حقیقت تلخ است، آری، لکن بر مذاقِ فرزندانِ دنیا؛
أما بر ذائقهی مردانِ آخرت، فَأَحلیٰ مِنَ العَسَل.
[معاشرتِ شبانه]
گاهی متعلَّقِ نَفيْ مقیَّد است، درحالیکه حکمْ واقعاً مالِ موضوعِ بیقید است؛ غرض در این تقییدها مبالغه در نفيِ مقیّد است، لذا قیدش دلالتای بر إثباتِ حکم در غیرِمقیّد ندارد.
مثلاً
نقل است که رسولِ خدا صلی الله علیه و آله فرمودهاند: خدا را به بندهای که قسمتای از داراییاش طعمهی حوادث نشود نیازی نیست [یعنی اگر هییییچ صدمهای به أموالات نمیرسد، حتی به اندازهی یک مریضی و پنچری و شکستن قوری و أمثالها، به هوش باش که خدا بیخیالات شده و در حالِ سقوطِ آزاد هستی].
خب،
واضح است که خدا به هیچیک از بندگاناش نیازی ندارد، نه اینها، نه دیگران
أما بر فرضِ محال اگر خدا به بندگاناش نیاز داشت، قطعاً از اینچنین بندگانی بینیاز میبود.
إطلاع ندارم أصولیها از این حیثیات در بحثِ ألفاظ و دلالت سخن گفتهاند یا نه.
[پایانِ معاشرتِ شبانه]
کلمة و کلام بیش از اینکه راویِ حقیقت باشند، خالقِ واقعیتاند
بسا سخنای که نعمتای را زائل کند
و جنگای برافروزد
یا دوستیْ زایَد و رستگاری بیافریند
یا علی، وقتی مردم را مشغول به مندوبات دیدی، بر فرائضْ ملتزم باش.
ترک أولیٰ، یعنی ترکِ أوجب با إشتغال به یک واجب یا یک مستحب
عاقل آن است که بداند واجبها بیشمارند و او باید أوجبها را بشناسد و برگیرد.
لِمَ ذَهَبتَ: چرا رفتی؟
لماذا ذَهَبتَ: چرا رفتی؟
عربی زیبا و کامل و در اوج است.
راستی،
گاهی میرَویم فاحشهخانه، و بعد از إتمامِ فحشاءْ شروع میکنیم به إعتراض، که تو، یک زن مسلمان، اینجا در فاحشهخانه چه غلطی میخوری؟
همینقدر خندهدار.
میخواستم بنویسم «از بس دوست ندارم پنجشنبهها درس بگویم، که کم مانده است در خیالاتام چنین بگذرد که دارم به خدا میگویم خدایا، شاهد باش که من پنجشنبهها را برای رضایِ تو به مَدرَس نمیروم» أما دیدم یک مدحِ نهچندان ریزی زیرش پنهان شده، لذا از نوشتناش منصرف شدم.
[حالا بگویید خسته نیست و هذیان نمیگوید]
یک نقل هم چنین است که کورش گفت: خدایا، مملکتِ مرا از دروغ و قحطی و ظلم و درس در پنجشنبهها محفوظ بدار.
دقیقاً آن سه کلمه را محکمتر گفته بود.