eitaa logo
❀ شهید غلامرضا حسین زاده❀
69 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
23 فایل
لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا اندوهگین نباش که خدا با شماست🤍✨ لینک بخش کنین امامون تنهاست...😔 https://eitaa.com/mahdi_aziz_ma
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹 همت من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می‌دارم. ‎‌
عظمت کار در کلام رهبری عزیز: «مادرى که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته‌ى گل خودش را هجده سال، بیست سال -کمتر، بیشتر- پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، حالا او را به طرف میدان جنگ میفرستد، که معلوم نیست حتّى جسد او هم برخواهد گشت یا نه. این کجا، رفتن خود این جوان کجا؟ کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست. بعد هم که جسد او را برمیگردانند، افتخار میکند که بچه‌ى من شده. اینها چیز کمى است؟ این، حرکت زنانه، حرکت زینب‌گون در انقلاب ما بود.»  ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ 🌹🌹🌹🌹🌹
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥ضرورت دشمن شناسی (( قسمت دوم )) ▪️از مرگ بر اسرائیل مردم دنیا تا درود بر اسرائیل سلطنت طلب ها ▪️مفت خوری که توهم پادشاهی بر ایران را دارد ▪️از وعده صد روزه حسن روحانی تا رضا پهلوی و... 👈مشاهده قسمت اول👇 https://eitaa.com/omidreza_sattari/2275 ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌
حاضر و ناظرند در بهشهر هر هفته اسماء مبارک شهدای همان هفته را می خوانند. هفته اول دی ماه لیست شهدا را به مجری می دهند تا بخواند. فامیلی 🌹🌹🌹🌹🌹 را فرضی می نویسند. به خواب پدرش میاد و میگه : بابا جان فردا قراره تو نماز جمعه اسمم را به اشتباه بخوانند برو دفتر ستاد بگو نام فلان شماره عباسعلی فرمنی است نه فرضی. پدر بزرگوار همین خواب را عملی می کند. بزرگواری پدر هم این بود حتی خودش را معرفی نمی کند که مجری ایشان را بشناسد. و یکی از برادران پدر را معرفی می کند. خدایا شهدا همیشه با ما هستند ما را از آنها جدا مکن شادی روح شهید دانش آموز عباسعلی فرمنی صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ ⭕️یاحسینِ شهید؛ ما را بطلب‼️ 🔹با ابراهیم تصمیم گرفتیم تا یک روز قبل از رفتن به جبهه ی مهران، برای تفریح و هواخوری بیرون برویم؛ چون ابراهیم تازه دایی شده بود، اصرار کرد که به جای رفتن به مناطق تفریحی به منزل خواهرش برویم تا او قبل از رفتنش به جبهه، بتواند خواهرزاده جدیدش را ببیند. مخالفت من فایده نداشت و به اجبار رفتیم. 🔸ابراهیم همین که بچه را دید، فوراً آن را از گهواره بیرون آورد و شروع کرد به بوسیدن. رو به خواهرش کرد و گفت: - «آبجی! اسم این کوچولو را چی گذاشتی؟!» خواهرش گفت:- «حسین!» ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت: «یا ! ما را .» همه شروع کردیم به خندیدن. 🔸 به ابراهیم گفتم:«ابراهیم! این چه جمله ای بود که نوشتی؟!» ابراهیم با حالت خاصی گفت: «از آنجایی که دوست دارم به کربلای حسین(ع) بروم و آرزو دارم که به دیدارش نائل شوم، برای همین این جمله را پشت پیراهن این طفل پاک که گناهی نکرده نوشتم تا شاید خدا دعایش را زودتر اجابت کند و به آبروی این نوزاد، امام حسین(ع) نیز مرا بطلبد...» ⚜ شهید ابراهیم امیر صادقی اهل تنکابن و عضو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود که سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک به شهادت رسید.
علمی بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد درجبهه آموزش زبان مۍ‌داد والفجر۸ شد و در۱۷سالگی به رسید 🌹 محمود تاج‌ الدین
🔰مےگفــت : *غواص هــا مظلــوم می شــوند. سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔 نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه.. 🔰دم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود.آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨   گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه. ڪوســه دورمون چرخــید...😱 اشهدم رو خونــدم...😔 صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا خــودت ڪمکمــون کن*.😨   نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم. کوسه نزدیک شد... دوباره صــدا زد: یا فاطمه زهــــــرا.... کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳 امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭 پاش به خاک که رسید هوایے شده بود. توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد. محمــد (امیر)فرهادیان فر🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌿 •دوست ‌دارم •‌ اگر شوم، •پیکری ‌نداشته ‌باشم؛ •از ادب ‌بہچه دور است‌ ڪه ‌در •محضر سیدالشہدا(ع) •با تن ‌سالم‌ و •ڪفن ‌پوش‌ محشور‌ شوم. .°و اگر پیکرم ‌برگشت، °دوست ‌دارم °سنگ‌قبری ‌برایم‌ نگذارند، °برایم ‌سخت ‌است ‌که °‌سنگ ‌مزار داشتہ‌ باشم‌ °و حضرت ‌زهرا(س) ° بـےی نشانه باشند. 🌹🌹🌹🌹🌹
. 💢 اهل جویبار بود متولد ۱۳۳۸،پدرش اکبر فقیهان کشاورز بود ، و در دامان چنین پدر و مادر کشاورزی با نان حلال رشد کرد.بعد از پایان تحصیلات در نکا چوب مشغول شد.سال ۱۳۶۰ رفت جبهه.۲ سال در کردستان حضور داشت.قله های سر به فلک کشیده کردستان منصور را خوب بیاد دارد. . 💢 سال ۱۳۶۳ با خانم فاطمه اسماعیل پور ازدواج کرد.اما باز هم این امر خیر باعث نشد که او به جبهه ها نرود.والفجر هشت مجروح شد.سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ غواص بود و از ناحیه کمر موج میگیرد ، و توان حرکت را از دست میدهد ؛و به اسارت درمی آید.او را به عراق می برند و در اثر شکنجه بعثیون کافر در اردوگاه عراق بشهادت می‌رسد و او را در عراق دفن میکنند.تا سال ۱۳۸۱ که پیکرش را به زادگاهش انتقال دادند.۳ماه بعد از شهادت منصور دخترش منصوره ؛ تنها یادگار شهید بدنیا آمد.شادی روح این قهرمان لشکر ویژه ۱۵ کربلا صلوات... . منصور_فقیهان🌹
«هیچ‌وقت‌مانع رفتنش‌نشدم،‌دلتنگش بودم‌اما ته‌دلم‌راضی بودم‌به‌شهادتش واقعاحقش‌بود. خودشم‌همیشه بهم میگفت‌اگه‌شماومامان‌راضی نباشیدمن‌هیچ‌وقت نمیشم. وقتی که‌میرفت‌بهش‌گفتم‌من نگران محمدامین‌هستم؛ اون‌خیلی‌کوچیکه اگه شهیدبشی چی به‌سرش‌میاد! گفت: خانم‌نگران نباش،اگه‌روزی‌من نباشم خدا‌سرپرستش‌میشه، کلی هم‌قوم‌وخویش‌معنوی‌پیدامیکنه..♥!» 🌹
شهادت پدر وپسر.فقط ۱۴روز فاصله داشت 📸 از عزیزالله رودباری ( اهل رودبار قزوین ) که ازلشکر ویژه ۲۵ در بمباران رسید .دو هفته بعد از شهادتش ؛ پسرش در بشهادت رسید. شهادت ۲۴اردیبهشت ۶۵ش وشهادت پسرش شعبان رودباری ۹ اردیبهشت فرمانده به آقا «عزیز» گفت: برای تشییع پسرش به مرخصی برود، اما ایشان می‌گفت: من احساس می‌کنم قرار است در این عملیات مزدم را بگیرم، دلم نیست بروم.