eitaa logo
مهدی قاسم زاده
702 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
429 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین: @m_gh_026 👤آدرس ما‌ در شبکه های مجازی ✅تلگرام t.me/mahdi_ghasemzadeh ✅سروش sapp.ir/mahdi_ghasemzadeh ✅آی گپ Igap.net/mahdi_ghasemzadeh ✅توییتر twitter.com/mghasemzadeh61 ✅ بله ble.im/mahdi_ghasemzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصی محضر سلطان العارفین، آیت الله العظمی سلطان آبادی آمد، آقا فرمودند: من تو را خیلی دوست دارم و عجیب به تو عشق می‌ورزم، اما یک صفحه تاریک در پرونده‌ات دیده‌ام که از تو که اینهمه حال و ... داری، متعجّبم ! اینکه این صفحه تاریک چیست، من را عجیب درگیر کرده است، منتهای امر تو باید راضی باشی تا من بدانم آن چیست، چون خدا نمی‌خواهد کسی از پرونده کس دیگری مطّلع شود. آن شخص گفت: بگذارید ببینم و خودم به شما بگویم. او هر چه فکر کرد، مطلبی به ذهنش نرسید. فردای آنروز آمد و گفت: آقا ! من متوجه نشدم. راضی هستم که شما در پرونده من نگاه کنید. آقا فرمودند: با اذنی که تو به من دادی، پروردگار عالم اجازه داد و نگاه کردم. دیدم تویی که پدر و مادرت اینهمه راجع به تو دعا کرده بودند و تو هم اینهمه مراعات آنها را می‌کردی، دو شب آنها را فراموش کردی و بااینکه خودت از حال آنها احساس کرده بودی که هست و لباس مناسب ندارند، حاجت آنها را برآورده نکردی! پدرت به مادرت گفته بود: به او نگو ! اما روز سوم، مادرت طاقت نیاورد و به تو گفت: فلانی ! زمستان است، بنا بود برای ما یک لباس گرم بگیری. همین که این حرف را به تو زد، پدر بسیار خجالت کشید و با خود گفت: من که پدر هستم و عمری برای بچه‌ام خرج کردم، حالا بچه‌ام باید برای من خرج کند و دلش شکست! تو هم آن روز خیلی ناراحت شدی که چرا حواست نبود و پدر و مادرت از تو تقاضا کردند. دست آنها را بوسیدی و از آنها کردی اما بدان این صفحه ظلمت، در پرونده‌ات ماند! مادر، مهربان است و به راحتی می‌گوید، اما پدر وقتی می بیند یک زمانی بچه ها را بزرگ کرده و حالا باید از آنها تقاضا کند، خیلی برایش سخت است. کأنّ ربّ_ همانطور که قرآن بیان می فرماید: "کَمّا رَبَیانی صَغیراً"_ از بنده اش تقاضا کرده است! در حالی که همیشه عبد باید از ربّ خود تقاضا کند. آن شخص زار زار گریه میکرد و میگفت: آقا ! چه کنم؟ آقا فرمودند: تا زنده ای برای آنها، نماز، حج و روزه مستحبی، زیاد انجام بده تا شاید پروردگار عالم عنایت کند... 📚 دو گوهر بهشتی، پدر و مادر ✍ حضرت آیت الله روح الله قرهی @mahdi_ghasemzadeh
یکی از علمای بزرگوار منسب و تدریسی داشتند؛ والده ایشان مریض شدند و به منزلشان آمدند، بعدها کار ایشان به جایی رسید که دیگر باید مادر را تر و خشک می کردند. ایشان فکر کردند شاید همسر و بچه‌هایشان نتوانند این کار را انجام دهند و یا موقعی کوچک ترین چیزی در دلشان بگذرد و نگاهی به او کنند و ...، لذا ایشان همه چیز را تعطیل کردند و تصمیم گرفتند خودشان به مادر رسیدگی کنند. این بزرگوار، حاج آقای "حلوایی" بودند که خودشان، مادر را تر و خشک می کردند. عذر میخواهم آن موقع پوشک و ... هم نبود، خودشان مادر را کهنه می کردند و کهنه ها را می شستند... می گفتند: من مدام روی پای مادر می افتادم و گریه می کردم. مادرم می گفت: خسته شدی؟! می گفتم: نه مادر ! تازه دارم می فهمم، گرچه هنوز هم نمی فهمم، چه سختی هایی برای من کشیدی... یکی از اوتاد می فرمودند: ایشان را بعد از مرگشان در خواب دیدم. گفتم: چه حالی داشتید؟ فرمودند: پیامبران برای استقبال از من صف کشیده بودند، من فکر می کردم برای کس دیگری آمده‌اند. حتی حالت چهره آنها در آن عالم برای من معلوم شده بود و در رأس آنها، خاتم الانبیا (ص) بودند؛ همه آنها برای استقبال از من صف کشیده بودند و من همه آنها را با چهره می شناختم، کأنّ با آنها بوده‌ام! لذا پیامبر می فرمایند: آنها "بابان مفتوحان من الجّنه" هستند؛ ما دو درب گشوده بهشت را داریم اما خوابیم. حالا مگر چقدر می خواهیم در این دنیا باشیم که مدام می گوییم: اذیت می شویم؟! مگر آنها چقدر در این دنیا هستند؟! دو سال، پنج سال، ده سال؟! نعوذباللّه وقتی که افتاده شدند، ما چه می کنیم ؟! 📚 دو گوهر بهشتی، پدر و مادر ✍ حضرت آیت اللّه روح اللّه قرهی @mahdi_ghasemzadeh
وجود مقدس باقر العلوم، امام محمد باقر (ع) در روایتی می‌فرمایند: نیکی به پدر و مادر کاری می‌کند که شما از درجات اُخرای بهشت به درجات اعلای بهشت برسید... خداوند شهیدِ بزرگوار، علی رمضانی را رحمت کند_ ایشان فرمانده گردان بودند و به او رئیس علی می گفتند_ مادر گرامی ایشان بعد از شهادتشان برای بنده، ماجرایی را از ایشان تعریف کردند: یک بار او ساعت یک نیمه شب به خانه رسیده بود. در آن سرما، پشت در خوابیده بود و گفته بود: اگر در بزنم، این ها از خواب بیدار میشوند. من همیشه بعد از تمام شدن تعقیب نماز صبحم میرفتم تا نان بگیرم. آن روز تا در را باز کردم،او می خواست در مقابل من بلند شود اما از سرما مثل چوب، خشک شده بود و نمی توانست بلند شود. مادر قسم میخورد و میگفت: رفتم پتو آوردم تا آرام آرام حالش جا آمد. بعد با خنده گفت: مامان جون! مزاحمت شدم، ببخشید باعث دردسرت شدم. او را بوسیدم و گفتم: مامان جون! این چه کاری بود که تو کردی؟! او گفت: جا نداشت شما را از خواب بیدار کنم! همین ها هستند که شهید میشوند. عزیزان! این راههای میان بر را ببینیم، چه صفایی دارد! اینها فقط لطف خداست... 📚 دو گوهر بهشتی، پدر و مادر ✍ حضرت آیت الله قرهی @mahdi_ghasemzadeh