🍃امام مهربان تر از مادر
عشق میان مادر و کودک، برای ما ضرب المثل عشقهای داغ این دنیاست. مادر در کنار کودکش آرام است و کودک، در کنار مادر. مادر از نگاه به فرزندش خسته نمیشود و کودک از شنیدن صدای نفس مادر ملول نمیشود. خستگی برای مادری که زحمت کودکش را میکشد معنا ندارد و در یک کلام تار و پود رابطۀ مادر و کودک را عشق تشکیل میدهد و تمام.
شنیدهام که تو از مادر مهربانتری؛ اما چرا من مثل کودکِ عاشق نیستم. همیشه وقتی به عشق یک طرفۀ تو به خودمان فکر میکنم، از مهربانیات کوهی از سؤال میشوم و از بیوفایی خودم، دریایی از عرق شرم میریزم.
یک روز میرسد که عشق میان ما دو طرفه خواهد شد. آن روز به لطف تو دور نخواهد بود.
شبت بخیر امام مهربانتر از مادر!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃بزرگ ترین آرزوی عالم
آرزویی داشتم که به قدری دور میدیدمش و دست نایافتنی
که آن را گذاشته بودم در پستوی دلم
زیر یک عالمه آرزوی دیگر.
گاه گاهی به آن سر میزدم و آهی میکشیدم.
بعد هم دوباره زیر بار آرزوهای دیگر رهایش میکردم.
نداشتنش زیاد آزارم نمیداد.
چون قبول کرده بودم که بعید است محقّق شود.
چند روز پیش، کسی آمد به سراغم.
اجازه گرفت وارد دلم شود.
اجازه دادم.
خواست به پستوی دلم سر بزند.
منعش نکردم.
رفت در پستوی دلم.
آرزوها را یکی یکی زیر و رو کرد.
معلوم بود که دنبال یک آرزوی معین میگردد.
وقتی رسید به همان آرزویی که گفتم
برداشت و روی دست گرفت.
نگاهش کرد.
سر و روی آرزویم پر بود از گرد و غبار زمان.
رنگ رخسارهاش خبر میداد
از شب و روزهای زیادی که در پستوی دلم بوده
و منتظر نشسته تا روزی به تحقّق نزدیک شود.
آرزویم را روی یک دست گرفته بود
و با دست دیگرش سر و رویش را تمیز میکرد.
تمیز کردن آرزو که تمام شد
از پستو بیرونش آورد و گذاشت دم در خانۀ دلم.
گفتم: این جا چرا؟
گفت: دیگر این قدر دور نبین این آرزو را.
این را گفت و رفت.
حالا دیگر شب و روز من در تسخیر این آرزوست.
صدای در میآید، میگویم کسی آمده تا بشارت تحقق این آرزو را بدهد.
نامهرسان میآید، میگویم نامۀ امضای آرزویم را آورده.
کسی با لبخند به دیدارم میآید
شک نمیکنم که لبخندش به خاطر مژدهای است
که از تحقّق این آرزو برایم آورده.
آرام و قرار ندارم.
لحظهها یک جور دیگری برایم میگذرد.
انتظار خبری از تحقّق این آرزو
تازه به من فهمانده، انتظار چیست؟
این، بار چندمی است که به من فهماندهای انتظار چیست
و خوبتر از گذشته فهمیدهام حالی که به تو دارم
نامش هر چه باشد، انتظار نیست.
انتظار، حال آدمی است که آرزو دارد.
باید قبول کنم که تو آرزوی من نیستی.
حتّی آرزویی که در پستوی دلم جا داشته باشد.
مرا ببخش که هنوز آرزویم نشدهای.
شبت بخیر بزرگترین آرزوی عالم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
🍃 راضی به رضای خدا
تو سالهاست به انتظار نشستهای تا حکم ظهورت را خدا امضا کند. مشتاقتر از تو به ظهور تو کسی نیست. پس چرا کاسۀ صبرت لبریز نمیشود و به خدا گلایه نمیکنی؟
کاش آن گونه که تو تدبیر زندگیات را به خدا سپردهای، ما هم خودمان را به خدا سپرده بودیم! نسپردیم و با زندگی درگیر شدیم و نتیجۀ این جنگ بیپایان، بیقراریهای مدام و ممتدمان شد. کمی از ایمانت را به ما بچشان آقا که سخت به آن محتاجیم.
شبت بخیر راضی به رضای خدا!
روزبخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃ذکر خدا
داشتم با خودم فکر میکردم چرا هر گاه میخواهم به یاد خدا باشم، کمی که از قرارم با خویشتن میگذرد، ارادهام سست میشود و باز هم سایۀ سیاه غفلت روی سرم میافتد.
خیلی زود به جواب رسیدم: راه رسیدن به خدا، جز از در خانۀ شما از هیچ جای دیگری عبور نمیکند. من باید دائم در حال التماس به تو باشم تا مرا در مسیر اهل ذکر شدن، مدد کنی. خدا دوست دارد التماس کردن ما به تو را. من به کاری که خدا دوست دارد ادامه میدهم.
آقا! به پایت میافتم و التماس میکنم که مرا مدد کن. وقتی نیست، باید زودتر اهل ذکر شوم.
شبت بخیر ذکر خدا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃آیۀ زیبای خدا
چه خوب است که یادم دادی به چشمانم بیاموزم در میان مخلوقات به دنبال نشانههای خالق بگردند. چشمهایم به تو چشم گفتهاند و نگاهشان را به دنیا طوری دوختهاند که لحظهای از خالقشان غافل نشوند؛ اما آقا! از وقتی چشمانم به چنین نگاهی عادت کردهاند، بیشتر جای خالی تو را میبینند. بارها این را از چشمانم شنیدهام که به هم گفتهاند بدون تو میلشان به دیدن، روز به روز کمتر میشود. این گونه نگاه کردن به عالم اگر عاقبتش کور شدن باشد، خوش عاقبتی است. چشمی که روزیاش دیدن تو نباشد، به چه کار میآید؟
شبت بخیر آیۀ زیبای خدا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃موعود جمعه
دوست دارم یک بار به جمعه فرصت بدهی تا با تو حرف بزند و مرا هم بنشانی پای حرفهایتان. وقتی که جمعه میرود و تو نمیآیی، جمعه چه نجواهایی دارد برای تو و تو چه حرفهایی داری برای او؟ میشود بگویی چگونه جمعه را آرام میکنی؟ جمعهای که با دنیایی از امید آمد و با کولهبازی از غم در حال رفتن است؟ بگذار حرفهای تو و جمعه را بشنوم، شاید از میان آنها کلامی برای آرام کردن دل خودم یافتم.
آقا! این چندمین جمعه بود که من بودم و تو نیامدی؟ نکند جمعهها بیایند و بروند و من هم آخرین جمعۀ عمرم را طی کنم؛ ولی باز هم تو نیایی!
شبت بخیر موعود جمعه!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃وارث علی
به دنیا آمدی تا دنیا بهانهای داشته باشد برای امتداد.
به دنیا آمدی تا بر هر چه تاریکی است غالب شوی
حتی اگر چونان خورشید پشت ابر باشی.
به دنیا آمدی تا نور فراموش نشود
و انسان با تاریکی انس نگیرد.
به دنیا آمدی و ریاضت غیبت را بر جان خریدی
تا که همیشه امید زنده بماند.
من مهربانی تو را و رحمت خدایت را
از غیبت طولانیات فهمیدم.
بگذار جماعت، هر چه میخواهند بگویند
تو غیبت کردی تا دنیا زود تمام نشود.
خدا اگر میخواست دفتر دنیا را ببندد
تو را همین سوی پرده نگه میداشت
تا چونان پدرانت انسانها قَدرت را نشاسند
و به ضربۀ شمشیر یا جام زهر، شهد شهادت بنوشی
و پس از تو دنیا تمام شود.
شهادت برای تو چونان شهادت برای علی است
خاندان شما با شهادت مانند کودک به مادر انس دارند
چه قدر خوبی که ریاضت غیبت را قبول کردی
تا ما آدم شویم برای آمدنت
و خدای تو چه قدر خوب است
که هزار و صد و اندی سال است
که فرصت آدم شدن را از ما نگرفته.
خدا در همۀ این سالها منتظر آدم شدن ماست
خدای تو چه قدر صبور است آقا!
کاش هدیۀ تولد تو از سوی ما آدمشدنمان باشد!
اگر چه هر سال عهدمان را میشکنیم
ولی خودت میدانی قصدمان شکستن عهد نیست
پس باز هم با تو عهد میبندیم که هر چه زودتر آدم شویم!
شبت بخیر وارث علی!
#صبحتون _بخیر #بهانه_بودن
#نیمه_شعبان
#محسن_عباسی_ولدی
🍃 جان و جهان ما
هر چه داریم را باید فدا کنیم تا نام تو بالا بماند و یادت در دلها زنده. همۀ ما باید بمیریم برای این که حتی لکهای کوچک و کم رنگ بر قامت تو نیفتد. وای به حال کسانی که ادعای شیعه بودن دارند و لکه ننگی میشوند برای تو؛ آن هم لکهای که از دور دستها هم پیداست. کاش ما از این لکهها نباشیم و یک روز به ما بگویی: شما تکۀ جان منید!
صبحت بخیر جان و جهان ما!
#صبحت_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃مهربان من
وقتی تو را در صف آرزوهای خودم نمیبینم، چرا ناله نکنم از غربت تو در میان مدعیان عشقت؟ یکی از مدعیان من هستم که مدتهاست وجدانم را کردهام قاضی و خودم را به اتهام ادعاهای تو خالی دارم محاکمه میکنم. من از عشق تو جز ادعا نشانۀ دیگری ندارم و دیگر خسته شدم از این همه ادعا و ادعا و ادعا. اما آقا امید دارم که روزی سند این ادعاها دل بیقرارم باشد. چون تو مهربانی، میدانم آن روز خواهد رسید.
شبت بخیر مهربان من!
صبحت بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا این قدر آسوده زندگی میکنیم و قلبمان منظم میتپد؟ چگونه میشود این آسودهخاطری را توجیه کرد؟ کاش کمی نگرانِ نبودنت بودیم آقا!
🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا تا وقتی از تو خبری بیاید، دستمان همیشه رو به آسمان نیست؟ چگونه میتوانیم لحظهای لب از دعا فرو ببندیم؟ کاش کمی نگرانت نبودنت بودیم آقا!
🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا دشت و صحراها را به دنبال تو زیر پا نمیگذاریم؟ چگونه میشود یقین داشت که تو روی همین زمین زندگی میکنی و زمین را وجب به وجب دنبال تو نگشت؟ کاش کمی نگران نبودنت بودیم آقا!
🍂ما که از تو خبری نداریم، پس چرا کوی به کوی و برزن به برزن در پی صاحبخبران نمیرویم تا شاید دلمان به خبری آرام شود؟ چگونه میشود این قدر بیخبری را تاب آورد؟ کاش کمی نگران نبودنت بودیم آقا!
🍂ما را ببخش به خاطر این همه بیخبری، به خاطر این همه نگران نبودنمان!
شبت بخیر امام غایب از نظر!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃حضرت منجی
فکر کردن به زُهیر طعم دیگری دارد. زهیرِ عثمانی مذهب از حسین فرار میکند و حسین به دنبالش میرود. او مسیرش را از جادهای انتخاب میکند که به حسین برنخورد؛ اما خدا مسیرش را طوری تدبیر میکند که به حسین برسد.
او به سراغ حسین نمیرود، حسین به سراغ او میآید. حسین با او در خیمه خلوت میکند و یک خلوت با حسین، روزگار او را زیر و رو میکند.
وای که زهیر چقدر حرف دارد برای ما! به ما بگو که آیا تو هم در لشکرت زهیر داری یا نه؟ من باور نمیکنم که تو دنبال کسانی که رایحهای از خدا در وجودشان هست نروی. حسین منجی زهیر شد، تو هم منجی ما خواهی شد آقا!
شبت بخیر حضرت منجی!
#محرم
#شب_بخیر #بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🌃#شب_بخیر | شبت بخیر حضرت دلدار!
🌱نفس کشیدن در خانۀ خیالی من که رنگ و عطر و بوی تو را دارد، آدم را شاعر میکند و شعرفهم. ما هر روز در خانهمان صبحِ شعر، ظهرِ شعر، عصرِ شعر و شبِ شعر داریم.
🌱اهالی خانه همه شاعر شدهاند به عشق تو. اصلا مهمانی اگر به خانهمان بیاید، حتی شعر خواندن هم که بلد نباشد، شاعر قهاری میشود و از خانهمان میرود.
🌱غزلهای حافظ برای اهالی خانه، روضههای مکشوف فراق است. تا به حال حتی نشده بتوانیم یکی از این غزلها را به انتها برسانیم. مگر هق هق گریه اجازه میدهد؟
🌱مثلا دیشب این غزل را در خانۀ خیالیام خواندم و به بیت سومش نرسیدم:
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد
🌱چقدر دلکِش و طربانگیز فضای شاعرانۀ خانهام!
شبت بخیر حضرت دلدار!
اللهم عجل لولیک الفرج
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی