eitaa logo
⚘️بهار عالمیان⚘️
960 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
101 فایل
کانال بنیاد مهدویت عجل الله فرجه شهرستان اردکان ارتباط با ما https://eitaa.com/alishefai شماره حساب متعلق به بنیاد مهدویت باتشکر از نگاه خیرانه شما مهدی یاوران کارت : 6063-7312-2129-4946 حساب : 7615-11-18410082-1 شبا: Ir:670600761501118410082001
مشاهده در ایتا
دانلود
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘شاید هرگز... بچه‌ها، توی حیاط با همون وضع باهم بازی می‌کردن و من غرق در فکر🗯... از خودم خجالت می کشیدم. چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ چطور اینقدر کور بودم؛ و ندیدم؟😣 اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم. هر چند مثل صبح، سوز نمی‌اومد ... اما می‌خواستم حس اونها رو درک کنم❗️ وقتی رسیدم خونه، مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم. دستش رو گذاشت روی گوش‌هام... _کلاهت کو مهران؟؟! مثل لبو سرخ شدی!!😨 اون روز چشم‌هام سرخ و خیس بود؛ اما نه از سوز سرما. اون روز، برای اولین‌بار، از عمق وجودم، به خاطر تمام مشکلات اون ایام، خدا رو شکر کردم‼️✅ خدا رو شکر کردم... قبل از اینکه دیر بشه، چشم های من رو باز کرده بود؛ چشم‌هایی که خودشون باز نشده بودن... و اگر هر روز، عین همیشه، پدرم من رو به مدرسه می‌برد، هیچ‌کس نمی‌دونست که کِی باز می‌شدن؟ شاید هرگز ...🚫 از اون روز به بعد، دیگه چکمه‌هام رو نپوشیدم... دستکش و کلاهم رو هم فقط تا سر کوچه. می‌رسیدم سر کوچه، درشون می‌آوردم و می‌گذاشتم توی کیفم و همون طوری می‌رفتم مدرسه🚶🏻‍♂ آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار: _مهران! راست میگن پدرت ورشکست شده؟؟ برق از سرم پرید!! مات و مبهوت بهش نگاه کردم...😳⚡️ _نه آقا...پدرمون ورشکست نشده!! یه نگاهی بهم انداخت و دستم رو گرفت توی دستش:🤝 _مهران جان! خجالت نداره... بین خودمون می‌مونه. بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه... منم مثل پدرت، تو هم مثل پسر خودم.🙂 از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم! خنده‌ام گرفت!😅 دست کردم توی کیفم و شال و کلاه و دستکشم رو درآوردم. حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من، روی صورت ناظم‌مون نقش بسته بود!😨 _پس چرا ازشون استفاده نمی‌کنی🧐⁉️ سرم رو انداختم پایین...😔 _آقا شرمنده این رو می پرسیم؛ ولی از احسان هم پرسیدید چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟؟😢❤️‍🩹 چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد!! دستش رو کشید روی سرم... _قبل از اینکه بشینی سر جات، حتما روی بخاری موهات رو خشک کن🔥 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘دست های کثیف سر کلاس نشسته بودیم که یهو بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد:🔊 _دست‌های ک.ث.ی.فت رو به وسیله‌های من نزن!! و هُلِش داد✴️ حواس بچه‌ها رفت سمت اونها⚡️ احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد. معلوم بود بغض گلوش رو گرفته🥺؛ یهو حالتش جدی شد😐. _کی گفته دست‌های من کثیفه؟؟🤨 و پیمان بی‌پروا... _تو پدرت رفتگره. صبح تا شب به آشغال‌ها دست می‌زنه... بعدهم میاد توی خونه‌تون. مادرم گفته هرچی هم دست و لباسش رو بشوره بازم کثیفه.😑 احسان گریه‌اش گرفت. حمله کرد سمت پیمان و یقه‌اش رو گرفت...😤 _پدر من کثیف نیست!! خیلیم تمیزه... هنوز بچه‌ها توی شوک بودن که اونها باهم گلاویز شدن. رفتم سمت‌شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب⚠️. احسان دوباره حمله کرد سمتش... رفتم وسط شون؛ پشتم رو کردم به احسان و پیمان رو هل دادم عقب‌تر؛ خیلی محکم توی چشم‌هاش زل زدم...😠 _کثیف و... کلماتی بود که از دهن تو دراومد... مشکل داری برو بشین جای من. من، جام رو باهات عوض می‌کنم!😡 بی‌معطلی رفتم سمت میز خودم... همه می‌دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم. شوک برخورد من هم، به شوک حرف‌های پیمان اضافه شد.♨️ بی‌توجه به همه‌شون، خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان. احسان قدش از من کوتاه‌تر بود. پشتم رو کردم به پیمان... _تو بشین سر میز. من بشینم پشت‌سری‌ها تخته رو نمی‌بینن. 👤پیمان که تازه به خودش اومده بود، یهو از پشت سر، یقه‌ام رو کشید!! - لازم نکرده تو بشینی اینجا...😤 توی همون حالت، کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ، چرخیدم سمتش؛ خیلی جدی توی چشم‌هاش زل زدم😐؛ محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب، یقه‌ام رو از دستش کشیدم بیرون!..〽️ _بهت گفتم برو بشین جای من! :| برای اولین بار، پِیِ یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم؛ اما پیمان کُپ کرد...😶 کلاس سکوت مطلق شده بود. عین جنگ‌های گلادیاتوری و فیلم های اکشن. همه ایستاده بودن و بدون پلک‌زدن، منتظر سکانس بعدی بودن💀... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود که یهو یکی از بچه ها داد زد: _برپا!👤 و همه به خودشون اومدن. بچه‌ها دویدن سمت میزهاشون و سریع نشستن؛ به جز من، پیمان و احسان...➰ ضربان قلبم بیشتر شد🫀. از یه طرف احساس غرور می کردم که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود😎؛ از یه طرف، می‌ترسیدم آقای غیور، ما رو بفرسته دفتر! و اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود!!😣 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
👆ادامه ی رمان عزیزانی که تابحال پارت های این رمان رو دنبال نکردند پیشنهاد میشه از این به بعد مارو همراهی کنند مخصوصا عزیز اولین قدم جانانه ی دفاع از مظلوم
✨بسم رب المهدی ❇️ امام علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: یاران قائم، همگی جوان اند و پیران، میان آنان نیستند، جز به اندازه سرمه چشم... (الغیبه نعمانی، ج۱، ص ۳۱۶) 🟢 جلسه همفکری و هماهنگی بنیاد حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه اردکان، جهت اجرای برنامه‌ها و فعالیت‌های مهدوی مناسب و موثر برای اساتید و دانشجویان، در روز شنبه مورخ ۱۴۰۲/۸/۶ برگزار گردید. 🟢 از جمله پیشنهادات خوب و سازنده‌ای که مطرح شد: - اختصاص جلسات فرهنگی اساتید به موضوع مهدویت به صورت ماهانه. - اجرای برنامه‌ها و فعالیت‌های مهدوی بنیاد مهدویت برای دانشجویان در سطح دانشگاه‌، خوابگاه‌های دانشجویی، فضای مجازی با همکاری هيئت باب الحسین دانشگاه اردکان - حضور در آیین معارفه دانشجویان جدیدالورود دانشگاه اردکان به منظور معرفی انگیزشی برنامه‌های مهدوی و عضوگیری جهت همراهی در اجرای طرح ها 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،س
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،سلمان را برتر از لقمان حکیم می کند) ✔️یقین به عنایات امام: از جمله مراتب معرفت به امام این است که یقین داشته باشیم امام همچون خورشیدی پشت ابر،اهل زمین را بهره مند می کند. آیت الله بهجت تأکید فراوان داشت که با وجود محدودیت های ایام غیبت ، امام زمان در هر ساعت از شبانه روز، مشکلات مومنان رو در سراسر عالم رسیدگی می کند. ایشان با لبخندی پرمعنا می فرمود: « بعضی وقت ها انسان می بیند یک حال خوشی دارد! نمی داند علتش چیست هرچه فکر می کند ،هیچ علتی پیدا نمی کند نه کار خاصی کرده، نه نماز خاصی خوانده هیچ کاری نکرده است! [ علتش این است] او نمی داند در کوچه ای ،جایی رد می شده و فقط به نحو گذرا حضرت از کنارش رد شده است، این نورانیت و حال خوش شخص ، به همین جهت است. آخر می شود انسان از کنار کوه ایمان رد شود و در او تأثیر نگذارد؟! » منتظر ادامه مطلب در چهارشنبه ها باشید. 📚 حضرت حجت/آیت الله محمدتقی بهجت / ص ۵۴ و۵۳ 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،س
👆👆چهارشنبه ها در محضر کتاب حضرت حجت از بهجت عارفان آیت الله محمد تقی بهجت رحمه الله علیه از امام زمان علیه السلام می گوییم . با ماهمراه باشید. 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می ترسم آقا تشریف بیارند و گله کنند ... 📞 تماس تلفنی ضبط شده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مؤیدی و حجت الاسلام والمسلمین عالی ⚠️ این مکالمه با رضایت حجت الاسلام والمسلمین عالی منتشر خواهد شد. @chashmbe_rah
🎁 هدیه کتابخانه علوم اسلامی تسنیم 😍 ارائه ۳۰ کتاب مهدوی بصورت رایگان ۱. در ساحل انتظار 👈 دانلود ۲. راه وصال 👈 دانلود ۳. وظایف شیعیان در غیبت 👈 دانلود ۴. فضیلت انتظار 👈 دانلود ۵. انتظار و انسان معاصر 👈 دانلود ۶. مکیال المکارم متن اصلی 👈 دانلود ۷. ترجمه مکیال المکارم 👈 دانلود ۸. ترجمه دیگر مکیال المکارم 👈 دانلود ۹. مکیال المکارم موضوعی 👈 دانلود ۱۰. شوق مهدی (عج) 👈 دانلود ۱۱. الغیبة (نعمانی) 👈 دانلود ۱۲. ترجمه الغیبة نعمانی 👈 دانلود ۱۳. شش ماه پایانی 👈 دانلود ۱۴. دولت کریمه امام زمان 👈 دانلود ۱۵. آخر الزمان و حکومت مهدی 👈 دانلود ۱۶. خورشید مغرب (حکیمی) 👈 دانلود ۱۷. شرایط ظهور در قرآن 👈 دانلود ۱۸. مهدویت، پرسش‌ و پاسخ‌ 👈 دانلود ۱۹. دولت موعود 👈 دانلود ۲۰. النجم الثاقب 👈 دانلود ۲۱. ترجمه النجم الثاقب 👈 دانلود ۲۲. مهدی منتظر در نهج‌البلاغه 👈 دانلود ۲۳. سرانجام صالحان 👈 دانلود ۲۴. کفایة المهتدي 👈 دانلود ۲۵. الغیبة (شیخ طوسی) 👈 دانلود ۲۶. درسنامه مهدویت (4جلدی) 👈 دانلود ۲۷. روزنه‌ای به خورشید 👈 دانلود ۲۸. المهدی (سید صدرالدین صدر) 👈 دانلود ۲۹. فرهنگنامه مهدویت 👈 دانلود ۳۰. جزیره خضرا و مثلث برمودا 👈 دانلود 📲 ثواب انتشار این متن با شما 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor 🇮🇷
‌‌‌‌‌ ❀اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَرَج❀ ࿐ྀུ༅⊰⊰⃟𖠇 🔘 مصاحبه ی دوره ی " تربیت معلّم زمینه ساز ظهور" روز جمعه ۱۴۰۲/۰۸/۱۲ با حضور ۲۹ نفر از "فرهنگیان و مربیان طرح امین در مدارس شهرستان های اردکان و میبد" در محل حوزه ی علمیه ی امام صادق (علیه السّلام) اردکان با همکاری بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه اردکان برگزار شد. افراد پذیرفته شده پس از طی دوره علمی مهدوی به مدارس اعزام و به تدریس معارف مهدوی می پردازند. ⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅𑁍 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
طبق قرار یکشنبه ها بریم سراغ ادامه رمانمون👇
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 بسم‌ربّ‌المهدی 🌕 🔘لقمه حرام🍂 معلم‌مون خیلی آروم وارد کلاس شد. بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز و رفت سمت تخته👨‍🏫 رسم بود زنگ ریاضی، صورت تمرین‌ها رو مبصر کلاس روی تخته می‌نوشت تا وقت کلاس گرفته نشه. بی‌توجه به مسأله‌ها، تخته‌پاک‌کن رو برداشت و مشغول پاک کردن تخته شد...💢 یهو مبصر بلند شد🙋🏻‍♂ _آقا! اونها تمرین‌های امروزه...‼️ بدون اینکه برگرده سمت ما، خیلی آروم، فقط گفت: _می‌دونم❕ سکوت عمیق و بی‌سابقه‌ای کلاس رو پر کرد و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم👥👤 _میرزایی! _بله آقا! _پاشو برو جای قبلی فضلی(مهران) بشین. قد پیمان از تو کوتاه‌تره. بشینه پشتت تخته رو درست نمی‌بینه. بدون اینکه حتی لحظه‌ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس، گچ رو برداشت. 🌼《تن آدمی شریف است، به جان آدمیت •°•¤•°• نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت 》🌾 •°•¤•°• امتحانات ثلث دوم(ترم دوم) از راه رسید. توی دفتر شُهَدام📖، از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم: _پسرم اعتقاد داشت بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه؛ باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه خودش همیشه همین‌طور بود؛ توی درس و دانشگاه، توی اخلاق، توی کار و نماز...😇 👆این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود؛ علی‌الخصوص که 2 تا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس‌مون بودن. رسما بین ما 3 نفر، یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود؛ رقابتی که همه حسش می‌کردن، حتی بچه‌های بی‌خیال و همیشه خوش‌کلاس؛ رقابتی که کم‌کم باعث شد فراموش کنم اصلاً چرا شروع شده بود⁉️ سوال امتحان، یک و نیم نمره داشت. همه سوال‌ها رو نوشته بودم؛ ولی جواب اون اصلاً یادم نمی‌اومد. تقریباً همه برگه‌هاشون رو داده بودن. در حالی که واقعا اعصابم خرد شده‌بود، با نااُمیدی از جا بلند شدم😞 _خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی. وَاِلّا اول و دوم که هیچ...، شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی😑 غرق در سرزنش خودم بلند می‌شدم که... چشمم افتاد روی برگه جلویی و جواب رو دیدم. مراقب اصلاً حواسش نبود♨️ هرگز تقلب نکرده بودم؛ اما حس رقابت و اول بودن، حس اول بودن بین 120 دانش‌آموز پایه چهارم، حس برتری، حسِ...! نشستم و بدون هیچ فکری، سریع جواب رو نوشتم. با غرور از جا بلند شدم. برگه‌ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط😌 یهو به خودم اومدم؛ ولی دیگه کار از کار گذشته بود. یاد جمله امام جماعت افتادم:《اگر تقلب باعث ...》 روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم _خاک بر سرت مهران! چی کار کردی؟؟؟ کار حرام انجام دادی.!🤦🏻‍♂ هنوز آروم نشده بودم که صبحت امام جماعت محل‌مون نفت رو ریخت رو آتیش...⚡️🔥 _فردا روز، اگر با همین شرایط، یه قدم بیای جلو، بری مقاطع بالاتر و به جایی برسی؛ بری سر کار؛ اون لقمه‌ای هم که در میاری حرامه... خانواده‌ها به بچه‌هاتون تذکر بدید‼️ فردا این بچه میره سر کار حلال و با تلاش و زحمت پول در میاره؛ اما پولش حلال نیست. لقمه حرام می‌بره سر سفره زن و بچه‌اش؛ تک‌تک اون لقمه‌ها حرامه❌ گاهی یه غلط کوچیک می‌کنی؛ حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری؛ اما سر از ناکجاآباد در میاری. می‌دونی چرا؟؟ چون توی اون پیچ، از مسیر زدی بیرون...🚧 حالا بقیه مسیر رو هم مستقیم بری؛ نتیجه؟؟ باید پیچ رو برگردی... حالا برید ببینید اثرات لقمه حرام رو. چه بلایی سر نسل و آدم‌ها و آینده میاره...🌪 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘اعتراف✅ کلمات و جملاتش، پشت سرهم به یادم می‌اومد و هر لحظه حالم خراب تر می‌شد...😖 بچه‌ها همه رفته بودن؛ اما من پای رفتن نداشتم. توی حیاط مدرسه بالا و پایین می‌رفتم؛ نه می تونستم برم، نه می‌تونستم...💔 از یه طرف راه می‌رفتم و گریه می‌کردم، که خدایا من رو ببخش؛ از یه طرف دیگه شیطان وسوسه‌ام می‌کرد. _حالا مگه چی شده؟ همش 1/5 نمره بود. تو که بالاخره قبول می‌شدی. این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت... ⚠️ بالاخره تصمیمم رو گرفتم! _خدایا! من می‌خواستم برای تو شهید بشم... قصدم مسیر تو بود...؛ اما حالا. من رو ببخش!🥺💔 عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر. پشت در ایستادم. _خدایا! خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده؛ به هر کی نخواد، نه. عزت من از تو بود. من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم‌هام دزدی کردم. تو، من رو همه‌جا عزیز کردی و این تاوان خیانت من به عزت توئه...😢 و در زدم... رفتم داخل دفتر. معلم‌ها دور هم نشسته بودن؛ چایی می‌خوردن و برگه تصحیح می‌کردن. با صدای در، سرشون رو آوردن بالا.👤 _تو هنوز اینجایی فضلی؟! چرا نرفتی خونه⁉️ _آقای غیور ببخشید! میشه یه لحظه بیاید دم در؟ سرش رو انداخت پایین...😕 _کار دارم فضلی! اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا. اگرم واجبه از همون‌جا بگو... داریم برگه صحیح می‌کنیم؛ نمیشه بیای تو. بغض گلوم رو گرفت، جلوی همه. به خودم گفتم: _برو فردا بیا! امروز با فردا چه فرقی می‌کنه؟! جلوی همه بگی، اون وقت...➿ اما بعدش ترسیدم!! _(اگر شیطان نذاره فردا بیای چی⁉️) _آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ کارمون واجبه!〽️ معلوم بود خسته و بی‌حوصله است... _یا بگو یا در رو ببند و برو. سرده، سوز میاد❄️ چند لحظه مکث کردم: _مهران! خودت گند زدی و باید درستش کنی. تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود!❎ نیومدن آقای غیور امتحان خداست. امتحان خدا؟ یا امتحان علوم؟ _آقا ما تقلب کردیم‼️ یهو سر همه معلم‌ها باهم اومد بالا. چشم‌هاشون گرد شده بود؛ علی‌الخصوص مدیر و ناظم که توی زاویه در تا اون لحظه ندیده بودم‌شون😳❕ _برو فضلی! مسخره‌بازی درنیار. تو شاگرد اول مدرسه‌ای...😒 چرخیدم سمت مدیر. _سلام آقا! به خدا جدی میگیم. من سوال سوم رو یادم نمی‌اومد. بلند شدم برگه‌ام رو بدم، چشمم افتاد به برگه جلویی. بعدشم دیگه...💢 آقای رحمانی، یکی از معلم‌های پایه پنجم، بدجور خنده‌اش گرفت. _همین یه سوال؟ همچین گفتی آقا ما تقلب کردیم؛ که الان گفتم کل برگه‌ات رو با تقلب نوشتی. برو بچه جون!!!🤣🚶🏻‍♂ همه فکر کردن شوخی می‌کنم؛ اما گم ‌کم با دیدن حالت من، معلوم شد اصلاً شوخی نیست. خیلی جدی دوباره به معلم‌مون نگاه کردم:😶 _آقا اجازه! لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید!! از ما گفتن بود آقا. از اینجا گناهی گردن ما نیست؛ ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید، حق‌الناس گردن هر دوی ماست😔 _عجب پررویی هم هست‌ها... قد دهنت حرف بزن بچه!!😐 سرم رو انداختم پایین. حتی دلم نمی‌خواست ببینم کدوم یکی از معلم‌ها بود. _با خودت فکر نکردی اگر فکر کنم همه‌اش رو تقلب کردی و کلاً بهت صفر بدم چی❓ •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor