،،،،
آیا اکنون نیز میتوان لیبرالهای ایرانی را «احمق» دانست؟! یعنی حتی «تجربه» هم نمیتواند حقیقت را به آنها بفهماند؟! تجربهای که به دست خودشان رقم خورد! این حجم از بلاهت، باورپذیر نیست. وقتی حتی تجربه نیز نتواند در نظر اینان «دلیل» باشد، باید نتیجه گرفت که میدانند اما نمیخواهند.
#همپیالههایآمریکا
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739040762084269379
،،،،،
این انقلاب، بیرق برافراشتهی حسینبنعلی - علیهالسلام- در زمانهی طغیان طاغوتها و استیلای ابلیسهاست. شیاطین در کمین ارادهی ما نشستهاند تا در واپسین لحظات پیچ تاریخی، از راه بازگردیم. اما اصحاب صبر و استقامت در این گامهای نهایی، دچار تردید نمیشوند. فردا، هنگامهی تجلی تعلقخاطر به انقلاب است.
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739109316736723715
🔻انقلاب در قاب کنش رسولانه:
تکاندادن تاریخِ منجمدشده
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. امام خمینی، یک آرمانگرای انقلابی بود که توقع حداکثری داشت؛ یعنی امکانها و بضاعتها را فراوان میدانست و معتقد به شدن و تحقّق بود. در همان شرایط، دیگرانی بودند که از نشدن و امتناع سخن میگفتند و تحقّق انقلاب یا پیشروی پساانقلاب را توهم تصوّر میکردند، اما امام خمینی، نهفقط مصلحِ امکانها بود، بلکه امکانها را نیز حداکثری و گسترده میانگاشت. ایشان متعرضِ بیعملی برخی بزرگان بود و به آنها انتقاد میکرد و از آنها، مبارزه و موضعگیری را میطلبید، اما چون درک دیگران از شرایط، محدود و حداقلی بود، وارد وادی عمل نمیشدند و کنارهگیری و خاموشی را ترجیح میدادند. اینگونه نبود که نقطۀ آغاز شکلگیری شرایط انقلابی، همان نقطهای باشد که امام خمینی شروع به مبارزه کرد، بلکه این بستر، از چند دهه پیش فراهم شده بود، اما چهرهها و شخصیّتها از آن بهره نمیبردند. پس تفاوت در «عاملیّتها» بود و نه «شرایط». چنین نبود که در دورۀ کنشگری امام خمینی، ناگهان شرایط مساعد پدید آمده باشد، بلکه این شریط، چهبسا در گذشته، هموارتر نیز بودند، اما آنان که باید برمیآشفتند، نگاه حداقلی داشتند. امام خمینی در انتظار شرایط ننشسته بود، بلکه شرایط را برای کنشگری، فراهم میدید و به انفعال و خاموشی بزرگان، معترض بود. ازاینرو، چنین نبود که امام خمینی در نخستین واکنشهای انتقادی خود نسبت به حکومت پهلوی، دریابد که شرایط برای قیام و نهضت، مساعد است و میتوان پیش رفت. طرح ذهنی ایشان، در همان یادداشت سال ۱۳۲۳ مشهود است و این متن از منطق متقن امام خمینی برای درافکندن انقلاب و ستاندن حکومت از طاغوت حکایت میکند. ایشان پیش از عمل، امکان و شدن را دریافته بود و آنگاه وارد میدان عمل و عین شد.
[دوم]. برخلاف روایتهایی که در دهههای اخیر از امام خمینی ارائه میشود، مقصد ایشان از انقلاب، «توحید» بود و نه «مردمسالاری». توحید در نظر ایشان، اصالت داشت و در حکم هدف غایی بود، اما ایشان بر این باور بودند که باید این مقصد اعلی را از طریق حضور و کنشگری مردم، محقّق کرد و جامعه را در راستای آرمانهای قدسی و انقلابی برانگیخت. به بیان دیگر، ایشان برای مردمسالاری، جنبۀ «طریقیّت» در نظر گرفته بود و آن را در کنار و در عرض توحید ننشانده بود. فهم تاریخی ایشان این بود که «تحقّق اجتماعیِ شریعت»، وابسته به در اختیار گرفتن حکومت است و تا زمانی که حکومت در دست قدرتهای طاغوتی باشد، آرمانهای دینی، در تعلیق خواهند ماند. ازاینرو، باید حکومت را در اختیار گرفت تا تحوّل بنیادی رخ بدهد و ساختارها و نظامات اجتماعی در خدمت هدفهای دینی قرار بگیرند. پس در انقلاب ایران، توحید جنبۀ عالی و غایی داشت و هیچ امر دیگری در عرض آن قرار نگرفت.
[سوم]. در میان لیبرالهای رسمی، از آنجا که میل به عبور از روایت امام خمینی از انقلاب وجود دارد، کوشیده میشود با تاریخی تفسیر کردنِ منطق نظری و عملی ایشان، زمینه برای چنین گذاری فراهم شود. اینان بر این باور هستند که امام خمینی در نسبت با موقعیّتهای خاص و منحصربهفردی که در آنها قرار داشت، موضعگیری میکرد و از این جهت، مواضع ایشان، «فراتاریخی» نیست؛ جز مجموعهای از کلّیّات که جنبۀ تاریخی ندارند. در واقع، اینان نمیتوانند به صراحت، تفکّر امام خمینی را کنار بگذارند و در برابر ایشان، پرچم انکار و نفی و عبور برافراشته کنند، اما میتوانند با ساختن یک برداشت بهشدّت تاریخی و موقعیّتی و اقتضایی، ایشان را در گذشته و تاریخ و وضعیّتهایی که تکرار نمیشوند، محصور و محدود کنند و به این واسطه، دستاویزی برای چرخش فکری و هویّتی خویش بیابند. این در حالی است که آنچه که آنها، عَرَضیات تفکّر امام خمینی میشمارند، بارهاوبارها تکرار شدند و چه در دورۀ پیشاانقلاب و چه در دورۀ پساانقلاب، در کنش ایشان بازتاب یافتند؛ بهطوریکه شخصیّت فکری و سیاسی امام خمینی، گرهخورده با همین مواضع قطعی و تکرارشونده است. به بیان دیگر، این قطعات از کنشهای امام خمینی، «سنّت» و «منطق» ایشان بودهاند و نه پارهای «کنشهای اقتضایی». امام خمینی در موقعیّتهای مشابه، از جمله مواجهه با نهضت آزادی، قائممقام رهبری، گروهکها، سلمان رشدی و انحرافهای فرهنگی، آنچنان قاطع و صریح و جدّی موضعگیری کردند که نمیتوان این مواضع را به تاریخ خاص، نسبت داد. مسأله، تاریخ و شرایط متغیّر آن نیست، بلکه این است که کسانی در درون ساختار رسمی، دچار استحاله و دگردیسی شدهاند اما چون نمیتوانند امام خمینی را انکار کنند، او را به تاریخ حواله میدهند تا تناقضها و تعارضهای خویش را در دیدۀ مخاطب، مستحیل نمایند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،،
یک زن بیحجاب، طوری بیرون میآید که کفش و لباس و عطر و زینتش، همه فریاد میزنند که من را ببین؛ من عفت خودم را حراج کردهام(استاد مطهری، یادداشتها، ج۱۵، ص۱۲۰).
این بیان نشان میدهد که بیحجابی، تلازم حتمی با بیعفتی دارد و حجاب، شرط لازم برای عفت است. ضعف در حجاب، ضعف در عفت است.
#دایرهیناپاکی
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739252012816642257
،،،،،
در سال نودوشش، در دو پویش چهارشنبهی سفید و دختران خیابان انقلاب، فقط «بیستونه زن» در برخی شهرهای ایران، روسری خود را بر سر چوب نهادند و کشف حجاب کردند. اما امروز پس از هفت سال، اعداد چه میگویند؟! واقعیت اجتماعی را «جزئیات» میسازند؛ نقطهی آغاز ساختارشکنی، کوچک است. هفت سال دیگر، نزاع بر سر چیست؟!
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739350451347606896
،،،،،
محافل توسّل به حضرت ولیعصر، خوب است؛ ولی توسّلی که منظور از آن، کشف حقيقت ولايت و توحيد باشد. مقصود، تشرّف به حضور طبيعی نيست؛ وگرنه مردم در زمان امامان به حضورشان میرسيده و با آنها تکلّم داشتهاند، ولی از حقيقتشان بیبهره بودهاند(علامه طهرانی، امامشناسی، ج۵، ص ١٩٠).
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739461055037167850
،،،،،
به هر بهانهای میخواهند «طرح اغتشاش» را در جامعهی ایران کلید بزنند. در کمین نشستهاند تا دستاویزی بیابند و جامعه را تهییج و تحریک کنند. توقع دارند که یکی از این بهانهها، نقطهی آغاز اغتشاش داخلی بشود و «موج بزرگ» بیافریند. عجله هم دارند؛ باید در کمتر از یکسال، آتش اغتشاش در ایران برافروخته گردد.
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739592889519386298
🖇 مباحثه با نسل چهارم انقلاب
پس از یکی از جلسات، با طلبههای دههی هفتادی و هشتادی، مفصل گفتگو کردم. سخن انقلاب، کمتر به اینان میرسد. ارتباط در نقطهای، دچار اختلال شده. ای کاش ساختاری برای ارتباط منظم و وسیع و هوشمند، طراحی میشد. باید راهی برای مخاطبهی حداکثری بیابیم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،
اینکه کارگزاران دولت وفاق، یک زورگیری خیابانی را تأویل سیاسی میکنند و به فتنهی سال هفتادوهشت ارجاع میدهند و کلیدواژههای جریان اصلاحات را در تفسیر آن به کار میبرند، اتفاقی نیست. این دولت، در امتداد واگراییهایی دههی هفتاد و در پی سکولاریسم پنهان است، اما اندکی تحفظ ظاهری دارد.
#دولتترمیدور
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739683334741783960
،،،،
دکتر رضا داوریاردکانی: فلاسفه بهتر است در متن سیاست و عمل سیاسی دخالت نکنند. فیلسوف وقتی بهطور مستقیم در عمل سیاست دخالت میکند، جایگاه خود را گم میکند.
،،،،
اما همین فیلسوف در انتخابات، بیانیهی سیاسی مینگارد و با ادبیات ایدئولوژیک، حتی میان گزینهاش و بقای ایران، تلازم میسازد.
#جغرافیایتناقض
🖇 افزوده:
تفلسف، با فلسفهخوانی و ادّعای فلسفی به دست نمیآید، بلکه باید ذهن، آنچنان پرورده و منطقی و دلیلاندیش باشد که وجود آدمی را به تصرّف خود درآورد. اتوریتهی تصنّعیِ آدمهای بزرگ، مجال اندیشیدن نمیدهد، وگرنه میتوان در متن عمل آنها، تناقضهای فراوان یافت و باور کرد که صفحات زندگیشان با صفحات کتابهایشان، تفاوتهای تناقضآلود دارد. دورهای و اقتضائیاند؛ بر مدار علّت و انگیزه میچرخند؛ از صراحت و وضوح میگریزند؛ چندپاره و تکهتکهاند؛ با حقیقت، معاملهی نافلسفی میکنند؛ و ... . فلسفهای که پس از چندین دهه تأمّل و در نهایتِ خویش و در متن تاریخِ انقلابی، ما را به سوی نظریۀ توسعه سوق بدهد، ریشه در تجدّد دارد و نه تفکّر. مدار انقیاد کجا و عقلِ نقاد کجا؟!
باید جرأت تفکّر مستقل و انتقادی داشت. نباید عقل را به زنجیر تعصّب کشید و حقیقت را به مصلحت فروخت. مواجهه و نقادی، آغاز تفکّر است و تضارب آراء و عقول، سنگبنای معرفت راستین. باید از سد بزرگانی که در افقهای کوچک زیستهاند و سلایق خود را به سنّتهای رسمی و رسانهای تبدیل کردهاند، قاطعانه عبور کرد. آنان که میاندیشند، در رویاروییها بیشتر میشکفند.
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739770273448687756
،،،،
در مجلس، چند «مرد» میشناسم. یکی از آنها، علی خضریان است. او بهراستی، در برابر فساد دولتی و بازیهای کثیف گردنکلفتهای اقتصادی ایستاده است؛ فسادی که اکنون به پشتوانهی بیدولتی، عصیانگری و قلدری میکند و میخواهد در حاشیهی دولتها، زیست انگلی و ویژهخوارانه داشته باشد.
#سرمایهسالاریزالوصفت
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1739857577983415560
🔻دربارۀ دکتر رضا داوریاردکانی -۱
واگراییهای فلسفی، همگراییهای سیاسی
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. چنین نیست که سطح نزاع من با دکتر رضا داوریاردکانی، فقط در عالَم سیاست باشد، بلکه مسأله این است که یکی از عرصههای ظهور و عینیّتِ تفکّر او، عالَم سیاست است و در اینجاست که فیلسوفِ سایهنشین، آفتابی میشود و میتوان چهرۀ واضح و تمامرخ وی را مشاهده کرد. در لحظهها و نقطههای دیگر، ایشان بهخوبی میداند که چگونه بنویسد و بگوید که گریزگاههای تأویلی را بر خویش نبندد تا بتواند به متفکّر سیّال و شناوری تبدیل بشود که ساکن جغرفیای مجرّدات است. این لامکانی و بیتعیّنی و بیمرزی سبب میشود که مخاطبِ منتقد، چشم خویش را به موضع وی در موقعیّتهای سیاسی بیفکند تا در میانۀ تعارض برداشتها و تفاسیر، به درک روشنی از ماهیّت اندیشهورزی او دست یابد. سنّت و منطق ایشان، منتقدانی همچون مرا به چنین انتخابِ تنگدامنهای سوق داده است تا شاید راهی به حقایق مکتوم بگشاییم. پس این نقص، برآمده از شناخته است و نه شناسا. شناختۀ ما در اینجا، هم قدرتنشین است و هم پردهنشین، و از آفات پردهنشینی، همین ابهامها و سیّالیّتها و غبارآلودگیهاست. هرچه هوای وادی فلسفه، ابری است، هوای وادی سیاست، آفتابی است و بر این قاعده است که بسیاری از عالَم سیاست، اجتناب میورزند تا نهفتهها و ناگفتهها، آشکار نگردند و امتدادها و ارتباطها، رونمایی نشوند. عجبا که در ساحت نظر، به پرهیز و پروای از سیاست توصیه میکنند، اما آنگاه که شرایط امکان فراهم آمد، سیاست را به گرمی در آغوش خویش میفشارند و با آنان در خلوت سرمستانه، عیش شبانه بر پا میکنند و صبح روز بعد، زیرجامۀ شبهفلسفی بر تنِ عریانِ لیبرالهای ایرانی میپوشانند تا آنان را در شهرِ گسسته و دلخستۀ از پشتصحنۀ سیاست لیبرالی، بچرخانند. اینچنین نسبتِ گزنده و گدازندهای، هرگز درخور عقلِ فاخرِ فلسفیاندیش نیست و جز بدنام و منفور کردن آن در دیدۀ تیزبینِ عامّه، عاید و حاصلی ندارد.
[دوم]. اینکه او از یک سو، در کنار لیبرالهای ایرانی مینشیند و از سوی دیگر، در نقد کارل پوپر، قلم میفرساید و فلسفۀ وی را نافلسفه میانگارد، حکایت تلخی است که دلالتهای آن بسیار رسواست. نمیتوان به سرچشمه تاخت، اما همپیالۀ آدمکهای سیاسیِ کوزهبهشانه شد. نمیتوان نقطۀ آغازِ یک تفکّر را تخطئه کرد و همزمان، ترجمههای سیاسیِ دستچندم و مبتذل و سخیف از آن را برتابید و با ادبیّاتی مبالغهآمیز و نافلسفی، بقای ایران را وابسته به حضور آنها را قدرت سیاسی، تعبیر کرد. این تناقض، حلشدنی نیست و نشان میدهد که فلسفۀ داوری در نافلسفهگی، فروتر و علیلتر از فلسفۀ پوپر است. پوپر نیز فلسفه را به خدمت لیبرال- دموکراسی گمارده بود و فلسفهاش چیزی جز توجیه وضع کنونی و نظم سرمایهسالارانۀ تجدّدی نبود. لیبرال-دموکراتهای اینجایی و ایرانی نیز محتاج فیلسوفی بودند که گفتمان انقلابی را برای بقای ایران، مهلک بخواند و نسخۀ لیبرالیسمِ قشری و بیمایۀ اینان را پیشنهاد کند. داوری در آن بزنگاه، چنین نقشی را ایفا کرد و آشکارا به صحنۀ بازی سیاسی وارد شد. این قطعۀ آفتابی از حیات فیلسوفِ سایهطلب را از خاطر نخواهیم برد.
[سوم]. بازیِ شخصیشدۀ دهۀ شصت که بهعنوان نزاع میان هایدگریسم و پوپریسم ترجمه شد، اکنون پس از دههها، واقعیّت نهفتۀ خویش را عیان میکند و با صدای بلند، فریاد برمیآورد که قلّههای ایرانیِ این کشمکشِ شبهمعرفتی، در عالَم سیاست به نقطۀ مشترک میرسند و همۀ اصولموضوعۀ فلسفیِ خویش را به فراموشی میسپارند. بر آنهمه ستیز و تضاد و تعارضِ شبهمعرفتی و نافلسفی چه رفته که چنین حاصلی در عالَم سیاست داشته است؟! چگونه است که تفکّر فلسفی، دنبالۀ خویش را در عالَم سیاست، پی نمیگیرد و به راهی دیگر میرود؟! چگونه است که واگراییهای فلسفی به همگراییهای سیاسی میانجامند؟! البته پوپریهایی همچون عبدالکریم سروش، دستکم قدری حرمت فلسفه را نگاه داشتند و به کمتر از محمد خاتمی، رضایت ندادند، اما داوری به نقطهای رسید که با تکنوکراتهای عملگرا و تفکّرستیزِ ایرانی از قبیل حسن روحانی و عباس آخوندی، همنشین و همسخن گردید و بر سرِ سفرۀ سیاست آنان نشست. این اندازه تنازل و فروکاهش، سخت مایۀ خجلت است. بههرحال، پرسشِ بیپاسخ و مخالفساز من این بود که چه شد سروش و داوری، به انتخاب سیاسیِ یکسان رسیدند و هر دو از جامِ رقیقِ لیبرالهای ایرانی، جرعۀ هواداری نوشیدند؟! اما از خیل انبوه حامیانِ سینهچاک و دلباخته، هیچ پاسخی نشنیدم. شاید دربارۀ شرایط امکانِ پاسخ، تأمّل میکنند ...
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60