eitaa logo
حاج مهدی تدینی
758 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
289 ویدیو
0 فایل
کانال رسمی حاج مهدی تدینی
مشاهده در ایتا
دانلود
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏 طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاء الله 🤲دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان @mahdi_tadayoni
هدایت شده از حاج مهدی سلحشور
﷽ 🏳️ 🏳️ 🎤سخنران: استاد سیدحسین مومنی 🎤 مناجات خوانی: حاج مهدی سلحشور کربلایی مهدی تدینی کربلایی مهدی احمدی 📆 جمعه ۴ فروردین ماه ۱۴۰۲ 📍میدان بسیج، خیابان ایرانی حسینیه فاطمیون قم جهت مشاهده گزارش تصويرى اين مراسم به "صورت كامـــل" به ســايت مراجعــه نماييد ‏. 💠 سایت | تلگرام | ایتا | روبیکا | آپارات | توییتر
حاج مهدی تدینی
▪️دستور نماز لیله الدفن ⚫️رکعت اول حمد + آیه الکرسی ⚫️رکعت دوم حمد + ۱۰ بار سوره قدر ◾️پس از قرائت سلام نماز بگویید اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر *مرحومه مغفوره شادروان حاجیه خانم روبخیر کاروانی فرزند مرحوم طاهر* پیامبر(ص) درباره ثواب خواندن این نماز فرمودد : «بر میت ساعتی سخت‌تر از شب اول قبر نمی‌گذرد. پس بر مردگان خود رحم کنید و برایشان صدقه دهید و اگر نتوانستید، دو رکعت نماز برای شخص درگذشته بخوانید. پس همان لحظه حق تعالی هزار فرشته به سوی قبر او می‌فرستد که با هر فرشته جامه‌ای و حلّه‌ای است، و تنگی قبر او را تا روز نفخ صور وسعت می‌دهد و به نمازگزار به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع می‌کند، حسنه عطا می‌کند و او را چهل درجه بالا می‌برد.»
✅ان شاءالله در این ماه مبارک رمضان می‌خوام درمورد پدربزرگ و مادربزرگم که هر دو عمرشون رو به شما دادند بنویسم. هر چند به داشتن چنین پدر و مادر بزرگایی افتخار می‌کنم ولی خدا می‌دونه برا پز دادن نمی‌خوام بنویسم. ✅برا این می‌نویسم که بدونیم نسل قبل از ما چقدر خوب بودن و ما چقدر فاصله گرفتیم. قطعاً خیلیاتون چنین پدر و مادر بزرگایی داشتید و ان شاءالله دارید. ✅نباید بذاریم این خوبی‌ها تو نسل‌های قبل بمونه و تکرار نشه... می‌نویسم تا بدونیم سر چه سفره‌هایی بزرگ شدیم.
حاج مهدی تدینی
هو الحیّ ✅وعده داده بودم که درباره پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌ام برایتان بنویسم. ان شاء الله سعی می‌کنم در چند مطلب این وعده را عملی کنم. می‌خواهم برایتان از «بُوَه حُجی» و «دایَه شوکت»م بگویم. قبلاً هم اشاره کردم که این کار را برای چه انجام می‎دهم. ✅اوّل اینکه بگویم ما دزفولی‌ها هنر خاصّی در به هم زدن تلفظ اسامی داریم. باور کنید نمی‎دانم چرا. مجالش نیست تا برایتان بگویم چه بر سر اسم زیبای محمّد می آوریم وقتی می‎خواهیم کسی که نامش محمّد است را صدایش بزنیم. به هر حال پدر بزرگم نامش «حاجی» است که در تلفظ دزفولی تبدیل به حُجی شده است. جالب است کسی هم که به مکّه رفته و حاجی شده است را حَجّی صدا می‌زنیم. اینکه چرا حاجیِ در شناسنامه، حُجی شده است هم از آن کارهایی است که از دزفولی‌ها بر می‌آید؛ بماند... مادربزرگ هم اسمش در شناسنامه «روبخیر» بود ولی «شوکت» صدایش می‌کردند و می‌کردیم. ✅به هر حال قدیمی‌ها به پدر و پدر بزرگ، بُوَه و به مادر و مادبزرگ، دایَه می گفتند. ما این رویه را در مورد پدر و مادرمان رعایت نکردیم ولی در مورد پدربزرگ و مادربزرگمان چرا. از این هم بگذریم.... ✅می‌خواستم از این دو وجود نازنین قلم فرسایی کنم، امّا دیدم حیف است قبل از آن به «نَنَه عطری» نپردازم. نَنَه عطری، مادرِ مادر بزرگم بود که خدا توفیق داد چند سالی وجود نازنینش را درک کنم؛ برایش قلیان خالیش را به آشپزخانه ببرم تا چاقش کنند و یا قلیان چاق شده‌اش را ببرم و به نظاره‌اش بنشینم و از صفای وجودش استفاده کنم. ننه واقعاً به زعم من از اولیای الهی بود. زنی عفیف، پاک، دائم الوضو، دائم الصلاة، صبور، مقاوم، اهل کار، مهربان، خوش‌برخورد و... . تا آنجایی که ذهن من که هیچ، نوه‌هایش که هیچ، فرزندانش یاری می‌دهد و می‌داد، نَنه عطری سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه بود. با این که روزه بود، عین روزهای دیگر سال هم کار می‌کرد و روزه را بهانه‌ای برای استراحت قرار نمی‌داد. هر وقت هم غیر از آن سه ماه سؤال می‌کردی ننه روزه هستی؟ اگر جواب می‌داد: «خدا می‌داند»، یعنی روزه بود و نباید پذیرایی می‌کردی. ✅کارش رسیندگی بود. قَز (پیله ابریشم) را برایش تهیه می‌کردند و او پیله‌ها را تبدیل به نخ می‌کرد و می‌فروخت. تا دستهایش توان داشت هم به این کار ادامه داد. لبش مشغول ذکر خدا بود و دستانش مشغول ریسندگی. باور کنید دیدن این صحنه و آرامش در چهره ننه عطری یکی از لذتهای بچگی ما بود. اینقدر این زن آرام بود که دیدنش به ما طمئنینه می‌داد. ✅فقط به یک خاطر از ننه عطری بسنده می‌کنم. یک روز مرا صدا زد و گفت: «مهدی! بیا کارت دارم». من هم خوشحال از اینکه مثل قبل باید قلیانش را جا به جا کنم یا کیسه قزش را برایش بیاورم، رفتم و در مقابلش نشستم و گفتم: «ننه جان در خدمتم». ننه گفت: «مهدی چند وقت پیش من به منزل شما آمده بودم و به اصرار مادرت دوش گرفتم. پدرت نبود تا اجازه بگیرم و بعد از آن هم مجالی نشد که به پدرت بگویم. از آنجا که صاحب خانه پدرت هست، برایم از پدرت طلب حلالیت کن». من که از این همه دقّت در عمل، آج و واج مانده بودم، گفتم: «چشم ننه؛ به روی چشم». ✅قصه به زمانی برمی‌گشت که ما هم مثل بسیاری از مردم دزفول جنگ‌زده بودیم. به لطف خدا ما در مجتمعی بودیم که توسط چند خانواده که ما هم یکی از آنها بودیم به صورت خصوصی ساخته شده بود. برعکس برخی دیگر از جنگ‌زدگان که یا در بیابان چادر زده بودند و یا امکانات رفاهی کمی داشتند، وضع ما طوری بود که می‌توانستیم استحمامی کنیم و بالاخره امکانات رفاهی نسبتاً مناسبی داشتیم. مادرم پیش خودش می‌گوید حالا که ننه مهمان ماست خوب است تا برایش این امکان وجود دارد، آبی به تنش بزند. ننه هم سرانجام می‎پذیرد. حالا ننه دوست داشت خیالش از رضایت پدرِ خانه جمع باشد. ✅وقتی به پدرم جریان حلالیت طلبیدن ننه را گفتم: با لبخندی که تعجب را از آن می‌شد برداشت کرد، -تعجب از این همه دقت در حق الناس- گفت: «عجب زنِ مؤمنی».... روحش شاد و قرین آرامش باد. ان شاء الله در چند مطلب آینده از «بُوَه حُجی» و «دایَه شوکت» خواهم گفت. به شرط حیات...