. بابا سلیم در حالی که می‌خندید رو به آن خانم کرد و گفت: آن دو تا بچه‌ی خوب که گفتم این‌ها هستند. خانم با خوشحالی گفت: خدا به شما فرشته‌ها خیر بدهد. بابا سلیم هم خندید و گفت این بچه‌ها واقعاً مثل فرشته‌ها می‌مانند هر شب برای خواندن نماز به مسجد می‌آیند. خانم جواب داد: برای همین است که این قدر مهربان و درستکار هستند. آن شب، على و عاطفه خوشحال‌تر از همیشه از مسجد بیرون آمدند؛ چون می‌دانستند که باعث خوشحالی آن خانم شده‌اند. 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔸️کاربرگ نماز 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔸️کاربرگ نماز 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
💠هرجا میشه نماز خوند 💠این قسمت: کشتی دریا و موج و مهتاب یا شب شاد و جذاب کشتی با سرنشیناش شناور است روی آب یکی میاد رو عرشه اذون می‌گه چه زیبا مسافران می‌آیند یکی‌یکی همون جا صدای زیبای موج یک شب پر ستاره نمازِ روی عرشه عجب صفایی داره خداجون مهربون هر جا باشیم پیش ماست حرف زدن ما با اون چه راحت و چه زیباست معرفی کتاب هرجا میشه نماز خوند رو اینجا ببینید👈https://eitaa.com/mahdeqoranii/38518 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔸️کاربرگ نماز 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
🔸️کاربرگ نماز 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763
💠هرجا میشه نماز خوند 💠این قسمت: هواپیما مسافران مکه توی هواپیمایند الان توی آسمون ساعت بعد اون جایند چه لحظه‌ی قشنگی سپیده باز دمیده وقت خوش عبادت وقت نماز رسیده پیر و جوان و کودک یکی یکی به نوبت نماز صبح می‌خونند همون بالا چه راحت خداجون مهربون هر جا باشیم پیش ماست حرف زدن ما با اون چه راحت و چه زیباست معرفی کتاب هرجا میشه نماز خوند رو اینجا ببینید👈https://eitaa.com/mahdeqoranii/38518 🌼🍃کانال مهد قرآن خانم نوری https://eitaa.com/joinchat/3391488005Cc25f359763