⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۱۲_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘پایان التهاب🌀
ترسیدم جواب بدم، دوباره یکی یه چیز دیگه بگه؛ اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد✨
یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن. بعد گفتم:
_آقا ما اونقدر از شما، چیزهای بااَرزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم، حقی از ما
وسط نیست. نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد اما...
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم و سرم رو انداختم پایین😔 دوباره دفتر ساکت شد.
_برو! در رو هم پشت سرت ببند!
کارنامهها رو که دادن، علوم 20 شدهبودم. اولینبار بود که از دیدن نمره 20 اصلاً
خوشحال نشدم🙁. کارنامهام رو برداشتم و رفتم مسجد. نماز که تموم شد؛ رفتم
جلو. نشستم کنار امام جماعت:
_حاج آقا یه سوال داشتم.
از حالت جدی من خندهاش گرفت:)
_بگو پسرم!
_حاج آقا! من سر امتحان علوم تقلب کردم؛ بعد یاد حرف شما افتادم که از قول
امام گفتید این کار حقالناس و حرامه و بعداً لقمه رو حرام می کنه. منم رفتم
گفتم؛ اما معلممون بازم بهم 20 داده. الان من هنوز گناهکارم یا نه؟ پولم حروم
میشه یا نه؟؟🤕
خندهاش محو شد. مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده😦. همیشه میگفت:
_به جای ترسوندن بچهها از جهنم و عذاب، از لطف و رحمت و محبت خدا در
گوششون بگید. برای بعضی چیزها باید بزرگتر بشن و...🌱
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی میپرسه! همینطور دونههای تسبیحش رو توی
دستش بالا و پایین می کرد...📿
_سوال سختیه! اینکه شما با این کار، چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده و حقالناس گردنت بوده، توش شکی نیست؛ اما علم من در این حد نیست که بدونم آینده شما چی میشه... آیا توی آیندهتون تاثیر میگذاره و لقمهات رو حرام میکنه یا نه❔🤔
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده؛ چون شما گفتی که این کار رو کردی و در
صَدَدِ جبران براومدی...
ناخودآگاه در حالی که سرم رو تکان میدادم، انداختمش پایین😞
_ممنون حاج آقا؛ ولی نامه عمل رو با فکر کنم و حدس میزنم و اما و اگر و شاید
نمینویسن❗️
و بلند شدم و رفتم.
تا شنبه دل توی دلم نبود. سر نماز از خدا خجالت میکشیدم. چنان حس عذابی
بهم دست داده بود که حس میکردم اگر الان عذاب نازل بشه سبکتر از حال و
روز منه🌪
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون. کارنامه به دست و امضا شده. رفتم
جلوی دفتر، در زدم و رفتم تو.
تا چشمم به آقای غیور افتاد، بیمقدمه گفتم:
_آقا اجازه! چرا به ما 20 دادید؟! ما که گفتیم تقلب کردیم. آقا به خدا حقالناسه. ما غلط کردیم. تو رو خدا درستش کنید!😩
خندهاش گرفت...😂
_علیک سلام. صبح شنبه شما هم بخیر.
سرم رو انداختم پایین😬
_ببخشید آقا! سلام! صبحتون بخیر!
از جاش بلند شد، رفت سمت کمد دفاتر...🗄
_روز اول گفتم هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه، دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه میکنم✅
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد. التهاب این دو روز تموم شده بود. با خوشحالی
گفتم:
_آقا یعنی 20، نمره خودمون بود؟؟!😃
دفتر نمرات رو باز کرد، داد دستم.📒
_میری سر کلاس، این روهم با خودت ببر. توی راه هم میتونی نمره مستمرت رو
ببینی.
دلم میخواست ببینمش اما دفتر رو بستم.
_نمره بقیه هم توشه چشممون میافته. ممنون آقا که بهمون 20 دادید!☺️💟
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،س
☘☘☘☘
☘
☘
⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج)
الف: بُعد اعتقادی
(شناخت امام زمان،
به طوری که این شناخت،سلمان را برتر از لقمان حکیم می کند)
✔️حاضر و ناظر دیدن امام:
کسی که خود را در محضر امام زمان ببیند، نمی تواند بر خلاف رضای ایشان عمل کند و دیگر نیاز به هیچ نصیحتی ندارد و این احساس حضور بالاترین واعظ و هادی اوست.
« اگر گمان می کنید که برای ما چشمانی نظاره گر و گوش هایی شنوا همراه شما نیست،چه بد گمانی دارید
به خدا قسم ،هیچ چیزی از اعمال شما بر ما مخفی نمی شود
پس ما را به نیکی حاضر بدانید و خود را بر کار خیر عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به آن شناخته شوید.
همانا من فرزندانم و شیعیانم را به این کارها دستور می دهم.» ( الخرائج و الحرائج، ج۲، ص۵۹۶)
منتظر ادامه مطلب در چهارشنبه ها باشید...
#پست_سفیران_مهدوی
📚 حضرت حجت/آیت الله محمدتقی بهجت /
ص ۵۵،۵۶
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ حاج محمود کریمی: چرا به جای صدا زدن حاج قاسم، امام زمان رو صدا نمیزنیم؛ اگر خود حاجقاسم هم بود همین کار رو میکرد...
📌آیا وقت آن نرسیده که خیلی جدیتر و مصرانهتر از خدا بخواهیم ظهور منجی را؟
بسم رب بنات المهدی (عج) 🕊
#گزارش_فعالیت
نشست صمیمانه گروه #بناتالمهدی جمعه ۱۲ آبانماه ، باحضور استاد گرانقدر حجت الاسلام والمسلمین کمال مروتی همراه با حضور گرما بخش مسئول بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف با موضوع حوادث فلسطین وارتباط آن با مهدویت برگزارشد.
✅گروه #بناتالمهدی با مدیریت مربیان مهدویت از اعتکاف رمضان سال ۱۴۰۲ شروع به فعالیت کرده است وهرهفته برنامه های تفریحی،علمی، اعتقادی،فرهنگی،آموزشی برای معتکفین نوجوان دارد.
🌹منتظر خبرهای بعدی ماباشید...
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
امیدوارم که انشاءاللّه آن روزی را که شماها در قدس نماز جماعت میخوانید، ببینید و ببینیم انشاءاللّه؛ ما معتقدیم که این روز خواهد آمد. ممکن است شخص این حقیر یا امثال ما نباشند، امّا این روز خواهد آمد و دیر هم نخواهد شد...
مقام معظم رهبری
💥#مسابقه بزرگ کتابخوانی
از کتاب
کوچک و خواندنی
"فقط برای تو"
چهارده خاطره شهدا و حدیث و احکام در مورد نماز جماعت ✅
🎁جوایز؛
۴ عدد انگشتر هر کدام به ارزش ۵ میلیون ریال 😍
۷۲ کارت هدیه ۵۰۰ هزار ریالی😍
قیمت کتاب؛ ۲۸ هزار ت
با تخفیف ویژه؛ ۱۰ هزار ت😍
تقدیم می شود✅
مسابقه بصورت حضوری؛
روز جمعه ۲۶ آبان ۱۴۰۲
ساعت ۱۰ صبح
مکان؛ مصلی امام خمینی رحمه الله
اردکان
(شرکت برای عموم آزاد است)
تهیه کتاب؛
اردکان
🔸بوستان انتظار(میدان امام حسین علیه السلام)
🔸بوستان یاس(جنب مسجد جعفر زاده)
🔸کتابشهر( جنب شهرداری اردکان)
🔸مدارس منتخب متوسطه اول پسرانه و دخترانه اردکان
🔸مساجد منتخب
با عضویت در کانال 👇
@Reading_competition
اطلاع از روش تهیه کتاب و اخبار و برندگان مسابقه کسب کنید
حال و احوال گرفتار تماشا دارد
گریه ی عبـد گنـه کار تماشا دارد
آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی
چون ستاره به شب تـار تماشا دارد
هر چه شد بین من و تـو ز همه پوشاندی
آبروداریِ ستـّار تماشا دارد
بـارها زیـر همه قـول و قـرارم زده ام
دست گیریِ تـو هـر بـار تماشا دارد
مهربـانی بـه گنـهکار بُــَود عادت تو
کـَرم سفرۀ غفـّار تماشا دارد
عاشق نیمه شب صحن و سرایِ نـجفـم
حـرم حیـدر کـرّار تماشا دارد
همۀ #آرزویم یک سحر کرب و بلاست
شب #جمعه حـرم یـار تماشا دارد
مادری دست به پـهلو پـسری پـاره گلو
گـریـه ها لحظۀ دیـدار تماشا دارد
روضـۀ قحطی آب و لبِ عـطشان حسین
گـوشۀ صـحن علمـدار تماشا دارد
خاک ری را به بـهای سـر آقـا دادند
زین جهت گریۀ بسیار تماشا دارد
کـاش امسال شـود سال #ظهـور دلبـر
پـرچم خیمۀ #دلـدار تماشا دارد
🔸🔸🔸
"بهار عالمیان"
کانال تخصصی مهدوی
@mahdi255noor
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
✋سلام بچه های خوب😊
🌸سوال❓
کی میدونه در دوران غیبت امام زمانمون برای سلامتی ایشون چه کارهایی میتونیم انجام بدیم؟🤔
🦋 یکی از این کارهای خوب صدقه دادن برای سلامتی امام زمانه...
🦋 یکی دیگه از کارهای خوبمون دعا برای سلامتی ایشونه...
🌸بچه های گل🌸
👈شما برای سلامتی و ظهور امام زمان چه کارهایی رو می تونید انجام بدید؟
#کارگروه_کودک_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۱۲_نسلسوخته 🔺ادامه...🔻 🔘پایان التهاب🌀 ترسیدم جواب بدم، دوباره یکی یه
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۱۳_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
بسمربّالمهدی🔆
🔘إنَّ الله تعزّ مَن تشاء🌿
از خوشحالی، پلهها رو دو تا یکی تا کلاس دویدم. پشت در کلاس که رسیدم؛ یهو حواسم جمع شد‼️
_خب اگه الان من با این برم تو، بچهها مثل مور و ملخ میریزن سرش تا ببینن
توش چیه...🤔 اون وقت نمره ی همدیگه رو هم میبینن!
دفتر رو کردم زیر کاپشنم و همونجا پشت در ایستادم تا معلممون اومد. دفتر رو دراوردم و دادم دستش:
_آقا امانتتون! صحیح و سالم😊
خندهاش گرفت.😄
زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن!!
_مهران فضلی، پایه چهارم الف! سریع بیاد دفتر...🗣
با عجله، پلهها رو دو تا یکی، دو طبقه رو دویدم پایین؛ رفتم دفتر. مدیر باهام
کار داشت:
_ببین فضلی! از هر پایه سه کلاس، پونصد و خردهای دانشآموز اینجاست. یه
ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است و کادر هم سرشون خیلی شلوغه😓. تمام کپیهای مدرسه و پرینتها اونجاست؛ از هر کپی سادهای تا سوالات امتحانی همه پایه
ها. از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی👨💻.
کلید رو گذاشت روی میز...
_هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظمها بده. مواظب باش برگه هم
اسراف نشه؛ بیتالماله💢
از دفتر اومدم بیرون. مات و مبهوت به کلید نگاه میکردم. باورم نمیشد تا این حد
بهم اعتماد کرده باشن...😦🍃 همینطور که به کلید نگاه میکردم یاد اون روز افتادم؛ اون روز که به خاطر خدا، برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر؛ و خدا نگذاشت راحت اشتباهم رو جبران کنم. در کنار تاوان گناهم، یه امتحان
خیلی سخت هم ازم گرفت و اون چند روز، بار هر دوتاش رو به دوش کشیدم!!
اشک توی چشمهام جمع شده بود🥲:
•°♡إنَّ الله تعزّ مَن تشاء و تذلّ مَن تشاء°••
خدا به هرکه بخواهد عزت عطا میکند...✨
من سعی میکردم با همه تیپ و اخلاقی دوست بشم. بعضی رفتارها خیلی برام
آزاردهنده بود؛ اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه میکردم🧩.
تمرین برای برقراری ارتباط، تمرین برای قرارگرفتن در موقعیتهای مختلف و برخوردهای متفاوت، تمرین برای صبر، تمرین برای مدیریت دنیایی که کمکم وسعتش برام بیشتر میشد⚠️
شناخت شخصیتها و منشأ رفتارها برام جالب بود. اگرچه اولش با این فکر شروع
شد:
_چرا بعضیها دست به گناه🔥 میزنن؟ چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسانها، حتی در شرایط مشابه میشه؟🤔
و بیشترین سوالها رو هم، تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم برام درست کردهبود. خیلی دلم میخواست بفهمم به چی فکر می کنه و...🧐
من خیلی راحت با احسان دوست شدهبودم. برای یه عده سخت بود که اون به وسایلشون دست بزنه. مادر احسان، گاهی براش ساندویچهای کوچیکی درست میکرد🫔. ما خوراکیهامون
رو باهم تقسیم میکردیم و بعضیها من رو سرزنش میکردن📛
حرفهاشون از
سر دوستی بود اما همین تفاوتهای رفتاری، بیشتر من رو به فکر می برد🧠
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۱۴_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘مهمانی خدا
من هر روز با احسان بیشتر گرم میگرفتم. تنها بود و میخواستم این بت
فکری رو بین بچهها بشکنم⚡️.
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها، کمکم این فکر رو در من ایجاد کرد که تا چه اندازه
میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدمها حساب کرد❓❔
بچههایی که تا دیروز با احسان دوست بودن، امروز ازش فاصله میگرفتن و پدری
که تا چند وقت پیش، عَلارغم همهی بدرفتاریهاش در حقم پدری می کرد؛ کمکم داشت من رو طرد میکرد.
حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود، با این افکار، از حس دلسوزی برای خودم، حالت منطقیتری پیدا میکرد. اما به
عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه میشد❤️🩹.
•°•¤•°•
رمضان از راه رسید و من با دنیایی از سوالها که جوابی جز سکوت یا پاسخ های
سطحی، چیز دیگهای از دیگران نصیبشون نمیشد، به مهمانی خدا وارد شدم. یه ساعت قبل از اذان از جا بلند میشدم و میرفتم توی آشپزخونه کمک مادرم. حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه، من چای رو دم کرده بودم🫖.
پدرم چهار روز اول رمضان رو سفر بود. اون روز سحر، نیم ساعت به اذان با خوابآلودگی تمام از اتاق اومد بیرون. تا چشمش بهم افتاد دوباره اخمهاش رفت توی
هم. حتی جواب سلامم رو هم نداد...😑
سریع براش چای ریختم؛ دستم رو آوردم جلو که با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد🙎🏻♂
_به والدین خود احسان می کنید⁉️
جا خوردم. دستم بین زمین و آسمون خشک شد. با همون لحن تمسخرآمیز ادامه
داد😏:
_لازم نکرده! من به لطف تو نیازی ندارم. تو به ما شرّ نرسان، خیرت پیشکش...
بدجور دلم شکست. دلم میخواست با همه وجود گریه کنم😢
_من چه شرّی به کسی رسونده بودم؟؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی
جواب میدادم؟؟ غیر از این بود که...😞
چشمهام پر از اشک شده بود. یه نگاه بهم انداخت. نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود.
_اصلاً لازم نکرده روزه بگیری! هنوز پنج سال دیگه مونده... پاشو برو بخواب.
_اما...
صدام بغض داشت و میلرزید🥺.
_به تو واجب نشده. من راضی نباشم نمیتونی توی خونه من روزه بگیری😠.
نفسم توی سینهام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه میکرد. همونجا خشکم زده بود😟. مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم:
_شبتون بخیر!
و بدون مکث رفتم توی اتاق. پام به اتاق نرسیده، اشکم سرازیر شد😭. تا همونجا
هم به زحمت نگهش داشته بودم. در رو بستم و همونجا پشت در نشستم. سعید و
الهام خواب بودن. جلوی دهنم رو گرفتم؛ صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه🤭.
_خدایا! تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم... من چه ظلمی در حق
پدرم کردم که اینطوری گفت؟! من میخواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت. تو
شاهد باش، چون حرف تو بود گوش کردم؛ اما خیلی دلم سوخته، خیلی...💔😭
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۱۵_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘تمرین...
گریه میکردم و بیاختیار با خدا حرف میزدم. صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد📻. پدرم اهل نماز نبود. گوشم رو تیز کردم ببینم
کِی میره توی اتاقش دوباره بخوابه؛ برم وضو بگیرم. میترسیدم اگر ببینه دارم نماز
میخونم، اجازه اون رو هم ازم صَلب کنه که هنوز بچهای و 15 سالت نشده.
تا صدای در اتاقشون اومد، آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک
کشیدم🚪. از توی آشپزخونه صدا میاومد. دویدم سمت دستشویی که یهو اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود...
اومد بیرون و جدی زل زد توی چشمام😐
_تو که هنوز بیداری!
هول شدم:
_شب بخیر!
و دویدم توی اتاق. قلبم تندتند میزد.
_عجب شانسی داری تو! بابا که نماز نمیخونه چرا هنوز بیداره؟😣
اینبار بیشتر صبر کردم. نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد. چراغ
آشپزخونه هم خاموش شده بود. رفتم دستشویی و وضو گرفتم. جانمازم رو پهن کردم. ایستادم. هنوز دستهام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و
آرامش خونه، من رو گرفت.
دلم دوباره بدجور شکست💔. وجودم که از التهاب افتاده بود، تازه جای زخم های پدرم
رو بهتر حس میکردم. رفتم سجده:
_خدایا! توی این چند ماه، این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم😢.
بغضم شکست🥺😭:
_من رو می بخشی؟😢 تازه امروز، روزه هم نیستم. روزه گرفتنم به خاطر تو بود؛ اما
چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت، حرف پدرم رو گوش کردم. حالا مجبورم تا پونزده سالگی صبر کنم😔.
از جا بلند شدم. با همون چشمهای خیس، دستم رو آوردم بالا:
اللهاکبر
بسماللهالرحمنالرحیم...
هر شب قبل از خواب، یه لیوان آب برمیداشتم و یواشکی میبردم توی اتاق. بیدار میشدم و توی اتاق وضو میگرفتم؛ دور از چشم پدرم، توی تاریکی اتاق. میترسیدم اگر بفهمه، حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره☹️.
از روزه گرفتن منع شدهبودم؛ اما به معنای عقب نشینی نبود💪. صبح از جا بلند میشدم بدون خوردن صبحانه، فقط یه لیوان آب؛ همینقدر که دیگه روزه نباشم و تا افطار لب به چیزی نمیزدم. خوراکیهایی رو هم که مادرم میداد بین بچهها
تقسیم میکردم. یک ماه، غذام فقط یک وعده غذایی بود🥗.
برای من اینم تمرین بود؛ تمرین نه گفتن، تمرین محکم شدن، تمرین کنترل
خودم...🥊
•°•¤•°•
بعد از زنگ ورزش، تشنگی به شدت بهم فشار آورد. همون جا ولو شدم روی زمین
سرد. معلم ورزشمون اومد بالای سرم👨🏻
_خب پاشو برو آب بخور‼️
دوباره نگام کرد. حس تکان دادن لبهام رو نداشتم.
_چرا روزه گرفتی⁉️ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود. خدا از ده سالگی واجبش
میکرد.
یه حسی بهم میگفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من، به حریم و حرمت روزه
گرفتن و رمضان، خَدشه وارد بشه. نمیخواستم سستی و مشکل من در نَفی
رمضان قدم برداره. سریع از روی زمین بلند شدم💁🏻♂
_آقا اجازه! ما قویتریم یا دخترها❓❓
خندهاش گرفت😂
_آقا، پس چرا خدا به اونها میگه نهسالگی روزه بگیرید؛ اما ما باید پونزده سالگی روزه
بگیریم⁉️ ما که قویتریم😌
خندهاش کور شد. من استاد پرسیدن سوالهایی بودم که همیشه بیجواب میموند. این بار خودم لبخند زدم🙂
_ما مرد شدیم آقا💢
_همچین میگه مرد شدیم آقا که انگار رستم دستانه. بذار پشت لبت سبز بشه بعد
بگو مرد شدم...‼️
_نه آقا. ما مرد شدیم. روحانی مسجدمون👳🏻♂ میگه اگر مردی به هیکل و یال و کوپال
و مو و سیبیل بود، شمر هیچی از مردانگی کم نداشت. ما مرد بیریش و سیبیلم
آقا😀
فقط بهم نگاه کرد. همون حس بهم میگفت دیگه ادامه نده⚠️
_آقا با اجازهتون تا زنگ نخورده بریم لباسمون رو عوض کنیم🥋.
•°•¤•°•
هر روز که میگذشت، فاصله بین من و بچههای همسن و سال خودم بیشتر میشد. همهمون بزرگتر میشدیم.
حرف های اونها کمکم شکل و بوی دیگهای به
خودش میگرفت و حس و حال من طور دیگهای میشد. یه حسی میگفت:تو این رفتارها و حرفها وارد نشو.
مینشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی، دنبال علت میگشتم و تحلیل میکردم🤔. فکر من دیگه همسن خودم نبود و این چیزی بود که
اولینبار، توی حرف بقیه متوجهش شدم...💢
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
هدایت شده از دخترانعقیله(:
به نام خدای زیبایی ها🍃
☺️جهاد تبیین از دهه نودی ها شروع میشه...🌿
اینم هم یکی دیگر از گزارش کوچیک،
دوره ریحانه خلقت...😍
اللهم عجل لولیک الفرج🪴
در این جلسه درمورد اینکه چقدر خوبه به یاد امام زمانمون باشیم صحبت کردیم و گفتیم ما میتونیم دانش اموزی باشیم که توی مدرست همیشه به یاد اماممون باشیم و ثواب کار هامون رو برای ایشون بفرستیم☺️😍
بعد گفتیم خیلی کار ها میتونیم بکنیم یکیش اینکه با نقاشی گوشه دفترمون یه نقاشی خوشگل بکشیم و بنویسیم اللهم عجل لولیک الفرج یا یا مهدی... 😍🌿
با هم نقاشی کشیدیم
و بعد باهم نماز جمعت خواندیم و ثوابش رو تقدیپ کردیم با امام زمانمون🥲
و بعداز نماز هم دعای سلامتی اقا رو خواندیم(:
🌸🌿و همچنین تمرین سرود درمورد حجاب کردیم
کلاس در پایگاه شهید شرکایی برگزار گردید ✅
#کار_فرهنگی
#گروه_جهادی_دختران_عقیله
#مقر_فرهنگی_شکوفه_های_مهدوی
#گزارش_تصویری
#مثبت_نوجوان
#نشر_خوبیها
@Dokhtarane_Aghiilee