eitaa logo
گروه مهدی یاوران کوی مدنی مسجد سیدالشهدا علیه السلام
538 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
103 فایل
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟ هرگونه کپی برداری از کانال با ذکر صلوات برای فرج کاملا ازاد میباشد در انتشار مطالب مهدوی کانال بدون ذکر نام کانال کوتاهی نکنید هدف ترویج فرهنگ مهدویت میباشد مسئول رسانه روابط عمومی @li_mahurawi
مشاهده در ایتا
دانلود
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️امــیــدوارم امــروز 🎊بــهــتــریــن عــیــدی را ♥️از دسـتـان پـُر بـرکـت 🎊امام زمان (عج) بگیرید ♥️بهترینها نصیب تک تک شما 🎊دوســتــان و عــزیــزان ♥️بــشــه ان شـــاءالـلـه 🎊تقدیم به  همه عاشقان اهل بیت(ع) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️عـــیـــدتـــون مـــبــــارکــــــ
1733012.mp3
8.59M
🌟زیارت حضرت محمد صل الله علیه وآله وسلم از راه دور 🌟 التماس دعای فرج 🙏
📖حدیث امروز : ✳️ پیامبر اكرم (صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله) هر كه دوست دارد كه خداوند، در سختى ها و گرفتـارى ها دعايش را بپذيرد، در هنـگام آسايش و خوشى،  بسيار دعا كند. 📗نهج الفصاحه، ح ۳۰۲۳
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 7⃣ .... از زن‌ها شنیدم پایگاه آماده‌باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی‌دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می‌‌زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می‌دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می‌گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه‌ی ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه‌های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب‌ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می‌زند: «یااللّه...یااللّه...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال‌پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می‌گیرد. انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه‌هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می‌کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه‌آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج‌آقا و شیرین جان سلام برسانید.» بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.» آن‌قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق‌های تودرتویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب‌کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. .... چمدان پر از لباس و پارچه بود. لا‌به‌لای لباس‌ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد. لباس‌ها هم با سلیقه‌ی تمام تا شده بود.   خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان که به دنبالمان آمده بود، به در می‌کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم بکنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!» خجالت می‌کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می‌کند من هم به او عکس داده‌ام.» ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته‌اید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی‌شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»  ایمان، چنان به در می‌کوبید که در می‌خواست از جا بکند. دیدیم چاره‌ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی‌توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب‌هایی که گوشه‌ی اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می‌دانم و تو.» خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد. 🔰ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احمـد که جلوه گاه 🎊عنایات سرمد است 🌸برجمله خلایق 🎊عالم سرآمد است 🌸خواهی اگر صلاح و 🎊فلاح و نَجاح و جاه 🌸در سایه محمّد 🎊و آل محمّد است 🎊فرخنده میلاد باسعادت پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) 🌸و امام جعفر صادق علیه السلام و مبارک🎈🎊💐
🔰 به مناسبت علیه السلام یک روایت مهدوی بیدار کننده از ایشان ✳️ سئِلَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَلْ وُلِدَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لاَ وَ لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَيَاتِي . ( نعمانی ، ص 245 ) 💠 از امام صادق عليه السّلام پرسيده شد:آيا قائم عليه السّلام زاده شده است‌؟فرمود:نه و اگر من او را در مى‌يافتم حتما همۀ عمرم او را خدمت مى‌نمودم». 🌹 ان شالله ما هم تا آخر عمر و تا جان در بدن داریم ، خادم امام عصر (عج) باشیم.
👌 عادت کنیم به دائم الوضو بودن... ⬅️ برکات بسیار عجیبی دارد ، آمرزش گناهان ، زیاد شدن برکت ، حاجت روایی ، طول عمر ، نشاط و شادابی و... 👌 هرکاری را چندبار تکرار کنیم کم کم عادت می کنیم ، از خود خدا و امام عصر (عج) هم کمک بخواهیم در انجام امورات معنوی ، قطعا کمک خواهند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «امام غریبِ باوفا» 👤 حجت‌الاسلام حامد امام زمان به تک تک ما یجوری توجه می‌کنه که انگار همین یه نفر رو داره... 💚
🍀ولادت باسعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام گرامی باد.🍀
در راه خدا و دین شدند افلاکی آنها که زبان زد شده اند در پاکی جان داده و گشتند شهيدان وطن با عشق حسین(ع) در لباسی خاکی 🍃🌹🍃🇮🇷 ❤️ نثار امام و شهدا ۳صلوات
هفته دفاع مقدس بر همه دلاور مردان عرصه نبرد و مقاومت و پیروزی اعم از ارتشی و سپاهی و بسیجی و جهادی مبارک